پاسخ به داوریهای عصر جاهلی در باره قرآن
آیتالله جعفر سبحانی
خلاصه نظریه
حقیقت این است که شبههکننده در بیان نظریه خود دچار اختلاف و تناقضگویی میشود و نمیتواند اطراف آن را در نقطهای و به صورت نظریه واحدی گرد آورد. و به اصطلاح آن چنان به نعل و به میخ میزند که اگر به نقطهای اعتراض شود، بتواند از آن بگریزد. اینک سخنان او را در چند فراز نقل میکنیم:
1- تجربهای به مثابه تجربه شعرا
صاحب نظریه میگوید: وحی، الهام است و این همان تجربهای است که شاعران و عارفان دارند، هرچند پیامبر آن را در سطح بالاتری تجربه میکند، و در روزگار مدرن ما، وحی را با استفاده از استعاره شعری میفهمیم، چنانکه یکی از فیلسوفان مسلمان گفته است وحی بالاترین درجه شعر است.
تحلیل
این نظریه، نظریه جدیدی نیست، بلکه همان است که مشرکان مکه، قرآن را از این راه تفسیر میکردند و میگفتند: همان طور که امرو القیس در پرتو الهام، معانی و الفاظ را میآفریند، محمد نیز از همین طریق، آفریننده معانی و الفاظ آیات است. مسلماً مقصود آنان از شعر، شعر منظوم نیست، بلکه یافته و تخیلات انسان از طریق تفکر است، چه در قالب نظم و چه در قالب نثر قرآن این نظریه را از آنان نقل میکند و به نقد آن میپردازد:
«و یقولون اننّا لتارکوا آلهتنا لشاعر مجنون» صافات/ 36.
میگویند: آیا ما خدایان خود را به خاطر یک شاعر دیوانه رها میکنیم؟!
و نیز میفرماید: «أم یقولون شاعر نتربّص به ریب المنون» طور / 30
میگویند: او شاعر است و ما در انتظار مرگ او هستیم.
و گاهی قرآن را از سه راه توجیه میکردند و آن را ساخته فکر پیامبر دانسته، گاهی میگفتند: افکار پراکنده است و گاهی میگفتند به خدا دروغ بسته و سرانجام میگفتند: شاعری است که تخیلات خود را در این قالبها ریخته است:
بل قالوا ضغاث حلام بل افتراه بل هو شاعر، انبیاء / 5.
بلکه میگفتند: افکار آشفتهای است، بلکه آن را به دروغ ساخته و پرداخته است، بلکه او شاعری بیش نیست.
قرآن در نقد این نظریه میگوید:
«و ما هو بقول شاعر قلیلا ما تومنون» (حاقه/ 41).
آن سخن شاعری نیست، شما اندک ایمان میآورید.
و در آیه دیگری میفرماید:
«وما علّمناه الشعر و ما ینبغی له ان هو الاّ ذکر و قرآن مبین» (یس/ 69)
ما به او شعر نیاموختیم و سزاوار او هم نیست، و آن، جز یادآوری و قرآنی آشکار نیست.
بالاخره آنان، پیامبر را با شعرا در یک صف قرار داده بودند. محتوای نظریه مورد بحث نیز بیش از این نیست، هرچند کلمه در سطح بالاتری را به آن افزوده است، ولی مجموعاً از یک منش سرچشمه میگیرد.
اگر میگوید: شعرا از خود، الهام میگرفتند ولی پیامبر از مقام ربوبی الهام میگرفت، در این صورت، عطف این دو به هم، عطف مباین به مباین است و در نتیجه تشبیه مخّل و ناروا میباشد.
