با غدیر
سر بدارانیم ما، در عرصۀ دین، با غدیر
عشق را کردیم دهها قرن، تمرین با غدیر
دل سپردیم از سرِنقطه، سرِسطر حضور
راه افتادیم از روز نخستین ، با غدیر
ایل فطرت، ازهمان اوّل یکی شد با علی(ع)
قوم نفرت، رفت امّا برسر کین، با غدیر
غدرها کردند تا بلکه بمیرد آفتاب
آفتاب امّا فروزانتر شد از این، با غدیر
فانیاش خواندند، اما عشق گفت: آن با خدا
ابترش گفتند، اما عشق گفت: این با غدیر
شعلهها برخاست از حقد و حسد در جانشان
داستانها رفت از آن پس چه خونین با غدیر
کینه شد، شمشیر ابنملجم و فرقی شکافت
که خدایش کرد صدها بارتحسین با غدیر
کینهتوزیها چنان شد تا که در ظهر عطش
آتش افکندند بر دین ازسر کین با غدیر
عرش خم شد گردهاش، زآنرو که در خونگاهِ عشق
آسمان افتاد ناگه از سر زین ، با غدیر
شرک را هرگز نبوده چشم دیدار علی(ع)
کفر را هرگز نبوده رای تمکین با غدیر
بازمیگردد « غدیری مردی» آری، تا چه رفت؟
با پیمبر، با علی، با عشق، با دین، با غدیر!
نرم اینک مینشیند، استجابتهای عشق
روی دست سبزِ نرگسهای« آمین» با غدیر
علی علیپور