رهبران بیراه!(نگاه)
تاریخ غرب و شرق مملو از حاکمانی است که همه در یک توهم مشترک حیات و رفاه خود را با رنج و ممات مردم پیوند زدهاند. خیالپردازانی که در سر مرکزیت عالم هر یک خود را زمینی پنداشتهاند که خورشید و خورشیدیان به طوف آن در طوافند.
ع- ثقفی
آنان در قرون وسطی خود را یگانه حاکم جهان برشماردهاند و در قرون جدید یگانه رهبری دانستهاند که مدیریت نظم نوین جهانی را بر عهده دارند:
«ایالات متحده باید نقش رهبری را در صحنه جهانی بر عهده گیرد، ما باید رهبری کنیم تا چشمان مردمی که هنوز از استبداد و ستم بسته است را بگشاییم و جسارت بخشیم کسانی را که تحتستم هستند تا به پاخیزند و بیرون کشیم از ورطه تاریک ستم آنانی را که هنوز در ظلمت ماندهاند... کسانی که در شایستگی رهبری ما تشکیک میکنند باید نگاهی بیفکنند به پرونده گذشته ما».
این توهم، سالها و قرنها وقت بشر را مصروف بیماری حاکمان بشر ساخته است. سلطهگرانی که از عهده اداره یک خانه در یک روستا برنیامده، داعیه رهبری جهان را در سر میپرورانند. اسلاف آنان علاوه بر این، حد این توهم را تا خدایی جهان امتداد دادهاند. وهمی که از دریچه عقلانی وحی، تفاوتی میان آن و این نیست. چرا که تشابه قلوب سلطهگران، همواره آنان را به قطبیت ومرکزیت متمایل میسازد. این خصیصه اما نه مختص جهان سیاست و اجتماعیات ناشی از آن، بلکه خط خود را طی قرون تا جهان و جهات علم نیز کشیده است. انگیزیسیون کلیسا در قرون وسطی و خط تکفیر روشنترین خطوط الهی عالم، امروز در صفحات اعتراف دردناک تمام متفکران و منتقدان، به سیاهه تاریک تاریخ بشری مبدل شده است.
در صورتبندی جدید عالم اما انگیزیسیون کلیسایی جای خود را به انگیزیسیون شورایی میدهد. آنجا که نویسندگان غرب در اشاره به ریشه سلطه در باند محارم آمریکا مینویسند:
«هر چند اعضاء رسمی شورای روابط خارجی آمریکا از تعدادی در حدود 1500 تن از نخبهترین سران دنیای حکومت، کار، بازرگانی، مالی، بنیادها و امور خیریه و دانشگاهی ترکیب شده است و علیرغم این واقعیت که همین شورا کلیه پستهای مهم را در کلیه دولتها در اشغال اعضاء خود داشته است، با وجود این گمان نمیرود از هر هزار تن آمریکایی یک نفر هم اسم این شورا را شنیده باشد... چیزی که یک چنین طیف گسترده و ناهمگون از اعضاء را به هم پیوند میدهد و متحد میسازد وجود یک علاقه مفرط برای هدایت سیاست خارجی آمریکاست... خیالبافی محض است اگر تصور رود که در انتخابات آمریکا نفوذ و سلطه شورای روابط خارجی شکسته خواهد شد مگر اینکه تمامی مردم به یکباره از خواب غفلت بیدار شوند.»
امروز جریان تکفیری عالم، جریانی است که خط از همین انگیزیسیون کهن گرفته و از سر تحریف و فریب خود را به اسلام انقلابی و نورانی متشبه و مشتبه و منسوب میسازد. این رخداد ریشهدار صفای روشن دین را به غبار تیره رجس کهن میآلاید تا از سر سلطه، فضای فریب و کذب تهمت را به حربهای برای استعمار و استثمار بیشتر بشر تبدیل سازد.
در جهان معاصر نیز بیماری خود رهبربینی آنچنان مغز حکام جور را در احاطه دارد که موجب دخالت این بیماران روانی در تمام عرصات زندگی بشر شده است. اثر و آثار این بیماری مزمن و اپیدمی امپریالیستی روشن است که گاهی بر تفکرات پارهای سلطهطلبان در کشورها نیز سایه میافکند. آنان بیآنکه بدانند، متاثر از این میراث کهنه و واگیردار، بیماری سلطه را از حکام جور در سفر به حاکمیت تفکر کفر غرب و اسلام آمریکایی شرق با خود به همراه میبرند.
میگویند مردمسالاری اما مرادشان سلطه بر مردم است. آراء مردم برای آنان تا جایی بها دارد که صرف خود آنان شود. مردم تا جایی نزد آنان محترمند که منویات آنان را برتابند. مردم سپرند و آنان این سپر را با داعیه سیاستهای مختلف، همیشه سپر بلای خود میکنند. خط تکفیری آنان اما متوجه مدافعان راستین مردم است، هر که براستی با مردم صداقت و راستی بورزد، با تهمت و اتهام اینان مواجه میشود. کسانی که رشد خویش را در گرو ممانعت از اعتلای سایرین پنداشته، تیرگی تفکر خویش را با انکار درخشش فکری اهل نور، کتمان میسازند.
