گفتوگوی کیهان با خانواده شهید مدافع حرم؛ حمیدرضا اسداللهی
شهیدی که پس از شهادت نیز دست از کمک به دیگران برنداشت
زندگی برخی انسانها آن قدر پربار و برکت است که از هر لحظه آن میتوان کتابی نوشت و تفسیری مرقوم کرد، گاه عمر آنها نه به اندازه عدد شناسنامه که به وسعت همه انسانیت و تمام پاکیهاست، و اینها جز از برکات قرآن و حب اهل بیت(ع) نیست، وقتی کودکی جان و روحش با قرآن جلا گرفته و پوست و گوشتش با حب اهل بیت(ع) روییده میشود میرسد به جایی که حتی بعد از شهادت هم خدمت به بندههای خدا را فراموش نمیکند.
صفحه فرهنگ مقاومت این هفته به میدان غیاثی تهران منزل شهید مدافع حرم حمیدرضا اسداللهی رفت؛ شهیدی که هر برگ از کارنامه زندگیاش را ورق میزنی آن قدر پربار و پر برکت است که هر گوشه آن را مینگری از درس زندگی و انسانیت پر است، او که از کودکی با مسجد و قرآن مانوس شده در همین مسیر گام برمیدارد و زمانی که همسالانش به دنبال خوشیها و سرگرمیهای نوجوانی هستند برای کمک به زلزله زدگان بم میشتابد و مشاهده سختی و محرومیت هموطنان خود جرقه ایجاد گروههای جهادی را در ذهنش روشن میکند تا جایی که بعدها بهترین موقعیت شغلی را فدای اهداف والای الهی میکند، و در نهایت از بذل جانش نیز در این راه دریغ نمیکند و به مقصود خود که شهادت است میرسد.
وی دانشجوی کارشناسی ارشد ادبیات عرب در دانشگاه تهران بود؛ و همچنین از فعالان و نخبگان حوزه بینالملل بود که ارتباط مؤثر و مستمری با نیروهای جهادی دیگر کشورها داشت. با خبر شهادت این شهید والامقام، مراسمی در کشورهای عراق و یمن و پاکستان برای بزرگداشت وی برگزار شده است. او که فعالیتهای فرهنگی مختلفی در کشورهای مسلمان منطقه داشت، از بانیان کنگره لقاءالحسین(ع) بود. در مراسم وداع با پیکر مطهر این شهید مدافع حرم، دوستان عرب زبان او از کشورهای عراق و لبنان نیز حضور داشتند.
شعبانعلی اسداللهی پدر شهید مدافع حرم حمیدرضا اسداللهی در گفتوگو با ما با بیانی شیوا و رسا به بیان قطرهای از دریای بیکران حسنات اخلاقی فرزندش پرداخت که در ادامه شرح این گفتوگو را میخوانید.
سید محمد مشکوهًْ الممالک
حرکت در مسیر قرآنی
شعبانعلی اسداللهی معرفی فرزند شهیدش را این گونه آغاز کرد و گفت: حمیدرضا در 15 بهمن 1363 در تهران به دنیا آمد، ما خانواده مذهبی داریم؛ لذا از دوران دبستان او را در کلاسهای حفظ قرآن ثبت نام کردیم، حمید صوت خوبی هم داشت و در مسجد هم اذان و اقامه میگفت، صوت را هم کار کرد و قاری تخصصی شد، سید محمد طباطبایی و مجتبی کریمی اساتید خوب ایشان بودند و خیلی خوب قرآن را با آنها کار میکردند و بعد هم در بحث پژوهشهای قرآنی وارد شد. در مسجد موسی بن جعفر برای سنین مختلف کلاس قرآن میگذاشت. وی همزمان با تحصیل، در هلال احمر نیز آموزش دید.او از دانشجویانی بود که مخالف تصویب برجام بود.
کمک به زلزله زدگان بم
در دوران دبیرستان
در دوران متوسطه که زلزله بم اتفاق افتاد وقت امتحانات پسرم بود، ولی وی درس و بحث را کنار گذاشت و گفت ما رفته ایم و دورههای امدادگری را دیده ایم حالا باید برویم بم و کمک رسانی کنیم، رفت و حدود 15 روز بعد برگشت.
