احمد بابایی:
کوچههای نفوذ وا شده است...!
یک شاعر آئینی کشورمان تاکید کرد که مهمترین ویژگی شاعر متعهد جهانبینی عمیق اوست.
احمد بابایی در گفتوگو با کیهان گفت: نوع مواجه بزرگان معرفتی ما مثل حضرت امام خمینی(ره) و رهبر معظم انقلاب نشان از شناخت عمیق و دقیق شعر دارد. شاعران و هنرمندانی که نان حرام نخوردهاند و گرفتار حب و بغضهای غلط نشده باشند بهخوبی میدانند که حضرت آقا چه حق بزرگی بر گردن شعر معاصر دارد.
شاعر کتابهای «زالود»، «یک هیچ» و «بیهوا» گفت: حضرت آقا در یکی از دیدارهایی که با شاعران داشتند فرمودند شاعران معمولا نیروهای پیشرو، پیشساز و واکنش سریع هستند. این سخن نشان دهنده جایگاه شعر و شاعران در جامعه است.
این شاعر نام آشنای کشورمان افزود: هنرهای دیگر برای واکنش به موضوعات مختلف نیاز به ابزارهایی دارند که زمان بر است و برخی اتفاقات با گذشت زمان بیاثر و کمرنگ میشوند ولی شعر، هنری است که در چنین شرایطی بهسرعت میتواند ظهور و بروز و تاثیرگذاری داشته باشد.
بابایی خاطر نشان کرد: مهمترین ویژگی شاعر متعهد جهانبینی عمیق و درست اوست و این جهانبینی باعث میشود که آنها اولین برخوردها را با حوادث گوناگون داشته باشند و از در فتنهها از جهانبینی خود دفاع کنند.
وی افزود: در جبهه فرهنگی نیز شاعران پیشروها بودهاند، چرا که معمولا فعالتر هستند. در انقلاب اسلامی نیز شاعران زودتر از بقیه درگیر حوادث انقلاب شدند و از شعر برای به ثمر رسیدن انقلاب و نیل به اهداف آن استفاده کردند.
احمد بابایی در پایان این گفتوگو، یکی از شعرهای اجتماعی خود را که اشارهای به حوادث و فتنهها دارد در اختیار کیهان قرار داد که میخوانیم:
بغض، فریاد میشود گاهی
داد، بیداد میشود گاهی!
بنِگر بغض و بسته بالی را
سفرهی خالی اهالی را
سفره، خالیّ و دل، پر از ماتم
من که از این سکوت کج، ماتم!
*
هر سکوتی، گواه سیری نیست!
هر فغانی ز دلپذیری نیست
بی تفاوت نباش، ای شاعر!
همسفر! وقت گوشهگیری نیست...
جنگ فقر و غنا مبَر از یاد
مزد احسان ما فقیری نیست!
تا به کی صبر!؟ لبگزه، تاکی!؟
کار طوفان که سر به زیری نیست
کارد بر استخوان ما گل کرد
مُلک عدل، اینقدَر کویری نیست
دل «بعضی»، سقیفهایست هنوز،
دل طاغوتها غدیری نیست...
*
دل «بعضی»، جهنم است انگار...
آخر قصه، مبهم است انگار!
*
خصم، موج فریب میخواهد
شهر را نانجیب میخواهد
گرچه از اعتدال، محرومند
مردم ما شکوه مظلومند
بت بدون تبر نخواهد ماند
گِلهها در جگر نخواهد ماند
دیده بس که تحکّم، از «بعضی»...
گلهمندند، مردم از «بعضی»...
بوی تبعیض، شامه آزار است
خواب تا کی!؟ خدا که بیدار است...
مپسندید غم، اضافه شود!
شهر از دستتان کلافه شود!
طعمههای یزیدشان مکنید
از خدا نا امیدشان مکنید
...
این قبیله، ز فتنه، آزادند
در دفاع از حرم، جوان دادند
...
دل «بعضی»، جهنم است انگار...
آخر قصه، مبهم است انگار!
اینچنین نا خلف نباید شد
بیخیال از شرف نباید شد
دلخوریم از غرور، ما مردم!
ذلّه از حرف زور، ما مردم!