از این بگذریم، بالاخره این نظریه چه دلیلی دارد؟ آیا شاهدی هم بر آن دارید؟ متأسفانه این مصاحبه، سرتاسر، طرح یک رشته تصورات و مفاهیم است بیآنکه برای اثبات آن دلیلی اقامه شود. اگر واقعاً قرآن در حد یک اندیشه شعری هرچند در سطح بالاتر است، پس چرا تحدّی کرده ولو با آوردن یک سوره؟ کدام شاعر در طول عمر خود، تحّدی میکند و میگوید: احدی نمیتواند تا روز رستاخیز غزلی مانند غزلهای من بیاورد؟
در اینجا باز میتوان به صاحب این نظریه گفت: همین تفسیر و توجیه شما درباره قرآن جز یک نوع تجربه شعری چیزی دیگری نیست، یعنی نفس شما این اندیشه را پرورش داده و بر صفحه ذهن آورده و بر نوک قلم و سر زبان جاری ساخته است، بیآنکه واقعیتی در پشت آن نهفته باشد.
اگر واقعاً شعر و شاعری و آنچه در این ردیف است، فاقد ارزش جاودانه است، سخن شما نیز از همین سنخ است.
2- پیامبر آفریننده و تولیدکننده قرآن است!
در مورد دیگر میگوید: استعاره شعر، به توضیح این نکته کمک میکند، پیامبر درست مانند یک شاعر احساس میکند که نیرویی بیرونی او را در اختیار گرفته است، اما در واقع یا حتی بالاتر از آن، در همان حال شخص پیامبر همه چیز است، آفریننده، تولیدکننده، بحث درباره اینکه این الهام از درون است یا از برون، حقیقتاً اینجا موضوعیتی ندارد، چون در سطح وحی تفاوت و تمایزی میان درون و بیرون نیست.
تحلیل
این کلمات و جمل میرساند که صاحب نظریه، قرآن را تجلّی شخصیت درونی پیامبر اکرم(ص) میداند که در اصطلا ح به آن وحی نفسی میگویند. توجیه وحی در مورد پیامبران از طریق مسئله تجلی شخصیت باطن، نخست از طرف گروههای تبشیری یعنی کشیشان و خاورشناسان اظهار شد و بیش از همه، خاورشناسی به نام درمنگهام در این باره گرد و خاک کرده است! وی با تلاشهای کودکانهای میخواهد برای قرآن، منابعی معرفی کند که یکی از آنها تجلّی شخصیت درونی است. او درباره نظریه خود چنین مینویسد: عقل درونی محمد و یا به تعبیر امروز شخصیت باطنی او به بیپایگی آیین شرک، پی برده بود. او برای رسیدن به مقام نبوت به پرستش خدا پرداخت و در غار حرا برای عبادت، خلوت نمود و در آنجا ایمان وجدان او به درجهای بلند رسید و افق افکارش وسیع، و دید بصیرتش دوچندان شد. در این مرحله آن چنان نیرومند شد که برای هدایت مردم، شایستگی پیدا کرد. او پیوسته در فکر و اندیشه بود تا آنگاه که یقین کرد: این همان پیامبری میباشد که خداوند او را برای هدایت بشر برانگیخته است. این آگاهیها بر او چنان وانمود میشد که از آسمان بر او نازل میشود و این خطاب را خداوند بزرگ به وسیله جبرئیل برای او میفرستد. (وحی محمدی، ص/ 86)
آنچه احساس شاعران را از احساس پیامبران، جدا میسازد، همان است که شبههکننده برای آن موضوعیتی قائل نشده است. شاعران منبع الهام را درون، و انبیاء، منبع الهام را برون از خود میدانند، ولی متأسفانه این بزرگترین نقطه تفاوت را ایشان بسیار سهل و آسان گرفت و گفت: بحث درباره اینکه آیا این الهام، از درون است یا از برون، حقیقتاً اینجا موضوعیتی ندارد، در حالی که نقطه بارز تفاوت این دو الهام در همین است.
افرادی که در مسائل فلسفی و عرفان دست توانایی ندارند، نمیتوانند مرز این دو نوع الهام و دو نوع احساس را از هم جدا سازند، لذا همان مشرکان عصر رسول خدا نیز به خاطر عدم توانایی در درک تفاوت این دو نوع احساس، با خود فکر میکردند که چگونه ممکن است فردی از برون خود، الهام بگیرد و مأمور هدایت مردم شود؟ قرآن این اندیشه را از آنان چنین نقل میکند:
«أکان للنّاس عجبا ان اوحینا الی رجل منهم ان انذر النّاس و بشّر الّذین آمنوا انّ لهم قدم صدق عند ربهم قال الکافرون انّ هذا لساحر مبین» (یونس/ 2).