یک نکته دیگر مشترک میان سلف و خلف این جریان تاریخی، از قضا داعیه رهبری بیداشتن راه است. خط آنان با مرگ جسمانی و یا سیاسیشان برای همیشه محکوم به فراموشی است. آنان در تاریخ ردی جز غبار ندارند. رهبران بیراه جهان که بیجهت مردم را اسیر فتنه وهم خویش ساختهاند. تناقض آشکار این بیراهی با داعیه رهبری، وقتی به تمامی در افکار و افعال مدعیان رخ مینماید که در برابر خط روشن ولایت و رهبری اسلامی در تاریخ قرار میگیرند. ولایتی که در رهبری یک راه به واسطه نصب الهی، تداوم راه را تضمین مینماید. اجتماع مردم پیرامون این راه، روشنترین مصداق مردمسالاری دینی است که ریشه در تقابل دیرین عقل و وهم در تاریخ بشری دارد. این تقابل موجب شده است که تکفیریان حیات و حیثیت خود را در مبارزه مستمر با آن بدانند. از همین است که صنعت تکفیر در جهان هر روز در تقابل با خط و راه ولایت، سلاحی تازه به دست میگیرد. انکار، کتمان، تحریف، تهمت و نفی، کهنه سلاح تکفیریان و اگر بتوانند تراشیدن معادلهای دروغین چون خلافت و شورا و سلطنت و ریاست، از جمله تلاشها و ترفندهای معمول آنان در مقابله با روشنی این راه است. ارتجاع در جهان و از آن جمله در کشور ما بدش نمیآید هر از گاهی یکی از این سلاحها را به دست گرفته و علیه هوشیاری مردم امتحان نماید. مردم اما گزیده مار این توهم تاریخی، سالهاست که در این کشور راه خود را از بیراه رهبران بیمار فاصله دادهاند و دانستهاند خط رهبری خویش را میبایست از قول و فعل و تقریر ولایتی بگیرند که تنها راه روشن تاریخ را از سلف صالح به ارث برده است. این در پاسخ همان نیازی است که رهبری دروغین آمریکا نزدیک به نیم قرن پیش در اعترافی تاریخی میگوید: «در بحران معنویت ما نیازمند پاسخی معنوی هستیم.»
پاسخی که همزمان، از قضا از رهبری اسلام و انقلاب اسلامی در جهان دریافت گردیده است.
آنان در قرون وسطی خود را یگانه حاکم جهان برشماردهاند و در قرون جدید یگانه رهبری دانستهاند که مدیریت نظم نوین جهانی را بر عهده دارند:
«ایالات متحده باید نقش رهبری را در صحنه جهانی بر عهده گیرد، ما باید رهبری کنیم تا چشمان مردمی که هنوز از استبداد و ستم بسته است را بگشاییم و جسارت بخشیم کسانی را که تحتستم هستند تا به پاخیزند و بیرون کشیم از ورطه تاریک ستم آنانی را که هنوز در ظلمت ماندهاند... کسانی که در شایستگی رهبری ما تشکیک میکنند باید نگاهی بیفکنند به پرونده گذشته ما».
این توهم، سالها و قرنها وقت بشر را مصروف بیماری حاکمان بشر ساخته است. سلطهگرانی که از عهده اداره یک خانه در یک روستا برنیامده، داعیه رهبری جهان را در سر میپرورانند. اسلاف آنان علاوه بر این، حد این توهم را تا خدایی جهان امتداد دادهاند. وهمی که از دریچه عقلانی وحی، تفاوتی میان آن و این نیست. چرا که تشابه قلوب سلطهگران، همواره آنان را به قطبیت ومرکزیت متمایل میسازد. این خصیصه اما نه مختص جهان سیاست و اجتماعیات ناشی از آن، بلکه خط خود را طی قرون تا جهان و جهات علم نیز کشیده است. انگیزیسیون کلیسا در قرون وسطی و خط تکفیر روشنترین خطوط الهی عالم، امروز در صفحات اعتراف دردناک تمام متفکران و منتقدان، به سیاهه تاریک تاریخ بشری مبدل شده است.
