سیری در تاریخ جنایات سازمان منافقین
منتظری در باتلاق اطلاعاتی منافقین اسیر شده بود
حجت الاسلام سيد محمد موسوي بجنوردي که خود در دهه شصت عضو شوراي عالي قضايي کشور بود در مصاحبه اي ضمن تأکيد بر اينکه حرف هاي آقاي منتظري آميخته و مملو از سخنان غلط و پيش داورى است، مي گويد:
«شوراى عالى قضايي کاملاً مستقل و غيرقابل نفوذ بود و در آن، تصميمات هميشه به رأى گذاشته مى شد و ملاک اکثريّت بود...سخنان آيت الله منتظرى ناشى از اطلاعات غلطى بوده که مغرضانه به ايشان منتقل شده بود، همان گونه که بعداً بسيارى از آنها براى ايشان هم معلوم شد.»
حجت الاسلام مجيد انصاري سرپرست وقت سازمان زندان ها در تاريخ 27/2/68 در ميزگردي که در دانشگاه تهران با موضوع عوامل استعفاي آقاي منتظري برگزار شده بود، در مورد انعکاس نادرست اطلاعات و اخبار به آقاي منتظري، چنين مي گويد:
«ما چند بار از خبرنگاران خواستيم تا بيايند از زندان ها ديدن کنند و حتي براي مردم بازديد عمومي گذاشتيم... اين همه خدمات انجام مي شد ولي هيچ کدام به آيت الله منتظري گزارش نمي شد! در حالي که ما زندانياني داشتيم که پس از آزاد شدن از زندان ها به جبهه رفتند و شهيد شدند و اينها هم در اثر تبليغات خوب و سازنده داخل زندان بوده است.»
منابع اطلاعاتي وثيق!
آقاي منتظري در حالي که خود در باتلاق اطلاعات جهت دهي شده افراد خاص افتاده بود، به امام(ره) پيشنهاد بازنگري در خصوص منابع اطلاعاتي شان مي نمايد! عجيب آنکه در ميان منابع وثيق! مورد ادعاي آقاي منتظري، گزارشهای منافقين به وي نيز ديده مي شود! براي نمونه مي توان به خاطرات «ايرج مصداقي» اشاره نمود. وي در خاطراتش از ملاقات با شخصي سخن به ميان آورده که خود را نماينده آقاي منتظري معرفي کرده بود. مصداقي در اين ديدار با توجه به شناختي که از روحيه آقاي منتظري در خصوص زندان ها داشت، به دنبال تأثيرگذاري منفي بر روي آقاي منتظري بود. لذا با همين هدف، با سياه نمايي گزارش مبسوطي از وضعيت زندان ها به نماينده آقاي منتظري مي دهد:
«من يک موضوع کلي را در ذهنم مبنا گرفتم و آن واقعي بودن تضاد بين منتظري و وابستگانش با خميني و جريان حاکم بر زندانها بود... شرايط حاکم بر زندانها، پاشنه آشيل منتظري بود. او خود در زمان شاه در زندان به سر برده بود و با شرايط زندان به خوبي آشنا بود و به سادگي ميتوانست شرايط زندانهاي جمهوري اسلامي را با شرايط زندانهاي زمان شاه و آن چه که خود در رژيم «طاغوت و ضد اسلامي» تجربه کرده بود، مقايسه کند. احساسم اين بود که فاصله گرفتن او از خميني، چه بسا به سود جنبش باشد و باعث آزاد شدن انرژيهاي زيادي شود... تلاش کردم بيشتر روي مسائلي که براي کسي چون منتظري مهم و به گونهاي اصلي بود، تمرکز کنم و از پرداختن به ديگر موضوعات بگذرم.»