آیا برای مردم مایه شگفت است که بر شخصی از خود آنان وحی فرستادیم تا مردم را هدایت کند؟ و به گروههای باایمان بشارت بده که در درگاه الهی سابقه نیک و راست دارند، ولی افراد کافر او را ساحر و جادوگر میخوانند.
گروههای مخالف، برای مبارزه با وحی محمدی، در تمام اعصار توجیهها و تصورهایی داشتند، ولی ماهیت توجیهها و تفسیرهای باطل در تمام زمانها یکی بود. چیزی که هست، در عصر حاضر، همان تهمتها و ناسزاها، همان توجیهها و تفسیرهای بوجهلی و بوسفیانی، تغییر قیافه داده و به صورت کالای نو و به عنوان یک تحقیق علمی عرضه شده است.
3- مفاهیم از خدا، و الفاظ از پیامبر(ص)
صاحب نظریه در عبارتهای پیشین، از طریق اجمال و تفصیل، قرآن را تولید خود پیامبر و پیامبر را آفریننده قرآن دانست. اما در همین مصاحبه در جای دیگر میگوید:
پیامبر به نحو دیگری نیز آفریننده وحی است. آنچه او از خدا دریافت میکند مضمون وحی است. اما این مضمون را نمیتوان به همان شکل به مردم عرضه کرد چون بالاتر از فهم آنها و حتی ورای کلمات است. این وحی بیصورت است و وظیفه شخص پیامبر این است که به این مضمون بیصورت، صورتی ببخشد تا آن را در دسترس همگان قرار دهد.
وی در این نظریه، مفاهیم و معانی را از جانب خدا دانسته، ولی شکل و صورت را آفریده خود پیامبر میشمارد. و در نتیجه بخشی از اعجاز قرآن را که در زیبایی الفاظ و استواری تعبیر نمایان میشود، انکار ورزیده و فقط معانی را از جانب خدا دانسته است.
بنابراین قرآن کار مشترکی میان خدا و پیامبر است زیرا معانی از جانب خدا و صورت از جانب پیامبر میباشد تو گویی یک شرکت سهامی است که سرمایه از جانب خدا و صورتسازی از جانب پیامبر است.
اکنون باید پرسید که آیا این نظریه نازلتر از نظریه نخستین نیست؟ در آنجا همه چیز از آن رسول خدا بود، جز یک رابطه ضعیف با خدا، ولی در اینجا معاونتی بیصورت از جانب خدا و صیاغت و صورت از جانب پیامبر!
و نیز باید پرسید: دلیل شما بر این مشارکت چیست؟ آیا خدای قادر بر انزال مفاهیم، قادر بر صورتسازی نیست؟
از این گذشته، خود قرآن برخلاف این نظریه گواهی میدهد، زیرا کراراً به پیامبر امر میکند: چنین بگو مثلاً: قل هو الله حد یعنی مفاهیم و صور هر دو از جانب خدا است.
4- شرایط حاکم بر زندگی پیامبر، تولیدکننده قرآن است!
صاحب این نظریه، گاهی خود پیامبر را مستقلا تولیدکننده قرآن میداند و میگوید: او همه چیز است، و نقش محوری دارد، و گاهی نوعی مشارکت بین خدا و پیامبر را مطرح میکند، اما گاهی هم میخواهد بگوید شرایط حاکم بر زندگانی پیامبر، تولیدکننده این مفاهیم و افکار و معانی است و به تعبیر دیگر، زمان را آفریننده این محصول (قرآن کریم) میشمرد و میگوید:
تاریخ زندگی خود او، پدرش، مادرش، کودکیاش و حتی احوالات روحیاش در آن نقش دارند. اگر قرآن را بخوانید حس میکنید که پیامبر گاهی اوقات شاد است و طربناک و بسیار فصیح، در حالی که گاهی اوقات پرملال است و در بیان سخنان خویش بسیار عادی و معمولی.... این جنبه کاملاً بشری وحی است.
