بحران هویت در جبهه اصلاحات
مهدی امامقلی
همان زمان که خاتمی از عدم استقبال مردم از تکرارِ «تَکرار» سخن گفت و بعدازآن هم از ضرورت فدرالیسم برای مدیریت کشور حرف زد و آن روز بسیاری از یاران قدیم و سینهچاکان دیروزش با مهر «خموش باش» و برچسب «بیسواد» بر او تاختند، میشد فهمید که ناهماهنگی و اختلافاتی که حاکی از بیهویتی در جریان اصلاحات بوده، چقدر عمیق و جدی است.
هفته پیش نیز سخنان انتقادی کرباسچی علیه خاتمی و حرفهای او در مورد نبود رهبری در بدنه اصلاحات به حدی جنجالی شد که فردای آن روز، دبیرکل حزب کارگزاران حرفش را پس گرفت و انتقادهایش را متوجه محمدرضا عارف، رئیسشورایعالی سیاستگذاری اصلاحطلبان کرد. آتش دعوای لیبرالها و تکنوکراتها دوباره زبانه کشید تاجاییکه کرباسچی و مرعشی از حزب کارگزاران با ادبیاتی تهدیدی و تحقیرآمیز، عارف را به زیر مهمیز سؤال کشاندند. همینطور چهرههایی مانند سعید حجاریان و بهزاد نبوی عملکرد عارف و نمایندگان عضو فراکسیون امید مجلس را بهشدت مورد انتقاد قرار دادند تا جاییکه عارف مجبور شد در مصاحبهای بگوید که از حرفهای منتقدان «بوی دیکتاتوری به مشام میرسد»!
یا مورد دیگر، دعواهای اصلاحطلبان بر سر ماجرای محمدعلی نجفی، سیر انتخاب او بهعنوان شهردار تهران و رابطهاش با میترا استاد و اختلافنظر آنها در خصوص طراحی سناریوی «پرستو» بود. پس از انتقادات شدید کارگزارانیها علیه «حزب مشارکت» و «حزب اتحاد ملت» و واکنشهای آنها علیه یکدیگر، اختلافات به قدری جدی شده بود که سرانجام حسین مرعشی، سخنگوی «حزب کارگزاران» در اطلاعیهای از همه فعالان اصلاحطلب خواست تا به بحثها در مورد ماجرای نجفی خاتمه دهند! و یا حزب اصلاحطلب «ندای ایرانیان» در بیانیهای به اصلاحطلبان هشدار داد و خواستار پایان یافتن دعواهای داخلی شد! خود آنها معترف بودند که «جنایت اصلاحطلبان بدتر از جنایت نجفی بود» و میگفتند که «اصلاحطلبان نمره مردودی گرفتند» و «همینجوری هم از چشم مردم افتادهایم دیگر جنایت نجفی را هم نزنیم!»
از سوی دیگر حجم وسیع انتقادات اصلاحطلبان علیه دولت، فراکسیون امید مجلس و شورای شهر پنجم و البته تکثر شدید آنان در نوع رویکردشان نسبت به دولت نیز نشانههای دیگری مبنی بر وجود اختلافات شدید در این جریان است چه آنکه برخی چهرهها و رسانههای منتسب به اصلاحات از سنتیها و مجمع روحانیون گرفته تا رادیکالهایی مانند حزب منحله سازمان مجاهدین انقلاب و حتی چهرههایی مانند عارف در طیف فراکسیون امید مجلس، بهشدت نسبت به عملکرد دولت انتقاد میکنند و البته برخی چهرههای مدرن اصلاحطلب نیز از دولت اعلام برائت میکنند و روحانی را کاندیدای درجه اول خود نمیدانند.
در عین اینکه آنها معتقدند عملکرد دولت، مجلس و شورای شهر تهران، اعتبار اصلاحطلبان را زیر سؤال برده است اما برخی دیگر از مدعیان اصلاحات مانند جریانات نزدیک به کارگزاران که در حوزههای اجرایی دستی بر آتش دارند و یار غار جهانگیری و روحانی هستند، به دفاع تمامقد از دولت میپردازند.