او در آن جریان با مناطق محروم آشنا شد؛ لذا بعدها تشکلی را برای حمایت از مردم مناطق محروم با دوستان خود ایجاد کردند. در ابتدا حدود 10، 15 نفر بودند و به طور خودجوش به مناطق محروم مانند دزفول، سیستان و بلوچستان و کردستان میرفتند و کارهای جهادی انجام میدادند. آنها هر کاری از دستانشان برمی آمد، از ساخت و ساز گرفته تا نقاشی ساختمان را انجام میدادند.
یک بار گفت ما در تهران همه نعمتها را داریم، اگر میرویم و خرید میکنیم فکر میکنیم که خیلی زحمت کشیده ایم، در صورتی که زحمت اصلی را این بندگان خدا در مناطق محروم میکشند، مثلا شخصی 80 سال دارد و 70 سال کار کرده است و گاه در همین سن آرزوی زیارت امام رضا(ع) را دارد؛ اما هنوز نتوانسته به مشهد برود. به همین دلیل هم 10 سال پیش از سفر اولیهای امام رضا(ع) ثبت نام کردند، حمید میرفت مشهد مکانی را در نظر میگرفت، وسیله ایاب و ذهاب و هزینههای مالی را هم تهیه میکرد، که هر کدام سختیهای خودش را داشت.
پدر شهید اسداللهی تصریح کرد: در وزارت بهداشت استخدام شد و این موضوع باعث شد که با اطبا دوست شده و افراد خیری را پیدا کند تا هزینههای این سفرها را تامین کند.
حاج حمید معتقد بود که اگر کار فرهنگی انجام شود بقیه کارها هم درست میشود، میرفت یک طلبه فعال را از قم پیدا میکرد، با او صحبت میکرد و شرایط را میگفت و سپس او را برای کارهای فرهنگی همراه کاروان میبرد مشهد، تا قبل از شهادت حدود 5 هزار نفر را از مناطق محروم برای سفر مشهد برده بود.
رسیدگی به جانبازان کهریزک
پدر شهید با بیان اینکه پسرم نزدیک به چهار سال است که شهید شده و در این مدت چیزهای عجیبی را دیدم و شنیدم گفت: یک بار که سر مزارش رفته بودم دیدم یک بنده خدایی با ویلچر آمده و ایستاده، تابستان بود و من شربتی را به ایشان دادم که گفت آن را بگذارید سر مزار و چند دقیقه بعد به من بدهید، من هم همین کار را کردم، گفتم او را میشناسید؟ دیدمگریه کرد، گفت من از یاسوج آمده ام، چند ماه بعد از شهادت مطلع شده بود و از یاسوج آمده بود، از شهرهای مختلفی میآمدند، اصفهان و ...
این شخص جانباز شیمیایی است که بیشتر اوقات وسط هفته سر مزار میآید، با کپسول اکسیژنی که همراهش است... ظرف آبی را میآورد مزار را شست و شو میدهد، حدود یک ربع مینشیند و بعد هم میرود.
یک روز نزدیک عید عوامل یکی از شبکههای خبری گفتند میخواهیم سر مزار یک مصاحبه تصویری از شما بگیریم، روز چهارشنبه قرار گذاشتیم و رفتیم، همین که داشتند گزارش تهیه میکردند، این جانباز آمد و مانند همیشه و بدون توجه به این افراد ظرف آب را برداشت و آب آورد.
این دو نفری که برای گزارش آمده بودند با او صحبت کردند، گفتند شهید را میشناسی؟ گفت او میآمد آسایشگاه، دیدار جانبازان، میگفت یک بار بنده داشتم به شدت سرفه میکردم که دیدم یکی شانه هایم را ماساژ میدهد، برگشتم دیدم حاج حمید است و از آن به بعد با او رفیق شدم، او هفتهای یک بار به آسایشگاه میآمد.
گفت من یک بار خوابی دیدم و آمدم بهشت زهرا(س) که دیدم تشییع پیکر حمید است و از آن به بعد هفتهای یک یا دو بار میآیم سر مزار.
وی خاطرنشان کرد: تا سال 90 که با هم رفتیم حج در وزارت بهداشت بود، بعد گفت برای اینکه به فعالیتهای جهادی خودش برسد میخواهد از وزارت بهداشت استعفا بدهد. بنده گفتم خیلی از جوانان آرزوی چنین موقعیت و پستی را دارند، گفت روزی ما دست خداست و بعد از حج بلافاصله رفت و استعفایش را نوشت، آن زمان 3 ماه مانده بود که فرزندش به دنیا بیاید.
