یک شهید، یک خاطره
خجالت نمیکشد!
مریم عرفانیان
دیگر به مدرسه نرفت!
مادر گفت:
- «حداقل برو درسَت رو ادامه بده تا یک خط بتونی بنویسی و بخونی.»
او با ناراحتی جواب داد:
- «بروم بیبند و باری ناموس مردم رو ببینم؟»
پدر گفت:
- «نگاهشون نکن؛ تو درست رو بخون.»
ابراهیم ادامه میداد:
- «معلممون سرکلاس بدحجابه، با همون حالت هم به ما درس میده. هرکاری دلش میخواد میکنه و خجالت نمیکشه، ما که باید خجالت بکشیم. گناهش رو برای من و به پای من مینویسن.»
***
بعد از آن ماجرا ابراهیم به کلاس شبانه رفت و در حد اکابر خواندن و نوشتن را فرا گرفت.
خاطرهای از شهید ابراهیم رحیمی
راوی: سکینه رحیمی، خواهر شهید