همچنین به این موارد باید تکثر نظری و تشکیلاتی اصلاحطلبان در استراتژیهای انتخاباتی را هم اضافه کرد؛ برخی از آنان بر انتخابات مشروط حجاریان اصرار دارند و حتی چهرههایی مانند خود حجاریان و علیرضا علویتبار از لزوم وجود «اعتراض» در جنبش اجتماعی و تبدیل آن به «صدا» سخن میگویند و برخی دیگر بر تجربه مجلس پنجم اشاره کرده و قهر با صندوق را شکست اصلاحات میدانند. در خصوص مسائل تشکیلاتی هم عدهای همچنان به «شورای عالی سیاستگذاری اصلاحطلبان» نظر دارند و عدهای دیگر مانند کرباسچی از «تأسیس ستاد انتخاباتی ملی اصلاحطلبان» و عدهای هم از «تشکیل پارلمان اصلاحات» سخن میگویند.
مسئلهای که نباید از آن غافل شد این است که اختلافنظر چیز بدی نیست چنانکه گفتهاند احکام محصول تضارب آرا بوده است ولی اختلافی که در جبهه اصلاحات به چشم میخورد، اختلافات مبنایی، نظری و تشکیلاتی شدیدی است که محل منازعه بر سر قدرت و اضرار به غیر (مردم و نظام اسلامی) شده و نشاندهنده بحران هویت و بیهویتی این جریان است.
پرواضح است که این حجم و عمق اختلاف میان مدعیان اصلاحات که حاکی از روابطی بهاصطلاح خونین مابین آنهاست، محصول بحران هویتی است که از ابتدا گریبانگیر آنها بوده است. این بحران هویت از سال 76 آغاز شده و تاکنون ادامه داشته است. چه آنکه بسیاری از فعالان اصلاحطلب تا سالها و حتی تا به امروز نمیدانستند و نمیدانند که اساس ظهور و بروز اصلاحات چه بوده است؟
این بیهویتی برای خود آنها نیز محل سؤال و تأمل بوده است. پس از اظهارات کرباسچی مبنی بر اینکه «اصلاحات از ابتدا تاکنون رهبری نداشته و جریان اصلاحات بر سر رهبری خاتمی با هم به توافق نرسیدند.»، از سوی کارگزاران (بهویژه اعضای شورای مرکزی آن) و برخی از دولتیها (معصومه ابتکار و عیسی کلانتری؛ معاونان رئیسجمهور) گرفته تا برخی وزرای سابق، موج جدیدی از انتقادات در خصوص «ضرورت بازسازی» اصلاحات آغاز شد.
همچنین چندی پیش عباس عبدی با بیان اینکه «اصلاحطلبان باید خودشان را اصلاح کنند» گفت: «اینکه همیشه به دنبال اصلاح سیستم باشیم درست نیست و باید ابتدا خودمان را اصلاح کنیم.»
در کنار موارد فوق، این بخش از اظهارات اخیر غلامحسین کرباسچی، دبیر کل حزب کارگزاران بهعنوان کسی که از صفر تا صد جریان اصلاحات حضور داشته است را باید بهطور جدی مورد مداقه قرار داد؛ وی مرداد ماه سال جاری در مصاحبه با سازندگی گفته است: «اصلاحات یک سازماندهی جدی میخواهد که آن را تعریف کند. به این معنی که از اساس اصلاحات چیست؟ چه مفهومی را دنبال میکند؟ به دنبال اصلاح چه مواردی است؟ از ۷۶ تا به امروز جریان اصلاحات مکرر گفته است که میخواهد اصلاحات کند اما هرگز روشن نکرده است به دنبال اصلاح چه چیزی است. آیا میخواهد سیاست را اصلاح کند یا اولویت آنها اصلاح اقتصاد است؟ اصلاحات باید روشن کند که میخواهد دولت را اصلاح کند یا اصلاح مسائل اجتماعی را دنبال کند یا اینکه بهطور مثال به دنبال اصلاح و از بین بردن فساد در جامعه است. اصلاحات به مفهوم کلی کلمه چه ایدهای را در سر دارد؟ آیا اصلاحطلبان تصور میکنند که آزادیهای اجتماعی و مدنی در جامعه کم است و باید فضا را برای افزایش آنها اصلاح کرد؟»
موارد فوق و بهویژه اظهارات کرباسچی مدلول این ادعاست که جبهه اصلاحات بهشدت با تکثر نظری و تشکیلاتی و البته بحران بیهویتی دستوپنجه نرم میکند و نمیداند نسبتش با حکومت، دولت، و نهادهایی مانند انتخابات و یا اساساً رویکردش در خصوص مبانی نظری در علوم سیاسی و حقوق اساسی و مسائلی مانند آزادی، توزیع قدرت، نظام اداری، حوزه اقتصادی و ... چیست.