اکنون سؤال میشود: او در این تعبیر میخواهد قرآن را کتابی صد درصد بشری معرفی کند و به سان دیگر مولفان قلمداد کند که شرایط حاکم بر زندگانی آنان، در نگارش و تعبیر آنان کاملاً موثر میباشد و به تعبیر دیگر، تمایلات و فرهنگها در تدوین آن کاملاً موثر بوده است. اگر واقعاً چنین است، پس چرا خدای محمد، همه آنها را نفی میکند و عاملی جز وحی را در آفرینش قرآن موثر نمیداند و میفرماید: «و ما ینطق عن الهوی ان هو الاّ وحی یوحی، علّمه شدید القوی» (نجم/ 5-3). او هرگز از روی هوا و هوس سخن نمیگوید و آنچه میگوید سروش غیبی است که در اختیار او گذارده شده است و موجود نیرومندی (فرشته وحی) به او آموخته است.
دم زدن از اینکه قرآن کتاب بشری است، با صدها آیه قرآنی در تضاد است. اینک برخی از این آیات:
1- «ولو کان من عند غیرالله لوجدوا فیه اختلافاً کثیراً» (نساء 82) اگر از جانب غیرخدا بود، در آن اختلاف فراوانی مییافتند.
2- «کتاب انزلناه الیک لتخرج الناس من الظلمات الی النور» (ابراهیم/ 1) قرآن کتابی است که ما آن را فرو فرستادیم تا مردم را از تاریکیها به روشنی وارد سازی.
3- «انا انزلناه قراناً عربیاً لعلکم تعقلون» (یوسف/ 2). ما آن را به صورت قرآن عربی فروفرستادیم تا بیندیشید.
4- «و هذا کتاب انزلناه مبارک» (انعام/ 92) این کتاب مبارکی است که ما آنرا ارسال کردیم.
با این گفتار صریح چگونه آن را کتاب بشری تلقی کنیم و آن را ساخته بشر بدانیم در حالی که در صداقت و راستگویی محمد امین صلیاللّه علیه و آله کسی تردید ندارد.
«نتلوا علیک من نبا موسی و فرعون بالحق لقوم یومنون» (قصص/ 3)- ما سرگذشت موسی و فرعون را به درستی برای تو بیان میکنیم تا اهل ایمان از آن بهره ببرند.
در این آیه تلاوت آیات را ازآن خدا میداند، قالبها و محتوا، هردو از جانب خدا است.
برداشتها و اطلا عات نادرست
ما، در اینجا به تبیین اصل نظریه ایشان پرداختیم که به چهار صورت مختلف بیان میکند، بدون اینکه دلیلی بر نظریه خود بیاورد، و خود تناقض، روشنترین گواه بر بیپایگی آن است.
ولی در کنار این نظریه، یک رشته شطحات و سخنان نابرازنده نیز دارد که به صورت گذرا به آنهااشاره میشود.
1- صاحب نظریه میگوید: امروزه مفسران بیشتری فکر میکنند وحی در مسائل صرفاً دینی مانند صفات خداوند، حیات پس از مرگ، و قواعد عبادات خطاناپذیر نیست، آنها میپذیرند که وحی میتواند در مسائلی که به این جهان و جامعه انسانی مربوط میشود، اشتباه کند. آنچه که قرآن درباره وقایع تاریخی، سایر ادیان و سایر موضوعات عملی زمینی میگوید لزوماً نمیتواند درست باشد، این مفسران، اغلب استدلال میکنند که این نوع خطاها در قرآن خدشهای به نبوت پیامبر وارد نمیکند چون پیامبر به سطح دانش مردم خویش فرود آمده است و به زبان زمان خویش سخن گفته است.