در صورتبندی جدید عالم اما انگیزیسیون کلیسایی جای خود را به انگیزیسیون شورایی میدهد. آنجا که نویسندگان غرب در اشاره به ریشه سلطه در باند محارم آمریکا مینویسند:
«هر چند اعضاء رسمی شورای روابط خارجی آمریکا از تعدادی در حدود 1500 تن از نخبهترین سران دنیای حکومت، کار، بازرگانی، مالی، بنیادها و امور خیریه و دانشگاهی ترکیب شده است و علیرغم این واقعیت که همین شورا کلیه پستهای مهم را در کلیه دولتها در اشغال اعضاء خود داشته است، با وجود این گمان نمیرود از هر هزار تن آمریکایی یک نفر هم اسم این شورا را شنیده باشد... چیزی که یک چنین طیف گسترده و ناهمگون از اعضاء را به هم پیوند میدهد و متحد میسازد وجود یک علاقه مفرط برای هدایت سیاست خارجی آمریکاست... خیالبافی محض است اگر تصور رود که در انتخابات آمریکا نفوذ و سلطه شورای روابط خارجی شکسته خواهد شد مگر اینکه تمامی مردم به یکباره از خواب غفلت بیدار شوند.»
امروز جریان تکفیری عالم، جریانی است که خط از همین انگیزیسیون کهن گرفته و از سر تحریف و فریب خود را به اسلام انقلابی و نورانی متشبه و مشتبه و منسوب میسازد. این رخداد ریشهدار صفای روشن دین را به غبار تیره رجس کهن میآلاید تا از سر سلطه، فضای فریب و کذب تهمت را به حربهای برای استعمار و استثمار بیشتر بشر تبدیل سازد.
در جهان معاصر نیز بیماری خود رهبربینی آنچنان مغز حکام جور را در احاطه دارد که موجب دخالت این بیماران روانی در تمام عرصات زندگی بشر شده است. اثر و آثار این بیماری مزمن و اپیدمی امپریالیستی روشن است که گاهی بر تفکرات پارهای سلطهطلبان در کشورها نیز سایه میافکند. آنان بیآنکه بدانند، متاثر از این میراث کهنه و واگیردار، بیماری سلطه را از حکام جور در سفر به حاکمیت تفکر کفر غرب و اسلام آمریکایی شرق با خود به همراه میبرند.
میگویند مردمسالاری اما مرادشان سلطه بر مردم است. آراء مردم برای آنان تا جایی بها دارد که صرف خود آنان شود. مردم تا جایی نزد آنان محترمند که منویات آنان را برتابند. مردم سپرند و آنان این سپر را با داعیه سیاستهای مختلف، همیشه سپر بلای خود میکنند. خط تکفیری آنان اما متوجه مدافعان راستین مردم است، هر که براستی با مردم صداقت و راستی بورزد، با تهمت و اتهام اینان مواجه میشود. کسانی که رشد خویش را در گرو ممانعت از اعتلای سایرین پنداشته، تیرگی تفکر خویش را با انکار درخشش فکری اهل نور، کتمان میسازند.
یک نکته دیگر مشترک میان سلف و خلف این جریان تاریخی، از قضا داعیه رهبری بیداشتن راه است. خط آنان با مرگ جسمانی و یا سیاسیشان برای همیشه محکوم به فراموشی است. آنان در تاریخ ردی جز غبار ندارند. رهبران بیراه جهان که بیجهت مردم را اسیر فتنه وهم خویش ساختهاند. تناقض آشکار این بیراهی با داعیه رهبری، وقتی به تمامی در افکار و افعال مدعیان رخ مینماید که در برابر خط روشن ولایت و رهبری اسلامی در تاریخ قرار میگیرند. ولایتی که در رهبری یک راه به واسطه نصب الهی، تداوم راه را تضمین مینماید. اجتماع مردم پیرامون این راه، روشنترین مصداق مردمسالاری دینی است که ریشه در تقابل دیرین عقل و وهم در تاریخ بشری دارد. این تقابل موجب شده است که تکفیریان حیات و حیثیت خود را در مبارزه مستمر با آن بدانند. از همین است که صنعت تکفیر در جهان هر روز در تقابل با خط و راه ولایت، سلاحی تازه به دست میگیرد. انکار، کتمان، تحریف، تهمت و نفی، کهنه سلاح تکفیریان و اگر بتوانند تراشیدن معادلهای دروغین چون خلافت و شورا و سلطنت و ریاست، از جمله تلاشها و ترفندهای معمول آنان در مقابله با روشنی این راه است. ارتجاع در جهان و از آن جمله در کشور ما بدش نمیآید هر از گاهی یکی از این سلاحها را به دست گرفته و علیه هوشیاری مردم امتحان نماید. مردم اما گزیده مار این توهم تاریخی، سالهاست که در این کشور راه خود را از بیراه رهبران بیمار فاصله دادهاند و دانستهاند خط رهبری خویش را میبایست از قول و فعل و تقریر ولایتی بگیرند که تنها راه روشن تاریخ را از سلف صالح به ارث برده است. این در پاسخ همان نیازی است که رهبری دروغین آمریکا نزدیک به نیم قرن پیش در اعترافی تاریخی میگوید: «در بحران معنویت ما نیازمند پاسخی معنوی هستیم.»
پاسخی که همزمان، از قضا از رهبری اسلام و انقلاب اسلامی در جهان دریافت گردیده است.