نگاهی به فیلم «خون خدا» ساخته مرتضی علیعباس میرزایی
گالیا توانگر
داستان فیلم جذاب است. روایت زندگی یک کارتن خواب که ناگهان چکی با رقم بالا را پیدا میکند و در مانده که چطور پول آن را از بانک بگیرد و اساسا در چه مسیری خرجش کند؟
این داستان، بدیع به نظر میرسد، اما چنانچه در ژانر رئال ساخته میشد، هم مخاطب با آن ارتباط بیشتری برقرار میکرد و هم تاثیرگذاری دو چندانی را رقم میزد.
با این حال تلاش کارگردان در «خون خدا» متمرکز شده تا با بهرهگیری از آیتمهای مذهبی شیعه، شخصیتی را خلق کرده که در چارچوب محرم راه خویش را بیابد و به سیر در آفاق و انفس نائل آید.
نقطه متمایز و برجسته دیگری در «خون خدا» نشان دادن سیر تحول روحی و درونی قهرمان در سه پرده است. پرده اول و آخر زمان قبل و بعد یک کابوسند؛ اما پرده میانی، معرفی شخصیت و زندگی علی(کارتن خواب) و نیز چگونگی مواجه شدن وی با پاکت خونی ست که یک چک با رقم نجومی در آن قرار گرفته است. بیتعارف باید بگوییم پرده اول و آخر مملو از صحنههایی است که علیرغم ریتم تندشان، چندان در خدمت داستان اصلی نیستند.
قهرمان اصلی فیلم (علی کارتن خواب) بدون کلام بازیاش را ارائه میدهد و این بر سختی کار بازی او میافزاید. وی سعی کرده با حرکات بدن و صورت به نحو باورپذیری شخصیت یک آدمی را که همه چیزش را باخته و تصمیم به تحول دارد، پیش رویمان قرار دهد. بنابراین تلاش او که تا حدود زیادی به موفقیت در ایفای نقشش انجامیده، ستودنی ست.
سینمای میرزایی سینمای بازی با نور و صدا و نیز گرفتن بازیهای خاص است، اما این خاص بودن گاه آنچنان غلیظ میشود که در برخی سکانسها به دامن یک ویدیوکلیپ مذهبی در میاُفتد. صحنههای ابتدایی فیلم بسی طولانی با ریتم عزاداری هستند و گویی یک کلیپ مذهبی روایت میشود.
استفاده از ریتم تند در اغلب سکانسها به خستگی مخاطب میانجامد، ضمن اینکه باید این ریتم با هدفمندی بیشتری به کار گرفته میشد.