مصداقي گزارش مکتوب خود را به نماينده آقاي منتظري تحويل ميدهد و او هم آن را به دست آقاي منتظري ميرساند تا خواسته يا ناخواسته نقشه منافقين را تکميل کرده باشد:
«يک هفته بعد او[نماينده آقاي منتظري] ضمن مراجعه به بنده گفت: مطالب را به همان شکل به «آقا» (آيت الله منتظري) دادم. فقط نام تو را حذف کردم، زيرا ترسيدم «آقا» حواسشان نباشد و اينها را به شوراي عالي قضايي يا نهادهاي ذيربط براي بررسي و رسيدگي بدهند و آنها گريبان تو را بگيرند که چرا چنين چيزهايي را مطرح کردهاي.»
«جواد قديري» فرد ديگري است که ارتباطات وي با بيت آقاي منتظري جاي بررسي دارد. قديري قبل از انقلاب، هم بند مسعود رجوي در زندان بود. وي پس از انقلاب، در اداره دوم ارتش، معروف به «رکن دو ارتش»، که به دست نيروهاي انقلابي افتاده بود، نفوذ کرد. رکن دو ارتش، به نوعي سازمان اطلاعات نظامي کشور بود و سازماندهي و تشکيلات اطلاعاتي مستحکمي داشت.
بعد از پيروزي انقلاب اسلامي، اداره اين نهاد مهم، در اختيار شعبه اي از کميته انقلاب اسلامي مستقر در رکن دو بود. وي در تيرماه 1359 با لو رفتن کودتاي نوژه، به عضويت ستاد ضدکودتا راه يافت و البته به اسناد حساس آن دسترسي پيدا کرد. قديري بعد از ترور نافرجام آيت الله خامنه اي در 6/4/60 از کشور متواري شد. وي در روز ششم تير، قبل از فرار از کشور به متهمين دستگير شده سازمان وعده داده بود که کار نظام اسلامي، فردا(7 تير) تمام خواهد شد که در پي آن انفجار دفتر حزب جمهوري اسلامي اتفاق افتاد و تعداد زيادي از مسئولان نظام به شهادت رسيدند. در سال 64 نام وي به عنوان عضو مرکزيت سازمان مجاهدين خلق درج گرديد.
عزتالله مطهري(عزّت شاهي) که خود در زندان ساواک در کنار مجاهدين خلق بوده است، درباره قديري مي گويد:
«يکي از کساني که در جريان انتقال مدارک و مستندات کودتاي نوژه دست داشت، جواد قديري بود. من او را پيش از پيروزي انقلاب و از زندان ميشناختم. او از بچههاي اصفهان بود و دو مرتبه به زندان افتاده بود و تقريباً جزو ايدئولوگهاي زندان به حساب ميآمد و در زندان تعداد زيادي تحت نظر و تعليم او بودند. پس از پيروزي انقلاب آنها موضع مرا ميدانستند و من با آنها قهر نبودم، گاهي که به آنها برميخوردم، ميايستادند و شروع به صحبت ميکردند. من حتي با مسعود رجوي هم سلام و عليک داشتم.
يک بار که به بيمارستان سوم شعبان رفته بودم تا براي جبههها خون بدهم، جواد قديري را ديدم. البته او براي خون دادن نيامده بود، آنها اين کارها را مسخره ميکردند. آنها همهاش دنبال مصادره کردن چيزي و جايي بودند. وقتي به هم رسيديم سلام و عليک کرديم و از اينطرف و آنطرف خبر گرفتيم. او يک موتور گازي داشت. گفت ميخواهد برود جلو دانشگاه. گفتم: من هم ميآيم، در آن مسير کار دارم. بعد در ترک موتورش نشستم و تا نزديکهاي دانشگاه با هم رفتيم. در بين راه گفتم: جواد الآن چه کار ميکني؟ گفت: من ديگر با آن بچهها (مجاهدين) نيستم؛ رفتهام با دکتر پيمان و گروه «جاما» کار ميکنم. خنديدم و به شوخي از پشت زدم توي سرش و گفتم: خاک بر سرت! با مجاهدين بودي که بهتر از پيمان بود. من يقين داشتم که او دروغ ميگويد، گفتم: اگر راست ميگويي که ديگر با مجاهدين نيستي بيا و در تلويزيون مصاحبه کن و بگو که با آنها نيستي. او الکي گفت باشد و حرفي ندارم. بعد از يکي دو تا شوخي از هم جدا شديم.
