یک شهید، یک خاطره
خدا خودش کمک میکند
مریم عرفانیان
ماه رمضان بود و پسرم 10 سال بیشتر نداشت که تمام روزها را روزه میگرفت. یک بار به مادرش گفتم: «عباس خیلی کوچیکه و حالا زوده تا روزه بگیره، امشب برای سحری بیدارش نکن.»
آن شب او را بیدار نکردیم.
فردایش وقتی عباس بیدار شد، مادرش برای او صبحانه آماده کرد؛ ولی از خوردن امتناع کرد. گفت: «روزهام.»
گفتم: «پسرم شما سحری نخوردی و نمیتونی امروز رو از گرسنگی طاقت بیاوری.»
اما خیلی جدی جواب داد: «اگه نتونم این روز رو بدون سحری روزه بگیرم، پس نمیتونم در کارهای دیگرم موفق باشم. خدا خودش بهم کمک میکنه.»
آن روز، حتی یک دفعه هم ندیدم که عباس شکوه کند یا بگوید گرسنهام! تا افطار با بچهها بازی کرد و روزهاش را نگه داشت.
بر اساس خاطرهای از شهید عباس بهنام تقدسی
راوی: علی اکبر بهنام تقدسی، پدر شهید