اکنون سؤال میشود: این کلمه بیشتر و اغلب که به کار میبرد و مفسران اسلا میرا به مطلب یاد شده متهم میسازد، کدام مفسران هستند که در طول چهارده قرن، به خطاپذیری قرآن در مسائل مربوط به زندگی اعتراف میکنند؟ آنان جز مستشرقان و جز دنبالهروهای آنان مانند رئیسقادیانیها و متأثر از آنان مانند برخی از نویسندگان مصری کسی نیستند.
از این گذشته، این تبعیض در خطا چه معنی دارد که پیامبر در ماورای طبیعت صد درصد واقعگو و حقیقت نما باشد ولی در مسائل ملموس و عینی دور از حقیقت سخن بگوید؟ و اگر هم یک مفسر درباره آیهای که مورد نظر اوست، سخنی گفته باشد، دلیلی بر همگانی بودن مطلب نیست. قرآن علم و دانش پیامبر را عظیمترین فضل الهی میشمارد و میفرماید:
«وعلّمک ما لم تکن تعلم و کان فضل الله علیک عظیماً» (نساء/ 113). خداوند آنچه نمیدانستی به تو آموخت و بخشش خدا به تو بسیار بزرگ است.
آیا دانشی که قرآن آن را عظیم میشمارد، چگونه در بخش دوم خطا پذیر میباشد؟
2- آنگاه گام فراتر نهاده و علم پیامبر را چنین توصیف میکند: من دیدگاه دیگری دارم. فکر نمیکنم دانش او از دانش مردم هم عصرش درباره زمین، کیهان، ژنتیک انسانها بیشتر بوده است. این دانشی را که ما امروز در اختیار داریم، نداشته است و این نکته خدشهای به نبوت او وارد نمیکند، چون او پیامبر بود، نه دانشمند یا مورّخ.
اکنون سؤال میشود: دلیل شما بر اینکه او از این مسایل آگاه نبوده، و دانش او درباره این مسائل در حد همان دانش عرب جاهلی بوده است، چیست؟
ما، در اینجا نمیخواهیم در مورد اعجاز علمی قرآن سخن بگوییم زیرا درباره اعجاز علمی قرآن، در کتاب مرزهای اعجاز به صورت گسترده، سخن گفتهایم. پیامبر گرامی (صلیالله علیه و آله) از طریق وحی و جانشین معصوم او مانند علی(علیهالسلام) در نهج البلاغه و فرزند او در صحیفه سجادیه از یک رشته حقایق علمی پرده برداشتهاند که جهان آن روز و دیروز آن را تصور نمیکرد. زهی بیانصافی که این همه حقایق علمی را در این کتابها منکر شویم و آنگاه عذر بیاوریم که او پیامبر بود نه دانشمند، یعنی پیامبر بود و عالم نبود، پیامبر بود و آگاه از اسرار نبود!
اتهام به معتزله
از آنجا که صاحب نظریه، قرآن را تولید فکر پیامبر شمرده، به دنبال این میگردد که برای خود شریک و همراه پیدا کند، در این میان دیواری کوتاهتر از دیوار معتزله پیدا نکرده و این مطلب را به آنها نسبت میدهد و میگوید: باور به این نیز که قرآن یک محصول بشری و بالقوه خطا پذیر است و در عقاید معتزله دایر به مخلوق بودن بطور تلویحی آمده است.