بعد از کودتاي نوژه، روزي جواد آمد به سراغم. گويا او از طريق و حمايت محمد رضوي، از بچههاي سازمان مجاهدين انقلاب، به دادرسي ارتش نفوذ کرده بود. بخشي از پرونده کودتا در اختيار بازپرسي کميته بود. جواد گفت: عزّت! من ديگر با آن بچهها (مجاهدين) نيستم و با نظام همراه هستم و الآن در دادرسي ارتش روي پرونده کودتاي نوژه همکاري ميکنم، حالا اگر شما مدارکي در اين زمينه داريد تحويل من بدهيد. من کلي خنديدم و سربه سرش گذاشتم و گفتم: جواد! من اگر يک بزغاله داشتم، نميدادم که تو براي چَرا آن را به صحرا ببري، اينکه مدارک کودتاست؛ او هم دست از پا درازتر بازگشت. بعد هم چند بار تلفني با محمد رضوي صحبت کردم و درباره وي هشدار دادم که اين آدم خطرناکي است که به دادرسي نفوذ کرده است، حرف هايش را باور نکنيد. آقاي رضوي از حرف هاي من ناراحت شد و با بياحترامي خاصي گفت: شما نسبت به اينها عقده داريد، چون اينها شما را در زندان اذيت کردهاند، شما نسبت به آنها عقدهاي شدهايد، و الآن اينطور با آنها برخورد بدي ميکنيد، ما بايد جاذبه داشته باشيم و اين افراد را جذب کنيم، حرف ها و برخوردهاي امثال شما دافعه ايجاد ميکند...
من خيلي با او صحبت کردم تا او بالاخره مشکوک بودن جواد را پذيرفت. گفتم: شما در جايي که هستيد بايد نسبت به ايشان شک کنيد، او گفت: من به تو هم شک دارم، به خودم هم شک دارم؛ به هر حال هر کسي درصدي ناخالصي دارد و اين نبايد مانع جذب آنها شود. گفتم: درست است. حالا به فرض هم بخواهي آنها را جذب کني، بايد از جلو در شروع کني و پله پله آنها را بالا ببري نه اينکه يک دفعه بياوري و در آن جايگاه بالا قرار بدهي. تو الآن جواد را به عنوان مغز متفکر آوردهاي در مرکز مطالعات قرارش دادهاي، اينکه نميشود. در آخر هم او حرفهاي ما را نپذيرفت تا اينکه قديري فراري شد و حرف هاي من درست از آب در آمد، که رضوي زنگ زد و از من عذرخواهي کرد.
من در جايي شنيدم که قبل از ترور آقاي خامنهاي، جواد قديري گفته بود که کار نظام در همين پنج _ شش روز تمام است، و اينها (مسئولين نظام) هم بار و بنهاشان را بستهاند. من همان موقع به آقاي خسرو تهراني که در اطلاعات نخست وزيري بود پيغام دادم که جواد قديري شوهر خواهر آقاي عطريانفر (که در وزارت کشور است) چنين حرفي زده است. ما جاي او را هم پيدا کردهايم، بياييد پيگيري کنيد که آنها اين کار را نکردند. بعد خودمان حکم گرفتيم و رفتيم تا منزل او را بازرسي کنيم که ديديم تخليه شده است، گويا مدتي در منزل محمد عطريانفر در اختفاء به سر ميبرد و بعد هم شنيديم که از کشور گريخت. و پس از چندي هم عطريانفر، خواهرش زهره را به صورت غيرقانوني و قاچاق، نزد وي فرستاد.»