kayhan.ir

کد خبر: ۱۷۶۵۹۹
تاریخ انتشار : ۱۶ آذر ۱۳۹۸ - ۲۱:۵۷

روضه‌خوانی سردار حاجی محمد‌زاده در شام غریبان شهید مهدی باکری



محسن حسینی نهوجی
در غروب غمبار ۲۶ اسفند ۶۳ درون سنگر فرماندهی قرارگاه خاتم الانبیاء(ص) سپاه در جزیره مجنون شمالی، غوغای عجیبی بر پا شده بود. پس از هفت ماه تکاپو برای جمع‌آوری اطلاعات، بررسی وضعیت، طرح‌ریزی، تهیّه برآوردها، ترکیب سازمان رزم و تعیین خط حدها، آموزش، تدارک اقلام پشتیبانی و خدمات رزم، عملیّات مهندسی، احداث بیمارستان‌های صحرائی و واحدهای درمانگاهی رفع آلودگی شیمیائی، مخابرات و جنگ الکترونیک، جلسات پیاپی بررسی طرح مانور و هفت شبانه روز جنگ سخت و پیچیده؛ اینک فقد یاران و بازگشت به موضع، چنان اندوه جانکاهی بر جسم و جان فرماندهان انداخته بود که ساکت و خاموش، هر یک در کنجی کز کرده؛ حتّی نگاه خود را از همرزمان دریغ می‌کردند. به تعبیر اخوان ثالث:
سر‌ها در‌گریبان است
کسی سر بر نیاردکرد؛
پاسخ گفتن و دیدار یاران را
نگه جز پیش پا را دید نتواند،
که ره تاریک و لغزان است
وگر دست محبّت سوی کس یازی؛
به اکراه آورد دست از بغل بیرون
 برادر محسن مات و مبهوت زانوی غم در بغل گرفته؛ سر درگریبان عزلت کشیده بود که کسی جرئت نمی‌کرد به او نزدیک شود. گمان می‌کردم شنیدن خبر بازگشت حاج آقا بشردوست، عزیزجعفری و رضا آزادی؛ آخرین نفرات بازگشته از قرارگاه تاکتیکی کربلا (در شرق دجله) او را از تحیّر و بهتی که در آن فرو رفته بود خارج می‌کند؛ امّا هیچ کلامی؛ ظرفیّت تسلاّ دادن و تحمّل پذیر ساختن غم فقدان باکری را نداشت. حاج اصغر رسولزاده که تسلاّی فرمانده و خروج او از عزلت و حیرت را در روضه خوانی می‌دانست، به برادر ابراهیم حاجی محمد زاده گفت: خوبست «روضه عصرعاشورا» را بخوانید تا آقا محسن با‌گریستن خود را بازیابد. با اشاره برادر رسولزاده چراغ‌ها خاموش شد و برادر محمد زاده به «عصر عاشورا»‌گریز زد. ضجّه و شیون برای سیّدالشّهدا(ع)، سنگر فرماندهی را غرق در ماتم ساخت و یاران شهید مهدی باکری در شام غریبان او ناله سر دادند. برادر احمدکاظمی می‌گریست و مهدی را صدا می‌زد. برادر رشید پتو برسرکشیده، نالان و‌گریان ذکر می‌گفت. برادر رحیم در گوشه‌ای با صورت بر افروخته و چشمان متورّم غرق در اشک، قرآن تلاوت می‌کرد. برادران شمخانی، قاسم سلیمانی، همدانی که سراسیمه از راه رسیده بود، محمد باقری، علائی، اسدی، غلامرضا جعفری، علی فدوی، زاهدی، علی عبداللهی، سید اصغر کاظمی و سایر مسئولان حاضر در قرارگاه، همین حال و روز را داشتند و زبان حالشان شعر زیر بود:
کوه کندن ؛ گر نباشد پیشه‌ام  
بویی از فرهاد دارد ؛ تیشه‌ام
عشق از من دور و پایم لنگ بود
قیمتش بسیار و دستم تنگ بود
گر نرفتم، هر دو پایم؛ خسته بود
تیشه گر افتاد، دستم؛ بسته بود
هیچ کس آیا فکر ما را کرد؟ نه
فکر دست تنگ ما را کرد؟ نه
هیچ کس از حال ما پرسید؟ نه
هیچ کس اندوه ما را دید؟ نه
هیچکس اشکی برای ما نریخت