حدود یک سال و نیم هر ماه مسئولان وزارت بهداشت با من تماس میگرفتند و میگفتند او جوان است و جوانی کرده، هر زمان که پشیمان شد به او بگویید میزش سر جایش است، ما او را کارمند خودمان میدانیم، وقتی به او میگفتم میگفت من تصمیم خودم را گرفته ام.
پسرم حمید قانع بود، بدون اینکه نگرانی داشته باشد، میگفت هر چه روزی باشد همان میرسد. بعد از آن بود که گروه جهادی را تشکیل دادند.بعد از شهادتش متوجه شدیم که فعالیت او چقدر بوده است، پسرم در طول 24 ساعت شاید بتوان گفت که دو سه ساعت استراحت داشت.
ارتباط با جوانان کشورهای مسلمان
پدر شهید اسداللهی بیان کرد: در زمینه ارتباطات اسلامی هم فعالیت میکرد، در همین سفرهایی که به عراق و سوریه و عربستان میرفتند با جوانان دیگر کشورها آشنایی پیدا کرد و با هم ارتباط داشتند، این اواخر با مسلمانان اسپانیا هم ارتباط برقرار کرده بودند.
قبل از اینکه به سوریه برود یکی از بچهها را فرستاد اسپانیا و گفت شما بروید پیغام من را به دوستان مان در آن جا برسانید، آن بنده خدا وقتی برگشت با پلاکاردهای حاج حمید مواجه شد.
دغدغه او این بود که در درجه اول بحثهای فرهنگی و بعد هم مسائل جهادی را در کشورهای اسلامی ترویج دهد. میگفت اگر کشورهای اسلامی با کارهای جهادی آشنا شوند خیلی برای کشورشان مفید خواهند بود لذا در بحثهای برون مرزی هم کار میکرد.
در سال سه چهار بار بچههای حزب الله لبنان را به این جا دعوت میکرد و جلسه تشکیل میدادند؛ البته من از رفت و آمدها اطلاع داشتم؛ اما عمق کار را نمیدانستم، اهل کار بود و عمل ولی حرف نمیزد و شعار نمیداد و ما اینها را بعد از شهادت وی متوجه شدیم.
لعن آلسعود در مکه
درست درسال 94 بود که پسرم حمید برای حج آمد، بنده مدیر هتلی در مدینه بودم، دفتر زیارتی داشتیم و یک کاروان، که مدیر کاروان هم حاج حمید بود و با او در ارتباط بودیم. کاروان آنها با آخرین پرواز آمد مدینه و در هتل دیگری مستقر شدند. حاج حمید پتانسیل خیلی خوبی داشت، هم مداحی میکرد و هم میتوانست عربی صحبت کند و هم شوخ طبع بود و با روی باز برخورد میکرد، زائر هم این مسائل را میطلبد.
به او گفتم هتل خودتان یک روحانی خیلی خوب دارد، بیا هتل ما دعای کمیل بخوان، آمد و شروع کرد به خواندن دعای کمیل، چند گروه زائر از شهرهای مختلف مانند شیراز، بم و ساری در بین زائران بودند، حمید در بین فرازهای دعای کمیل شروع کرد به لعن کردن آلسعود که دل خودش را خوش کرده به آمریکا، آمریکا هم او را شناخته، منابع او را میگیرد و بمب و موشک میدهد، آلسعود هم بمبها را میاندازند روی بچههای بیگناه یمن، آن زمان به تازگی جنگ یمن آغاز شده بود.
جالب اینکه یکی دو تا از آقایان با تندی به من گفتند که این بچه شما کله اش خراب است، گفتم چه شده؟ گفتند بگو دعایش را بخواند، چهکار با آلسعود دارد؟ گفتم شماها چرا ناراحتید؟ گفتند الان سعودیها میریزند اینجا، گفتم اگر شما ناراحتید بروید مسجدالنبی، زیارت و دعا را بخوانید و هر وقت دعای کمیل تمام شد بیایید، شما خودی هستید و به جای اینکه بیایید و حمایت کنید این طور رفتار میکنید؟! گفتند این کار خطرناک است، گفتم شما بروید و دعایتان را بخوانید و برگردید.