شاید اولین سؤالی که متبادر ذهن میشود این باشد که جریان اصلاحات چطور توانسته در دو دهه گذشته در بسیاری از برههها مناصب اجرایی و تقنینی را به دست گیرد و به عبارتی پیروز انتخابات باشد؟ و البته پاسخ را باید در این موارد جست که اولاً) اصلاحات از بدو پیدایش خود صرفاً با طراحی شعارهای زرقوبرقدار و سوءاستفاده از صداقت و نیتهای پاک و خالص ملت ایران و ثانیاً) عدم حضور فعال چهرههای انقلابی و ارزشی در سیاست و البته سیاستورزی غیرحزبی و غیرتشکیلاتی اصولگرایان توانستند در سپهر سیاسی ایران سر برآورند هرچند که مدتهاست ستاره اقبال آنان رو به خاموشی رفته و گفتمان پوشالی آنها رو به اضمحلال است.
و سؤال مهمتری که مطرح میشود این است که علت بیهویتی جریان اصلاحات که به گفته کرباسچی «هرگز روشن نکرده است به دنبال اصلاح چه چیزی است» چیست که پاسخ بدان نیز بدیهی و روشن است؛ چه آنکه وقتی گفتمانهای مادی و شکستخورده غرب، نطفه شکلگیری اصلاحات شود سرانجام آن چه چیزی میتواند باشد؟ وقتی اندیشه سیاسی مدعیان اصلاحات بر اساس دیدگاههای توماس هابز، هگل، جان لاک و دیگر متفکران غربی باشد و یا در حوزه اقتصادی بهجای توجه به اقتصاد اسلامی، اندیشهشان اقتصاد آزاد نئولیبرالی باشد که صدها تبصره خورده و در خود غرب کنار گذاشته شده و حتی در مواردی مانند نحوه حکمرانی و توزیع قدرت با یکدیگر اختلافات عمیقی دارند، فرجامی جز بیهویتی را نباید انتظار داشت. آیا میتوان باور کرد اندیشه و شعار مارکسیسم که 30 سال پیش، محصول آن فروپاشی شوروی بود اکنون در دانشگاههای تهران از سوی انجمنهای حامی اصلاحطلبان حمایت میشود؟ بالاخره تئوریسینهای اصلاحطلب به افلاطون و هگل و کارل مارکس معتقدند یا به کارل پوپر که آنان را دشمنان جامعه باز نامید؟
ازاینرو بر کسی پوشیده نیست که عدم توجه به باورهای اسلامی و بهرهگیری از الگوهای مادی و شکستخورده غربی بوده که اصلاحطلبان را دچار بحران بیهویتی کرده است.
بحران بیهویتی در جریان اصلاحات بهحدی عمیق است که هنوز بخشهایی از افکار عمومی میان کسانی که برانداز بوده و البته سابقه اصلاحطلبی داشته با اصلاحطلبان امروزی، فرقی قائل نیستند یا اگر از افکار عمومی سؤال کنیم اصلاحطلبان چه کسانی هستند پاسخشان چیزی نیست که بسیاری از مدعیان اصلاحطلب فرض میکنند!
به نظر میرسد دبیرکل کارگزاران بهدرستی اعتراف کرده است که «از ۷۶ تا به امروز جریان اصلاحات مکرر گفته است که میخواهد اصلاحات کند اما هرگز روشن نکرده است به دنبال اصلاح چه چیزی است.»