البته معتزله، هر چند منقرض شدهاند و چندان شخصیتی بارز از آنها باقی نیست، اما کتابهای آنان در اختیار همگان است. حاشا و کلا که آنها قرآن را مخلوق به معنای ساخته فکر پیامبر (صلی الله علیه و آله) بدانند. اصولاً مسئله مورد بحث، در قرن دوم از طرف مسیحیان درباره عباسی مطرح شد که آیا قرآن قدیم است یا حادث؟ گروهی بر قدمت قرآن و گروهی بر حادث بودن آن معتقد شدند. محدثان، قرآن را قدیم دانستند و معتزله حادث، زیرا قدیم بالذات منحصر به خداست و غیراو همه و همه حادثاند. و یکی از آنها قرآن است که فعل خداست و فعل خدا از حدوث جدا نیست. و اگر میگفتند مخلوق است، به معنای آفریده خدا است نه به معنای مختلق و ساخته فکر پیامبر، و لذا در روایات ما اصرار شده است که قرآن را نه قدیم بخوانند و نه مخلوق، زیرا قدیم بخوانند، نوعی شرک است، مخلوق بخوانند، دشمن از آن سوءاستفاده کرده و آن را به معنی مختلق و ساخته و پرداخته فکر پیامبر میدانند، و لذا مشرکان عصر رسول خدا صلیاللّه علیه وآله همین تعبیر را به کار میبردند و میگفتند: «ما سمعنا بهذا فی الملّهًْ الآخرهًْ ان هذا الاّ اختلاق» (ص/ 7). ما این سخن را در آیینی دیگر نشنیدیم و این جز چیزی ساخته و پرداخته نیست.
اتهام به مولوی و عرفا
باز برای اینکه تنها نماند، به فکر افتاده که از مولوی مایه بگذارد و میگوید: قرآن آیینه ذهن پیامبر است. آنچه در دل سخن مولوی مندرج است، این است که شخصیت پیامبر، تغییر احوال و اوقات خوب و بد او همه در قرآن منعکس است.
نسبت دادن آسان است ولی اثبات آن مشکل، در کدام بیت مولوی این نتیجهای که او گرفته، آمده است؟ در حالی که مولوی صدها بیت دارد که درست خلاف این را به صراحت بیان میکند; از جمله:
چون کتاب الله بیامد هم بر آن
این چنین طعنه زدند آن کافران
که اساطیر است و افسانه نژند
نیست تعمیقی و تحقیقی بلند
گرچه قرآن از لب پیغمبر است
هرکه گوید حق نگفت، آن کافر است
این همه آوازها از شه بود
گرچه از حلقوم عبدالله بود
تعیین تکلیف برای مسلمانان
او در پایان سخن برای مسلمانان امروز تعیین تکلیف میکند و میگوید: وظیفه مسلمانان امروز این است که گوهر قرآن را به گذشت زمان ترجمه کنند.
سؤال میشود: قرآنی که شما آن را کتاب بشری و خطاپذیر دانستید، چه نیازی دارد که به ترجمه و تفسیر آن به زبان روز بپردازیم؟ چه نیازی به این خطا پوشی هست؟ شما با معرفی قرآن به عنوان کتاب خطاپذیر و بشری، از جامعه اسلامی فاصله گرفتید، دیگر نیازی به نصایح شما نیست. آن کس میتواند نصحیت کند که در شمار این گروه بماند، ولی فردی که با گروهی وداع کند، جایگاه رهبری و راهنمایی و اندرزگویی خود را با این کار از دست داده است.
در پایان یادآور میشوم: بنده این نامه را با کمال تأثر و تأسف نگاشته ام ولی امیدوارم که این مصاحبه از او نباشد و مترجم یا مترجمان درست ترجمه نکرده باشند که در این صورت ایشان وظیفه دارد کهاشتباهات آن را برطرف کند تا آب رفته به جوی باز آید. و نیز از صاحب نظریه درخواست میشود درباره وحی محمدی و شبهاتی که پیرامون آن از طرف خاورشناسان و دنبالهروهای آنان مطرح شده است، به کتاب نقد بیست و سه سال از این قلم مراجعه کنند. در آن کتاب به روشنی ثابت شده است که همه این توجیهها و تفسیرها همراه با زرق و برق، تعبیر دیگری از داوریهای عصر جاهلی است و در حقیقت، محتوا یکی; و پوشش و شیوه بیان دو تا است. چیزی که هست عرب عصر رسالت به خاطر سادگی، نظر خود را برهنه مطرح میکرد، ولی دگراندیشان، به همان اندیشهها رنگ علمی بخشیده و سراب را به صورت آب جلوه میدهند.