از یک طرف لذت میبردم که او دارد حرف حق را میزند، و این که حرف را باید به جایش زد، ما میتوانیم در تهران هم بگوییم مرگ بر آلسعود ولی تاثیری که در عربستان دارد خیلی فراتر است، از طرفی هم خودم چون سعودیها را میشناختم، همش استرس داشتم و در لابی قدم میزدم، گفتم ممکن است عوامل سعودی تماس بگیرند و ماموران بریزند و ما را ببرند، این خودیها هم که حرف زدند بیشتر بههم ریختم، حدود 10 دقیقه بعد از رفتن آنها دیدم عوامل سعودی آمدند، بنده هم با تندی با آنها برخورد کردم، بعید نبود که اینها بروند و زنگ بزنند و نیروها بریزند اینجا؛ اما او دعا را خواند و شکر خدا اتفاقی هم نیفتاد.
نامگذاری فرزند دوم توسط رهبر انقلاب
پدر شهید تصریح کرد: پسر بزرگ شهید محمد است و هنگامی که ما عمره بودیم خانم شهید تماس گرفت و خبر بارداری پسر دوم خود را به ما داد، حاج حمید هم رفت حرم حضرت رسول (ص) و برای بچهها دعا کرد. بعد هم با مقام معظم رهبری رایزنی کرده بود که نام فرزندش را انتخاب کنند، که گفته بودند اسم بچه را احمد بگذار.
انصراف از حج
برای رفتن به کربلا و سوریه
در سال شهادتش که مصادف شد با فاجعه منا، قرار بود به حج برویم، او هم به عنوان یکی از عوامل ثبت نام کرده بود، بعد از یکی دو ماه که در جلسات شرکت کرد گفت من نمیآیم، گفتم چرا؟ گفت کار دارم و پیگیر کارهای اربعین هستم. در واقع کارش هم مرتبط با اعزام خودش به سوریه بود.
بنده هم ناراحت شدم و گفتم اگر حزب اللهی هستی قبول، بسیجی هم هستی قبول، ما الان میرویم در جمع 500 نفره بچه بسیجیها، بنده میروم پشت میکروفن و میگویم من یک عامل حج میخواهم، اگر از این 500 نفر یکی گفت من نمیآیم حق با شماست. گفت بابا من حجم را انجام داده ام و اکنون آمدنم جایز نیست، اگر من بروم کربلا و دور حرم امام حسین(ع) بگردم یقین بدان ثوابش بالاتر از حج است.
هر وقت هم میآمد یک ریال از عربستان خرید نمیکرد، میگفت از این جا خرید کردن حرام است. بعد از اینکه فاجعه منا رخ داد به مادرش گفته بود که الان بابا خوشحال است که من نرفتم مکه و دیگر از دستم ناراحت نیست. بعد از حج در عین این که کارهای اربعین را پیگیری میکرد، کارهای خود برای اعزام به سوریه هم درست شده بود.
او پاسدار شد اما به ما نگفته بود؛ در گردان سلمان،محل نیروهای نخبه سپاه و سازمان ارتباطات اسلامی امام سجاد(ع) که کارهای فرهنگی و برون مرزی انجام میدهند مشغول شده بود.
بوسیدن کف پای مادر
پدر شهید اسداللهی با اشاره به رعایت ادب و احترام شهید نسبت به پدر و مادر خود گفت: او احترام ویژهای برای بنده و همچنین مادرش که از سادات است قائل بود، اکثر اوقات دستمان را میبوسید یا وقتی خانواده جمع بودند میگفت تا حالا شما دروازه بهشت را دیده اید؟ بعد میگفت من حالا نشان شما میدهم، میرفت و پای مادرش را به زور بلند میکرد و کف پایش را میبوسید و میگفت این جا دروازه بهشت است.
شهادت با ذکر یا زهرا(س) و یا حسین(ع)
پدر شهید میگوید: برای فتح خان طومان رفته بودند. صبح فردای روز اعزام میگویند نیرو کم است و هر کسی که خسته شده میتواند برگردد، اما حمید در منطقه ماند. آن روز با روز شهادت امام حسن عسکری(ع) مصادف بود.
وقت نماز که میشد هر جا که بود نمازش را میخواند، حتی اگر در وزارت بهداشت در جلسه بود، میرفت نمازش را میخواند و دوباره برمیگشت، آن جا هم وقت نماز ظهر تیمم میکند و بلند میشود نماز خود را بخواند، وقتی میخواسته تکبیر بگوید خمپارهای در کنارشان به زمین میخورد و ترکشی روی شاهرگش مینشیند و بیحال که میشود چند بار یا زهرا(س) و یا حسین(ع) میگوید و شهید میشود.
