تاریخ شفاهی انقلاب به روایت حاج حبیبالله عسگراولادی-شبشکنان-۲
از پای منبر شیخ زاهد تا آغاز مبارزه سیاسی
نعمت عظيم شيخ محمد حسين زاهد
منزلي که در آن سکني داشتم، منزل برادرم صادق در کوچه غريبان تهران بود. شبي در ماه مبارک رمضان از کنار مسجد امينالدوله بازار تهران در کوچه غريبان ميگذشتم. صداي مناجاتي را شنيدم. وقتي به داخل مسجد رفتم متوجه شدم که شيخ محمدحسين زاهد هر شب ماه رمضان، نه فقط شبهاي احياء اين جا اين مناجاتها را دارد. من جذب اين شخصيت شدم و درس طلبگي من از همين جا شروع شد. وقتي ماه رمضان را در اين مسجد موفق به استفاضه شدم، جويا شدم که ايشان چه تدريسي دارند. ايشان در مسجد جامع تهران خودشان با سن بالايي که داشتند و با سختياي که مطالعه و بحث براي ايشان داشت به تعدادي از نوجوانان و جوانان علوم اسلامي و ادبيات عرب و صرف و نحو را از «امثله» تدريس ميکردند!
از همان روزهاي نخست همراه با چهرههاي برجستهاي مثل آيتالله حاج سيد محسن خرازي و آيتالله شيخ رضا استادي، که امروز در حوزه علميه قم از اعضاي برجسته جامعه محترم مدرسين هستند و تعداد ديگري از برجستگان حوزهها با هم ادبيات عرب را آنجا ميخوانديم. موفقيت در شروع تحصيل يعني در امثله و صرف و نحو، ما را هدايت ميکرد به اينکه روزهاي جمعه هم از برنامه مرحوم شيخ محمد حسين زاهد استفاده کنيم.
کادرسازي شيخ زاهد
براي مبارزات آينده
اين مرد زاهد و به معناي واقعي کلمه عالم عامل، ابتکاراتي داشت. روزهاي جمعه تمام کساني که در ايام هفته در کلاسهاي مختلف ايشان در مسجد جامع يا مسجد امينالدوله شرکت داشتند، در يک باغي در دولتآباد تهران (باغ اجلاليه) جمع ميشدند. خود ايشان صبح زود بعد از نماز صبح پياده به سمت حرم عبدالعظيم حرکت ميکردند و در آن باغ جلوس ميکردند و تمام آن نوجوانها و جواناني را که در درسشان همت داشتند، دعوت ميکردند که در آنجا شرکت بکنند.
اين برنامه شامل استراحت، تفريح، بازي مشروع و در فواصل آنها قرائت و تفسير قرآن و نماز جماعت بود. يعني ايشان در خلال اين برنامه از اول وقت صبح تا آخر وقت عصر مسائل و اعتقادات و اخلاقيات را تزريق ميکردند. هرکس هم سهم هزينه خودش را ميپرداخت، ايشان هم هزينه خود راخودشان ميپرداختند. وقتي از ايشان پرسيده بودند شما چرا روز جمعه در اين سن که برايتان مشقت دارد با پاي پياده به اينجا مياييد و اين برنامه را داريد، گفته بودند چون اکنون شرايط فتنه و فساد در محيطهاي اجتماعي است، اگر من روز جمعه از اين نوجوانها و جوانها مراقبت نکنم ممکن است نتيجه آن شش روز فعاليت بر باد رود.
ايشان با همين مراقبتي که از نوجوانها و جوانها داشتند، هسته ويژهاي را به عنوان متدينين بازار تهران در اين محيط، تعبيه فرمودند و همين هسته متدين، معتقد، عامل و متخلق به خلق و خوي روحانيت در روند مبارزات، مهمترين نيروها را به مبارزات امام تقديم کرد. يعني تعداد زيادي از کساني که از هيئات ديني و بازار تهران به دعوت حضرت امام لبيک گفتند و در شرايط خاص نهضت اسلامي لبيکگويان به خدمت حضرت امام شتافتند، از رشد دراين هسته مدد گرفته بودند.
روزگار تلخ دينداران
در دوره سياه پهلوي اول
در دو سال آخر رضا خان قلدر، بر اساس آنچه که من به ياد دارم دو سه مسئله پيش آمد که متدينين را زير فشار قرارداد. یکي از آن مسائل، کشف حجاب بود.
بر طرف کردن حجاب از سال 1314 رو به شدت گذاشت و سالهاي 1315 و 1316 اوج فشار بود. من شايد آن وقت پنج سالم بود و مشکلاتي را که براي خانوادهها بود در يادم هست. اينکه براي رفتن به بيرون منزل و حتي حمام با چه مشکلاتي رو به رو بودند و چگونه اطراف کوچه را مردها ميپاييدند که مامورين نباشند. خانمها با پست دادن آقايان به حمامي که مثلاً يک فاصله پانصد متري با منازل داشت ميرفتند.
فشار بعدي به توسلات مردم و برنامههاي ديني مردم آمد و عمدتاً از 1315 و1316 شروع شد. من به خاطر دارم پدرم ناگزير شد روضهاي را که ما در منزل داشتيم به جايي شبيه زيرزمين منتقل کند. وقتي هم که منبري و مداح ميآمدند خودش جلوي در پست ميداد که اگر مامورين نزديک شدند، اطلاع بدهد تا چراغها را خاموش کنند و بيصدا بنشينند.
در همان وقت پدران و مادران و بزرگانمان به ماها که نوباوگان محل بوديم ميگفتند بزرگترها را نميگذارند که دسته حرکت بدهند. شماها دستههاي کوچکي حرکت بدهيد. حالا هم در بعضي از محلههاي تهران، قم و شهرهاي مذهبي نزديک محرم که ميشود نوباوگان شش يا هفت ساله علمها و علامتهاي کوچکي برميدارند و حرکت ميکنند. ولي اين موضوع آن روزها سپري براي تعظيم شعائر بود که وقتي به بزرگترها اجازه نميدهند، کودکان اين کار را میکنند. آنها حتي با ژاندارم سواره به کودکان نيز حمله ميکردند. خود ما چندين بار ما مورد حمله قرار گرفتيم.
پدر من شخصيت بسيار متوسلي بود، بلکه ذوب در توسل بود. مجبور بود براي پست دادن در کوچه که راه بود و چون نميتوانست پاي منبر روحاني و پاي اشعار مداح بنشيند، در همان کوچه گريه ميکرد، بدون اينکه صدايي بشنود. من در عالم کودکي به پدر گفتم خوب است شما برويد و در مجلس روضه گريه کنيد، اينجا که هستيد که نميتواند درست باشد! ايشان فرمودند خب من بايد اينها را که آنجا دارند روضه ميخوانند و دارند روضه گوش ميکنند حفظ کنم.
شرايط جوري بود که اجازه اطعام در تکايا را هم نميدادند. بزرگان روحاني منطقه دماوند از جمله مرحوم حاج شيخ احمد انصاري ميگفتند ما که از بزرگانمان ايام عاشورا را که به ارث بردهايم دو کار بايد داشته باشيم؛ يکي توسلات و معارف و مراثي اهل بيت را انجام دهيم و يکي به خاطر آنها اطعام را به تنهايي حفظ کنيم. در غير حسينيهها به دستور همين بزرگان ميگفتند که وسط سفره سه بار ياحسين بگویند تا نتوانند نام حسين و توسل به حسين و توسل به اهل بيت را از بين ببرند و اين به يادگار بماند تا نسل آينده بتواند از همين جا شروع کند. شرايط بسيار سختي بود.