هرکه با ما بود از ما می‌گریخت
  برادر محمد زاده با روضه خود صحنه دردناک شیون اسرا در عصر عاشورا را در سنگر فرماندهی مجسّم ساخته بود که؛ آقا محسن با لحنی بغض‌آلود لب به سخن گشود:
 «...منافقین قدرت‌نمایی کردند و در اعلامیه آکنده از نخوت و خود خواهی به آمریکا و شوروی اعلام کردند ما می‌دانیم ملت ایران درکدام نقطه دست به عملیات خواهند زد. سرکردگان کفر جهانی با تمامی قدرت به یاری صدام شتافتند. هواپیماها به پرواز در آمدند، موشک‌ها پرتاب شدند و فرعونیان زمین و آسمان را از سحر و جادو پرکردند. درشهرها قریب هفتصدتن از پدران، برادران، خواهران و مادران ما را شهید و دوهزار نفر را مجروح ساختند. هواپیماهای اهدائی ابرقدرت‌ها در نهاوند، یک مدرسه دخترانه را زیر و روکردند و در حمله به پادگان ابوذر قریب۲٠٠ تن را که ۲٠ نفرشان حسین گونه سر برتن نداشتند به شهادت رساندند. پس از هفت ماه تلاش بی‌وقفه، علیرغم کمبود نیرو و امکانات، در زیر آتش بی‌امان هواپیماها، موشک‌ها،‌تانک‌ها، توپخانه‌ها و حملات شیمیائی، شما به تکلیف عمل کردید و پس از هفت شبانه روز نبرد پیچیده و جنگ تن با‌تانک، طبق تدبیر فرماندهی برای تجدید سازمان بازگشتید. اینک من می‌خواهم سلاح بر دوش؛ بر دشمنی که سر مست از پیروزی، درساحل خونین دجله بر پیکر برادرانمان پایکوبی می‌کند؛ هجوم آورم و جشن آنان را به عزا تبدیل کنم. هرکس که مایل است در این نبرد عاشورایی مرا همراهی کند؛ آمادگی خود را ابراز و هرکس به هر دلیلی معذور است، درتاریکی قرارگاه را ترک نماید.»
ناگهان همهمه فریاد اعلام آمادگی برای نبرد عاشورایی، سنگر فرماندهی را به لرزه درآورد. وقتی چراغ‌ها دوباره روشن شد، سنگر آکنده از مردانی بود که جز به انتقام از دشمن یا غلطیدن در خون خود آرام نمی‌گرفتند. با توجّه به کثرت احتمال شهادت افراد، فرمانده کلّ از افرادی که
خانواده هایشان در اهواز سکونت داشتند، خواست پس از وداع باخانواده و تکمیل وصیتنامه به قرارگاه باز گردند.
  ... نگارنده به اتفاق برادرعلی عبدالّلهی برای خداحافظی با خانواده، راهی هتل فجر(پارس) واقع درساحل کارون شدیم؛ امّا سر و وضعمان را سیاهی و لجن فرا گرفته بود و نگهبان به تصوّر ولگرد بودن، از ورودمان به هتل جلوگیری کرد که با ارائه شماره تلفن اتاق و تأیید صحّت ادّعایمان توسّط خانواده، اجازه ورود داده شد. پس از مرتّب کردن سر و وضع، ضمن بازی با فرزند دو ساله ام مهدی، خلاصه ماجرای 10 روز گذشته و تصمیم فرماندهان برای نبرد عاشورایی را برای همسرم تعریف کردم. او هنگام عملیات فتح المبین یک روز پس از تشکیل زندگی مشترکمان، به همراه من به خوزستان آمده بود و این اولین باری بود که زمان و مکان عملیات را برایش توضیح می‌دادم. به همسرم توصیه کردم اگر تا چند روز دیگر تماس نگرفتم به تهران بازگردید. او که همیشه موقع خدا حافظی توصیه می‌کرد از خودم مواظبت کنم، این بار از عدم امکان حضورش در میدان نبرد غبطه می‌خورد.