از خبر مجروحیت و اسارت
تا شهادت
وی افزود: شنبه آن هفته آخرین باری بود با من تماس گرفت، دو شنبه حدود ساعت ده صبح بود که یکی از دوستانش با من تماس گرفت و گفت: حاج حمید مجروح شده. تا این حرف را زد من به هم ریختم و گفتم راستش را بگو، حمید شهید شده؟ گفت: نه اگر شهید شده بود که به شما میگفتیم.
روزی که خبر مجروحیت حمید را دادند روز آخر پاییز بود و شب را به مناسبت شب یلدا باید خانه مادرخانمم میرفتیم و من به خانواده هم چیزی نگفتم، در آن جا متوجه حالم شدند که گفتم سرم درد میکند، برویم خانه، در راه برگشت دیدم در شبکههای مجازی نوشتهاند که حمیدرضا شهید شده است! ساعت 11 شب بود، زنگ زدم به دوستان پسرم، گفتند دروغ است و تکذیب شده و فقط مجروح شده است.
فردا ظهر شد گفتند هر کاری میکنیم نمیآید صحبت کند، غروب گفت که سه تا از ایرانیها را اسیر گرفته اند، از شنیدن این خبر خیلی ناراحت شدم، به یکی از دوستانمان در دفتر نمایندگی حج و زیارت سوریه زنگ زدم و گفتم بپرس ببین از بچههای سوریه خبری دارند، همچنین به استادش که در وزارت خارجه بود زنگ زدم و گفتم شما از طریق کنسولگری ایران در سفارت سوریه پیگیری کنید و قرار شد اینها پیگیری کنند و به من خبر بدهند؛ در صورتی که خودشان خبر داشتند حمید شهید شده و به من نمیگفتند.
سه روز خیلی سخت گذشت، حمید یکشنبه شهید شده بود، دوشنبه به ما گفتند زخمی شده و پنج شنبه ظهر گفتند که شهید شده و میخواهند پیکرش را بیاورند.
نوشتن وصیتنامه
در حرم امام رضا(ع)
پدر این شهید والامقام خاطرنشان کرد: هر زمان که عرصه برایش تنگ میشد میرفت حرم امام رضا(ع). یکی دو روز قبل از اعزام هم بلیت گرفته بود، با خانم و بچهها و یکی از همرزمان خودش به حرم امام رضا(ع) رفتند و در حرم با عجله وصیتش را نوشت و آن را در خانه گذاشت. وصیت نامه او به دو زبان انگلیسی و عربی هم ترجمه شده است.
حمید در وصیتنامه خود با آقا امام زمان(عج) و مقام معظم رهبری صحبت کرده، بعد هم با بچه هایش. به فرزندش محمد هم گفته من تو را از خدا برای خودم نخواستم، از خدا خواستم فرزندی به من دهد که عصای دست آقا امام زمان(عج) باشد. فرزند کوچکش، در آن زمان دو ماهه بود.
یکی از دوستانش از عوامل مسجد جمکران حدود یک ماه بعد از شهادت حمید را خواب دیده بود که مانند زمان حیاتش در حال تلاش و تکاپو است، گفتم تو که شهید شدهای برای چه این قدر کار میکنی؟ گفت: در کار تعدادی از بندههای خدا گره افتاده و دارم رایزنی میکنم کار اینها را درست کنم.
بانی مراسم فاطمیه(س)
اسداللهی عنوان کرد: یک بار دو نفر آمدند سر مزار، گفتند که از قم آمدهاند و از دوستان حاج حمید هستند و تعریف کردند که یکی دو سال قبل حاج حمید به ما گفت: برخی روستاها ایام شهادت حضرت فاطمه(س) را مانند تهران، در یک دهه برگزار نمیکنند، اگر جایی را میشناسید معرفی کنید که ما برویم یک دهه روضه بگیریم، ما هم پیگیری کردیم و روستایی را در اطراف زنجان معرفی کردند، دیدیم که خیلی پیگیر مراسم نیستند، حاج حمید هم ده روز آنجا ماند، شبها برنامه داشت و مداحی میکرد روز حتی هزینه ولیمه شب اول را هم پرداخت کرده بود و اهالی بعدها به ما این مسئله را گفتند، از آن سال به بعد هم در آن جا در ایام فاطمیه مراسم برگزار میکنند.
