یک شهید، یک خاطره
مریم عرفانیان
بهیادماندنیترین سحری
هیچوقت آن سحری روزهای آخر ماه رمضان را از یاد نمیبرم.
همان سحری که خواب مانده بودیم و تنها ۱۰ دقیقه تا اذان فرصت داشتیم!
وقت کم بود، بابا محمدم چای و غذایم را در کاسهای سرد میکرد و دستم میداد تا بخورم و بتوانم روزِ بعد روزه بگیرم.
***
آن سحری، بهیادماندنیترین سحری عمرم بود، چون فردایش بابا محمد بدون خوردن سحری روزه گرفت.
براساس خاطرهای از شهید محمدعلی امیری نیک
راوی: محبوبه امیرینیک، فرزند شهید