kayhan.ir

کد خبر: ۱۵۹۰۴۳
تاریخ انتشار : ۰۸ ارديبهشت ۱۳۹۸ - ۲۰:۱۰
بررسی یک عبرت تاریخی؛ زمینه‌ها و شرایط انعقاد معاهده برجام -۲۰

نفت و تفنگ؛ ماهیت نومحافظه‌کاری



  سهراب صلاحی
  در این راستا، رالف پترس ـ از نویسندگان وابسته به محافل نومحافظه‌کاران ـ در مقاله «مرزهای خونین» که در نشریه نیروهای مسلح چاپ شد، نوشت که استقرار دموکراسی در جهان بدون تغییر مرزهای خاورمیانه امکان‌پذیر نیست و برای گسترش دموکراسی و از میان بردن ریشه‌های تروریسم باید مرزهای خاورمیانه بار دیگر تعیین یابد. وی به این سؤال پاسخ نداد که مبارزه با تروریسم چه ملازمه‌ای با تغییر مرزها دارد و چرا در عراق باید پس از تحمل ستم‌ها و شکنجه‌های رژیم بعث عراق و ناکارآمدی سازمان‌های بین‌المللی ازجمله شورای امنیت در محاکمه و مجازات سران این رژیم، حداقل به جهت راه‌اندازی دو جنگ تجاوزکارانه، اینک زیرساخت‌ها و حتی موزه‌ها و کتابخانه‌ها و دانشگاه‌های این کشور برای عملیاتی شدن طرح خاورمیانه آمریکا نابود شود و بیش از 5/1 میلیون انسان بی‌گناه عراقی کشته شوند.
      البته در تاریخ تمدن غرب، «استثناگرایی فرهنگی» محدود به آن‌سوی آتلانتیک نیست. در این‌سوی آتلانتیک نیز پیشرفت‌های انگلیس در دوره ویکتوریا (دوره اوج انقلاب صنعتی در بریتانیا) باعث شد که لرد اکتون، مورخ این کشور در 1896 مانند فوکویاما ادعا نماید که به مدد پیشرفت‌های صورت گرفته اکنون غرب می‌تواند آخرین نسخه تاریخ بشر را تدوین نماید. با این‌وجود، اعتمادبه‌نفس لرد اکتون چندان طول نکشید و با درگرفتن شعله‌های جنگ جهانی اول در غرب به محاق رفت؛ همان‌گونه که اعتمادبه‌نفس فوکویاما نیز چنین شد. وی که خود از طرفداران اشغال عراق بود و حتی در اولین سال‌های به قدرت رسیدن بوش از امضاکنندگان نامه‌ای بود که کاخ سفید را به سرنگونی صدام ترغیب می‌کرد، بسیار زود از نظریه خود عقب‌نشینی کرد و حتی در 2003 از مخالفان تهاجم به عراق شد و در 2004 به رقیب بوش رأی داد و در 2006 با انتشار مقاله‌ای در نیویورک‌تایمز نومحافظه‌کاری را با لنینیسم مقایسه کرد و پایان عصر نومحافظه‌کاری را اعلام کرد. البته وی می‌توانست استثناگرایی آمریکایی پس از جنگ سرد را با نسخه دیگر استثناگرایی تمدن غربی یعنی نژادپرستی آلمان هیتلری نیز مقایسه کند و در این صورت احتمالاً رأی فوکویاما بر مبانی، راهبردها و پیامدهای مشترک هردو اندیشه استثناگرایی برای تاریخ جهان می‌بود؛ زیرا هیتلر می‌گفت: اگر ما به قانون طبیعت احترام نگذاریم و اراده خود را به‌حکم قوی‌تر بودن به دیگران تحمیل نکنیم، روزی خواهد رسید که حیوانات وحشی ما را دوباره خواهند خورد و آنگاه حشرات نیز حیوانات را خواهند خورد و چیزی بر زمین باقی نخواهد ماند مگر میکروب‌ها. چه تفاوتی است میان این سخنان و اندیشه‌های نومحافظه‌کاران آمریکایی در ابتدای قرن بیستم که عنوان می‌کردند فرهنگ و اندیشه آمریکایی به‌حکم برتر بودن باید به‌زور تفنگ برجهان حاکم شود؟ دیگر سؤالی که نظریه‌پردازان آمریکایی باید به آن پاسخ دهند تعارض استثناگرایی آمریکایی با دموکراسی و حقوق بشر است که از بدیهی‌ترین اصول آن، حق تعیین سرنوشت به‌وسیله ملت‌ها است.