هنگام بازگشت به قرارگاه، با برادر عبداللهی در راهرو هتل با غوغای شگفت عشّاقی مواجه شدیم که بسیار با شکوهتر از اسطوره‌هایی چون لیلی و مجنون، شیرین و فرهاد، بیژن و منیژه، وامق و عذرا، پاریس و هلن، آشیل و برزییس و ونوس و آدونیس، دلدادگی می‌کردند. در شاهکارهای ادبی علیرغم مضامین عارفانه؛ غایت آمال قهرمانان کامیابی است و عشّاق اسطوره‌ای، برای وصال معشوق مصائب را به جان می‌خرند. امّا عشّاق مکتب خمینی، در اشتیاق وصال معشوق آسمانی، با شور و هیجان؛ به قربانگاه آمده، و برای شهادت و لقاء‌الله بیقراری می‌کردند.
 ‌ای خدایان قلم!‌ای ساطران اسطوره‌های مسطور عشق!‌ای خالقان شاهکارهای باشکوه؛ که عمری را در توصیف الهه‌های عشق، سپری کرده‌اید! به کنج کدامین عزلت خزیده‌اید؟ آیا قلم به گور برده، یا به قلمفروشان سپرده اید؟ کجایند وارثان رسالت قلم؟
 مگر نمی‌بینند که اسطوره‌های موصوفشان، در برابر عظمت و شکوه اسطوره‌های انقلاب اسلامی، از حقارت فروپاشیده اند؟ مگر جز اینست؛ که اوجِ قهرمانیِ قهرمانانِ شاهکارِ شکوهمندشان؛ وصال معشوق است؟
  ویس؛ خیانتکارانه به بستر رامین خزید و جز ننگ نیافرید. آشیل؛ برزییس را به غنیمت برد و وقتی به وی گفتند؛ او را پس بده، با عصبانیت و قهر، جنگ و جنگاوران را رها کرد. پاریس؛ هلن همسر زیبای پادشاه اسپانیا را در غیاب او دزدید. استثنائاً اولیس که پس از رنج و مصائب مبارزه و پیروزی بر دشمن؛ همسر با وفایش پنه لوپ را نجات داد؛ سزاوار تکریم ستایش است.
  امّا در اینجا، در خوزستان؛ که در سکوت مجامع حقوق بشری دنیا، بعثی‌ها موشک‌های اهدایی ابرقدرت‌ها را بر سر مردم فرو می‌ریزند و محدودیتی در پرتاب ندارند و رادیو بغداد عربده‌کشانه تهدید می‌کند که هتل پارس ـ محلّ سکونت خانواده پاسداران ـ را با موشک‌های اسکاد B هدف قرار خواهد داد؛ زنان قهرمانی که پیرو حضرت فاطمه‌اند؛ به تهدید‌ها اعتنا نمی‌کنند.
  در آستانه هر اتاق، عاشقی که جان خود را به معشوق عهد الست پیش‌کش کرده بود؛ با بیتابی برای دیدار معشوق آسمانی و جلب رضایت معشوق زمینی نجوا کنان می‌گفت:
 گه دلم پیش تو، گاهی پیش اوست
و معشوق با گشاده‌روئی پاسخ می‌داد:
رو، رو که در یک دل نمی‌گنجد دو دوست
به قرارگاه بازگشتیم. سوره والعصر در جوّی آکنده از معنویّت به صورت دسته جمعی تلاوت شد. هنوز سنگر از غم فقد شهید باکری در نیامده، همهمه شور و هیجان نبرد عاشورایی بر قرارگاه حاکم بود که زنگ تلفن خط اف ایکس تهران به صدا درآمد. برادر رسولزاده گوشی را برداشت و با لحن محترمانه‌ای به مکالمه پرداخت. حالت و نحوه سخن گفتن او نشان می‌داد که شخصیّت مهمّی در آنسوی خط صحبت می‌کند. بر اساس گفته برادر رسولزاده؛ «آقای محمد علی انصاری که در زمان عملیّات‌ها از طریق تماس مستمرّ تلفنی، اخبار عملیّات را به استحضار حضرت امام می‌رساند، تماس گرفته بود و در بحبوحه همهمه داوطلبان عملیّات عاشورایی، در حال دریافت اخبار اوضاع شرق دجله و شهادت شهید باکری؛ گوشی را به حاج احمد آقا سپرده، ایشان پرسیده بود؛ آقای رسولزاده آنجا چه خبر است؟ آقای رسولزاده نیز ضمن اشاره به گزارش دریافتی آقای انصاری، خبر شهادت شهید باکری و حالت حزن و تحیّر آقامحسن و روضه خوانی و تصمیم برای نبرد عاشورایی را برای حاج احمدآقا ترسیم می‌کرد، که بدون خدا حافظی، ارتباط تلفنی قطع شد.
