موعود خدا مرد خطر می خواهد(چشم به راه سپیده)
مسیح من!
دلمردهام! قبول، ولی ای مسیح من!
یک جمعه هم، زیارت اهل قبور کن
پرسه به یاد تو
در آسمان غزل عاشقانه بال زدم
به شوق دیدنتان پرسه در خیال زدم
در انزوای خودم با تو عالمی دارم
به لطف قول و غزل قید قیل و قال زدم
کتاب حافظم از دست من کلافه شدهست
چقدر آمدنت را چقدر فال زدم
غرور کاذب مهتاب ناگزیر شکست
همان شبی که برایش تو را مثال زدم
غزال من غزلم، محو خط و خال تو شد
چه شاعرانه بدون خطا به خال زدم
به قدر یک مژه برهم زدن تو را دیدم
... تمام حرف دلم را در این مجال زدم
سیدحمیدرضا برقعی
مرد خطر
موعود خدا مرد خطر میخواهد
آری، سفر عشق، جگر میخواهد
ای جمعیت میلیونی عصر ظهور!
او سیصد و سیزده نفر میخواهد
محمّدحسین ملکیان
مهر خموشی
مرا میبرد دل به سوی بهار
به کف نیست دل را دگر اختیار
گل عشق دادم به دست دلم
و ماندم به راه تو چشم انتظار
به لوح دلم گرد غربت نشست
کجا جویم آیینهای بیغبار؟
به لب گرچه مهر خموشی زدم
خموشی ندارد دل بیقرار
همیشه دلم را به بازی گرفت
همین روز و شبهای بیاعتبار
اثر نیست در جاده از گرد لیک
تو میآیی از راه ای تک سوار
تو میآیی و عدل میآوری
به همراه یاران با اقتدار
غلامرضا زربانویی- رضا
قدم تو
ای جان جهان بسته به یک نیم نگاهت
دل گشته چو گل سبز به خاک سر راهت
هم بام فلک پایگه قدر و جلالت
هم چشم ملک خاک قدمهای سپاهت
دیدار یار
دیدار یار غایب دانی چه لطف دارد؟
ابری که در بیابان بر تشنهای ببارد
همسفر
میایستم هر روز پشت پنجره... و بعد
اشکی که دانه دانه سرازیر میشود...
این خوابها که همسفر هر شب من است
یک روز، مو به مو، همه تعبیر میشود
دست دعای ما
ای صاحب دقیقههای انتظار، نمیدانم این چندمین جمعه است که از آغاز آشنایی ما میگذرد؛ تا یادم میآید، چشم انتظار تو بودهام.
مولای من! تو در قلهای و من در دامنه وقتی قلهها سلام خود را با جریان رود به دامنه میریزند، چشمانتظار پیامی علامتی از سوی توام تا کوزه تشنگی خود را از خنکای لطیف دیدارت پر کنم؛ گرچه حادثه بزرگ دیدار تو، در عمر من نگنجد. به شوق تو، پیش از قیامت از خاک برخواهم خاست.
«مژده وصل تو کو کز سرجان برخیزم
طایر قدسم و از دام جهان برخیزم
یا رب از ابر هدایت برسان بارانی
پیشتر زانکه چو گردی ز میان برخیزم»
رزیتا نعمتی