*
سرِ باران، به شانهی ابر است
«پرچم» ما تموّج صبر است
پشت پا بر غم و حیا زدهاند
شعله بر پرچم خدا زدهاند
آسمان سوخت، چشم باران سوخت
«پرچم» ما، نه! قلب ایران سوخت
پایمال سفیه کال مباد
این سه رنگ زلال، لال مباد
این سه رنگ غرور، نورانی ست
افتخار تبار ایرانی ست
دل به نور امید باید داد
پای پرچم، شهید باید داد
*
آی بیگانه! اشک، شبنم ماست
خون ما رنگ سرخِ پرچم ماست
خوار و ارزان مبین غم ایران
کفن ماست پرچم ایران
راز تشنه لبی، نخواهم گفت
گِله با اجنبی نخواهم گفت
نیست پرچم به غیر «سنگ صبور»
غیرت ماست این سه رنگ صبور
تار پرچم به پود جان زدهاند
پایهاش را به آسمان زدهاند
تا ابد شور محشرش باقیست
بانگ الله اکبرش باقیست
تا ابد، مهر بیغروبیهاست
پرچم ما به دوش خوبیهاست
غمزه شهر راز... پرچم ما
تا ابد، سرفراز... پرچم ما
پرچم ما غرور مردانهست
خار چشمان دزد بیگانهست
غیرت ماست مرز کشور ما
سایه پرچم است بر سر ما
دل به نور امید باید داد
پای پرچم، شهید باید داد
*
آنکه جان، هدیهی حرم میکرد
دست بیگانه را قلم میکرد
کربلا از صدا نمیافتد
عَلَم از دست ما نمیافتد
مرز «صهیون» اگر به هم زدهایم
پرچم فتح بر حرم زدهایم
کار «صهیون» اگرچه حق سوزی ست
پرچم ما نماد پیروزی ست
شک ندارم فتد به زودیها
شعله بر خرمن سعودیها...
*
صبر حق، بارش ملامت اوست!
غرّش رعد، از سلامت اوست...
پای دین، پای عشق، بیسر شد
وطن ما شهیدپرور شد!
گره شب مباد، وا نشود
گرگ، چوپان گلّهها نشود
خانهی ظلم، رو به ویرانی ست
انقلاب، آبروی ایرانی ست
وای از کار و بار سر در گم!
باز هم غیرت همین مردم!
*
مردم ما به عشق، «جان دادند»
جنگ، تحمیل شد، جوان دادند
مردم ما سپاه عاطفهاند
هر کجا امر بود نان دادند
خاک پای غرور عباسند
دست خود به آسمان دادند
روزهی خلق ما سیاسی بود
کوه تحریم را تکان دادند
-لال بودند غزّه و لبنان-
هر چه مظلوم را زبان دادند
مردم ما به فتنهها، نُهِ دی،
غیرت خویش را نشان دادند
اشهدُ انَّ که همین مردم
به سر نیزهها اذان دادند
گلهمندند...! ورنه میدانیم
همه جا خوب، امتحان دادند
-خودمانیم!- گاه گاهی هم،
کار بر غیر کاردان دادند!
*
دل «بعضی»، جهنم است انگار...
آخر قصه، مبهم است انگار!
بغض، فریاد میشود گاهی
داد، بیداد میشود گاهی!
بنِگر بغض و بسته بالی را
سفره ی خالی اهالی را
سفره، خالیّ و دل، پر از ماتم
من که از این سکوت کج، ماتم!
زخماشرافیت، علاج نداشت
پیر امت که برج عاج نداشت
رفته دوزخ ز یاد «بعضی» ها
دلخوریم از فساد «بعضی» ها
*
ای بت عافیت! - به هرعلت! -
از تو ناراضیاند این ملت...
مردم از دست بسته دلگیرند
سفرهها حفرههای تدبیرند
رهگذر، بغض بیصدا شده است
کوچههای نفوذ، وا شده است
خوار و پا در هواست بیتالمال
زیر دست شماست بیتالمال
از وکیل و رئیس، دلگیریم
از بت کاسه لیس دلگیریم
شط خون شد، زبان به مزدیتان
زخم بستر گرفت دزدیتان!
میزها طبلهای بیدردی
یا نه، استبلهای نامردی
شرم کن غصهی اهالی را
قصهی سفرههای خالی را
نا امیدی، عذابمان نشود
گره انقلابمان نشود
وای از کار و بار سر در گم!
باز هم غیرت همین مردم!
*
...
*
سر ِاشراف، گرم بیعملی ست
دلخوشیمان فقط به «سید علی» ست