حضور مادر عماد مغنیه
در مراسم ختم شهید
وقتی خبر شهادتش را دادند مادر عماد مغنیه گفته بود که من را همین حالا به ایران برسانید؛ لذا با یک گروه از بچههای حزب الله لبنان تماس گرفته بودند و چند روزی آمدند و این جا بودند ودر مراسمها بودند. مادر عماد مقنیه در مراسم ختم حدود 15 دقیقه صحبت کردند و گفتند: اگر حاج حمید شهید نمیشد من به خیلی چیزها شک میکردم، در صورتی که خودشان مادر چهار شهید هستند.
همین طور از نجف معاون فرماندار آمده بود، مراسمهایی هم در پاکستان و نجف و کربلا و لبنان به یاد شهید برگزار شده و حسینیهای در لبنان به نام شهید ساختهاند، او طوری با جوانان کار کرده بود که حاج حمید را دوستش داشتند و به او ارادت پیدا کرده بودند، هر جا که بود کارش را خالصانه انجام میداد.
او از پژوهشگران مهدویت و خادم افتخاری مسجد جمکران بود، که در مسجد هم یکی دو مراسم خیلی خوب برایش گرفتند.
حضور سردار سلیمانی
در منزل شهید اسداللهی
پدر این شهید والامقام گفت: روزی یکی از دوستان زنگ زد و گفت: که مهمان داری؟ گفتم بله، گفت یک جوری ردشان کن بروند، ما هم عذر خواهی کردیم و آنها رفتند و دیدم که سردار سلیمانی با دوستان خود آمدند.
یکی از دوستان حاج حمید هم این جا بود، آمد از حاج حمید تعریف کند که سردار گفت: من او را میشناسم و چند بار هم با او در لبنان و عراق جلسه داشتهایم.
حمید آن قدر خوددار بود که حتی نگفته بود سردار را دیده، خیلی از کارهایش به همین صورت بود و بدون این که سر و صدا تبلیغاتی داشته باشد کارش را انجام میداد.
دیدار با مقام معظم رهبری
اسداللهی سپس به بیان خاطرهای از دیدار با مقام معظم رهبری پرداخت و گفت: ایام فاطمیه بود که با ما تماس گرفتند و گفتند برای دیدار با مقام معظم رهبری بیایید، من و حاج خانم و آقا محمد پسر حمید رفتیم.آقا که از حسینیه بیرون آمدند ایشان را ملاقات کردیم، آن شخص ما را معرفی کرد، ایشان خیلی خوشحال شده بودند، طوری که من تا به حال ایشان را به این صورت ندیده بودم، آقا با من روبوسی کردند.
اگر این جوانان بودند
امام حسین(ع) تنها نمیماند
مادر شهید اسداللهی نیز در ادامه اظهار داشت: من به چنین فرزندی افتخار میکنم که در راه اسلام و حضرت زینب(س) به شهادت رسید، اگر این جوانان زمان امام حسین(ع) بودند، حضرت را تنها نمیگذاشتند و فداکاری میکردند.من خیلی به حمید علاقه داشتم و دوری او برایم سخت است؛ اما همان حرف حضرت زینب(س) را میگویم که «ما رایت الا جمیلا»، مادر مقابل حضرت چیزی نیستیم و ته دلمان راضی هستیم و خدا را شاکریم.من فقط نمیخواستم که حمید اسیر شود و به شهادتش راضی شده بودم. وقتی او را آوردند خیلی آرام شدم، نه مشکی پوشیدم و نهگریه کردم. هر وقت هم دلتنگی میکنم برای علی اکبر امام حسین(ع) گریه میکنم و به حمید میگویم تو وظیفه ات را انجام دادی. خیلیها میگفتند حیف شد، خیلی زود به شهادت رسید، اگر حمید بود خیلی بیشتر از این میتوانست در کشور کار کند؛ ولی حمید عاقبت بخیر شد.
من خدا را شکر میکنم که چنین جوانانی در کشور ما هستند. برای مدافعان حرم آرزوی سلامتی دارم و برای مادرانی که فرزندانشان جاوید الاثر شدهاند آرزوی صبر میکنم، بنده هرگاه میآیم سر مزار از خانوادههایی که هنوز فرزندشان بازنگشته، به ویژه خانواده شهید عبداللهی خجالت میکشم، ان شاءالله اگر زنده هستند صحیح و سالم برگردند.