kayhan.ir

کد خبر: ۱۶۰۵۰۹
تاریخ انتشار : ۲۵ ارديبهشت ۱۳۹۸ - ۲۱:۳۷
بر خوان گسترده رحمت (۸)

بانوی وفا و سخا





از اقیانوس زلال چشمانش مرواریدهای اندوه را می‌توان دید که فرا جوشیده و بر چهره ملکوتیش
فرو می‌غلتند. اندوهی بی‌پایان است. پیامبر رحمت، دلارام مهربان خویش را بر بستر بیماری می‌نگرد. خوب می‌داند که واپسین لحظه‌های انس است و از امروز فراقی تلخ آغاز خواهد شد. خدیجه غَرّاء سرور زنان عالم در این زمان، ماه ضیافت پروردگار مهربان، به دیداری با شکوه فراخوانده شده است. او نیز می‌خواهد لحظاتی کوتاه، آخرین توشه را از بهشتِ رخساره رسول خدا برگیرد اما گوهرهای‌ اشک امان نمی‌دهند که دو غمگسار، آخرین وداع را داشته باشند.
  در روزهای تلخ مکه و عصبیت جاهلی بت‌پرستان، وجود پر مهر خدیجه مرهمی بر جراحت پیامبر خدا(ص) بود. و امروز رنجور و نحیف، خود نیازمند عطوفت رسول خداست.
- یا رسول‌الله!
  نجوای خدیجه، پیامبر خدا را به سوی خود می‌خوانَد.
- لبیک!
   این شیوه آن بزرگوار بود هر کس که او را به نام رسول‌الله می‌خواند، این‌گونه پاسخ می‌داد. واژه‌ای مؤدبانه و از سر مهر. و اینک مونس او می‌خوانَدَش. رسول خدا آرام در کنار بستر خدیجه نشست. آنگاه خدیجه به آرامی لب به سخن گشود:
- یا رسول‌الله! چند سخن و وصیت دارم. ابتدا اینکه من در وظایف خویش نسبت به شما کوتاهی کرده‌ام و امید عفو و بخشایش دارم.
   این سخن، دریای رحمت پیامبر را به تلاطم آورد. خدیجه مهربان و فداکار، بانویی که بهشت آرزومند دیدار اوست اینک از کوتاهی خود می‌گوید.
 آه. تو و تقصیر؟ هرگز! تو پس از مراسم خواستگاری، پیکی نزد محمد‌امین فرستادی که آنچه مال و غلام و کنیز دارم به تو بخشیدم هر‌گونه می‌خواهی در آن تصرف کن.  تو‌ در خانه رسول خدا(ص) پیوسته بانویی پر تلاش و بانشاط بودی. ثروت بی‌مانند خود را گشاده دست در راه دین خدا بذل نمودی و همواره دستان پر مهرت غبار رنج ایام را از چهره آسمانی پیامبر حق می‌زدود. تو آخرین منزلگاه عشق و ایثار را نیز در غبار نعال مرکبت پشت سر نهادی آنچنان‌که گاه فرشته وحی از آسمان، حامل سلام خداوند به تو بود... راستی! چقدر این وداع همانند آخرین دیدار دو محبوب خدا؛ علی و فاطمه علیهما‌السلام است.
- یا رسول‌الله! وصیتم در‌باره دخترم فاطمه است. او پس از من یتیم خواهد شد. مبادا کسی او را آزار رساند یا گلبُن چهره‌اش را به خار ستم بیازارد. مبادا کسی بر او صدا بلند کند و توفان خشمی شاخه‌های نهال وجودش را بلرزاند. فاطمه گنجینه عرش خدا در زمین است و از امروز مادر نخواهد بود تا فدای غَنج نگاه و بیان شیرینش شود. فاطمه در کودکی، سایه دل آویز مادر را از دست می‌دهد. آه‌ای روزگار!... هیچ گاه پیمانه وفایی برای آل محمد(ص) لبریز نکردی.
  - اما وصیت آخرینم را شرم دارم در حضورتان بگویم. آن را به واسطه دخترم فاطمه به  شما می‌رسانم.
   خدیجه(س) از پیامبر رحمت می‌خواست که لباس خود را به عنوان کفن بر او بپوشاند. اما جبرئیل دیبایی از بهشت آورد. خداوند این خلعت را در دنیا بر قامت ام‌المؤمنین پوشاند و در فردوس برین، قصری از زمرد برای او بنا کرد تا پس از آن، بی‌هیچ سختی و رنجی، در اکرام تنعم پروردگار باشد.
   رسول خدا(ص) خود، با دستان رحمت، جهانی از سخا را به خاک سپرد. اما اندوه فراق هیچ‌گاه آسوده‌اش نکرد و هر زمان که نام بانو را می‌شنید‌اشک در چشمان می‌گردانید و می‌فرمود: خدیجه؟ و أینَ مِثلُ خدیجه؟؛ دیگر کجا همانند خدیجه پیدا می‌شود؟ او بود که به من ایمان آورد، آنگاه که مردم کفر ورزیدند. صداقتم را باور کرد آن هنگام که مردم دروغم پنداشتند. و همو بود که با ثروت خویش یاریم کرد آن زمان که مردم مرا باز داشتند و محروم ساختند.»
   و امروز فرزند برومندش از پس پرده غیبت خوشنود می‌شود که به نام مادر او را بخوانی:
أینَ ابنُ خدیجهَ الغَرّاء.