... برادر محسن رضایی، صفوی، رشید، شمخانی و فرماندهان قرارگاه‌ها درحال بررسی راهکارها و مشورت برای حرکت بودند. در همین حین برادر قاسم سلیمانی در یادداشتی که برای برادر رحیم صفوی ارائه کرد؛ نوشته بود:
«برادر رحیم، چرا حرکت نمی‌کنیم؟ تا شیطان بذر تردید در دل‌ها نکاشته و دشمن هوشیار نشده حرکت کنیم.» زیر آن نوشتم:
از سپهرم غایت دلتنگی است        
که اسب وقتم را چه وقت لنگی است
دقایقی از ساعت ۲۳ گذشته بود. آقای صفوی با تبسّم و اشاره به حاج قاسم پاسخ داد: به زودی حرکت می‌کنیم. در همین اثنا دوباره زنگ تلفن کابل مستقیم تهران به صدا در آمد. برادر رسولزاده ضمن مکالمه؛ شروع به نوشتن کرد و سپس یادداشت خود را به دست آقا محسن داد. با دیدن یادداشت؛ ناگهان حالت و چهره آقا محسن دگرگون شد و بپاخاست و با شور عجیبی گفت حضرت امام(ره) پیام داده‌اند.
  برادران مخابرات مستقر در اتاق فرمان؛ یگانها را به گوش کردند و آقا محسن در جمع فرماندهان و از طریق بی‌سیم؛ با صلابت عجیبی شروع به خواندن پیام حضرت امام کرد.
  قلم در دستم مماس برکاغذ بود. آقا محسن می‌خواند و قلم چنین نگاشت:
بسم الله الرّحمن الرّحیم
به برادران محسن وصیّاد بگوئید که به فرماندهان ارتش و سپاه منتقل کنند. چون گزارش داده‌اند که بعضی‌ها ناراحت هستند می‌خواستم این مسئله را بگویم که هیچ جای نگرانی نیست. البتّه من برای شهدا و شما دعا می‌کنم ولی باید همه بدانیم که ما تابع اراده خداوند هستیم ما از ائمّه علیهم السلام که بالاتر نیستیم. آنها هم درظاهر بعضی از وقت‌ها موفّق نبودند.
هم پیغمبر هم امیرالمؤمنین و هم امام‌حسن و امام حسین(صلوات و سلام الله علیهم) ما که نسبت به مقام اینها چیزی نیستیم. عمده مشیّت خداوند است که هرچه بخواهد همان خوب است و چون عسل شیرین و باید باآغوش باز پذیرای آنچه او می‌خواهد باشیم. از هیچ چیز نگران نباشید. محکم باشید و از هم اکنون در فکر عملیات بعد و مطمئن باشید که پیروزید. امروز هم پیروز هستید. اگر کار برای خدا باشد که شکست ندارد. والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته. روح الله خمینی 26/۱۲/63
امام مسلمین و فرمانده کل قوا با در نظرگرفتن آینده انقلاب اسلامی و رسالت خطیر فرماندهان، در پیام الهی خویش با تأکید بر انجام تکلیف و رضایت به مشیّت الهی و طرح ریزی برای عملیات بعدی، اتمام حجّت و سکینت و آرامش را بر جسم و جان فرماندهان جاری ساخت.
جمله را کرد از شراب عشق مست
یادشان آورد آن عهد الست