       در حوزه اقتصادی نیز تلاش بر این بود بر اساس نظریه «ثبات هژمونیک» در روابط بین‌الملل که از زیرشاخه‌های مکتب واقع‌گرایی است، چنین وانمود شود که نظم و ثبات اقتصاد بین‌الملل لیبرال، مستلزم وجود مدیریت یک ابرقدرت برتر است. در این راستا چنین توجیه می­شد که قدرت هژمون از یک‌سو دارای قابلیت‌های اقتصادی همراه با سطح بالایی از نیروی نظامی و نفوذ ایدئولوژیک است و از سوی دیگر مروج فعال اقتصاد لیبرال در عرصه بین‌الملل است. مطابق این نظریه، ازآنجاکه عرصه روابط بین‌الملل، عرصه رقابت و نزاع دولت‌ها (دولت- ملت‌ها) بر سر قدرت است و همچنین ازآنجاکه قدرت پدیده‌ای نسبی است، جریان آزاد اقتصاد تابع معادلات خواهد بود و با دست نامرئی تحقق نمی‌یابد، بدین ترتیب، آن‌چنان‌که شارحان این نظریه تصریح می‌کنند، قدرت هژمون برای تداوم ثبات منظومه‌ای، از سویی ضمن جلب رضایت دولت‌های ضعیف‌تر، به اعمال مقررات اقتصاد لیبرال می‌پردازد و از سوی دیگر، بر حسن اجرای این مقررات نظارت دارد.
       طبق نظریه ثبات هژمونیک، رهبر هژمون در جهان باید دارای شرایطی باشد که مهم‌ترین آن‌ها از نظر سیمون بروملی عبارت‌اند از: 1. ترویج اقتصاد بازار آزاد در برابر اقتصادهای حمایتی، 2. برتری تسلیحاتی و تفوق نظامی یک‌جانبه در نظام بین‌الملل، 3. کنترل بر منابع و مواد خام بازار ازجمله منابع نفتی جهان، 4. جلوگیری از پیدایش «رقبای همتا» در عرصه نظام بین‌الملل. بر این پایه، تسلط آمریکا بر خلیج‌فارس در عملیاتی کردن هژمون این کشور با توجه به نظریه ثبات هژمونیک توجیه می‌شد؛ زیرا علاوه بر کنترل ذخایر انرژی منطقه که به تعبیری یکی از ارکان مهم مادی لازم برای تداوم هژمون آمریکا است، قدرت‌های اقتصادی رقیب مانند چین، اروپا و ژاپن نیز مهار شده و قدرت کوبنده نظامی آمریکا به‌عنوان ضامن ثبات هژمونیک جهان تثبیت می‌شد.
        به همین دلیل بود که دیک چنی، به هنگام مدیریت شرکت هالیبرتون، در 1999 در یک سخنرانی گفت: نیاز ما تا سال 2010، روزانه به 50 میلیون بشکه نفت خواهد بود، درحالی‌که دوسوم نفت جهان در خاورمیانه است که هزینه‌های تولید آن بسیار پایین است. همچنین پس از روی کار آمدن نومحافظه‌کاران در دولت بوش، آن‌گاه‌که طرح آمریکا برای اشغال عراق در رسانه‌ها مورد بررسی قرار می‌گرفت، دیک چنی که آن زمان در پست معاون رئیس‌جمهور آمریکا یکی از مهم‌ترین نقش‌ها در عملیاتی کردن هژمون آمریکا در جهان را به عهده گرفته بود گفت، عراق در دریای نفت غوطه‌وراست و ما اجازه نمی‌دهیم دولت ملی عراق بر آن مسلط باشد.
      تحت تأثیر همین آموزه‌ها بود که نومحافظه‌کاران، به‌خصوص پس از 11 سپتامبر 2001 چنین وانمود می‌کردند که آمریکا مرکز و محور اصول جهان‌شمولی است و مأموریت دارد تا جهان را در شکل جدید بسازد. سخنان بوش پس از 11 سپتامبر نیز نشانگر این واقعیت بود که آمریکایی‌ها از طریق جهانی کردن فرهنگ خود، به دنبال سلطه کامل برجهان هستند؛ بوش در این زمینه اعلام کرد که رسالت جهانی ما، رهاندن جهان از پلیدی و گسترش یک­سری اصول جهانی مانند آزادی است و برای گسترش این اصول در ژوئن 2002 در کنگره اعلام کرد که آمریکا امروز بزرگترین نیروی نظامی که تاکنون جهان به خود ندیده است را در اختیار دارد تا بتواند رسالت بزرگ این کشور یعنی گسترش آزادی، دموکراسی، برابری و سرمایه‌داری را محقق نماید.بوش تحت تأثیر القائات این اندیشه‌ها بعداً نیز گفت: «خداوند به من دستور داده بود که به القاعده حمله کنم، به آن‌ها حمله کردم و سپس به من دستور داد که به صدام حمله کنم که این کار را نیز کردم و اکنون مأموریت دارم که مسئله خاورمیانه را حل کنم.» بی‌تردید ابزار مهم عملیاتی کردن و دستیابی به اهداف کلان آمریکا در عرصه بین‌الملل، در این هنگام اتخاذ «رویکرد یک‌جانبه‌گرایی» در سیاست خارجی بود.
یک‌جانبه‌گرایی در سیاست خارجی
آمریکایی‌ها برای دستیابی به اهداف کلان خود در سیاست خارجی، به اعمال یک‌جانبه‌گرایی در روابط بین‌الملل روی آوردند و برای این‌که به آن پوشش حقوقی بدهند، به تفسیر جدیدی از مفهوم «زور» در حقوق بین‌الملل تحت عنوان حق «دفاع مشروع پیشگیرانه» تمسک جستند.