سی و هفتمین جشنواره فیلم فجر – بخش پایانی
تناقضهای آشکار در پایان جشنواره سی و هفتم
سعید مستغاثی
جشنوارهای که با یک افتتاحیه مغایر با فجر انقلاب شروع شده بود، با یک اختتامیه پر از تناقض به پایان رسید. نادیده گرفتن تنها فیلم دفاع مقدسی جشنواره سی و هفتم یعنی «23 نفر» در جوایز اصلی مانند بهترین فیلم و کارگردانی و بازیگری و فیلمبرداری و به خصوص فیلمنامه (که تنها اثر اقتباسی این جشنواره و البته اقتباسی قابل قبول محسوب شده) و در مقابل، برپایی مراسم ویژه برای تجلیل از آن، یکی از آن نقاط تناقض مراسم اختتامیه بود. آن هم در حالی که پیش از یاد شده و همچنین بازیگران نقش نوجوانی آنها به روی صحنه از کارگردانی و قابهای دقیق فیلم و فیلمنامه و بارها بر ارزشهای سینمایی و محتوایی این فیلم تاکید کرد. طبعا این سؤال برای همه تماشاگران آن صحنه پیش آمد که چرا فیلمی با این همه نقاط قوت، حتی در میان نامزدهای جوایز اصلی جشنواره نیست؟! در مقابل عدم حضور «23 نفر» گفت «23 نفر» در میان کاندیداهای بهترین فیلمنامه، نام آثار بسیار ضعیف همچون «طلا» با فیلمنامهای بیدر و پیکر و «قصر شیرین» با متنی ناقص و پر از حفرههای دراماتیک به چشم میخورد! که این یکی متاسفانه جایزه بهترین فیلمنامه را هم دریافت نمود! حالا در میانه تجلیل دیرهنگام و به اصطلاح «پس از مرگ سهراب» از یک فیلم دفاع مقدسی، بازیگری که برای سخنرانی در مقابل گروه واقعی 23 نفر پشت تریبون قرار گرفته بود، از عمل غیر اخلاقی 25 سال پیش خود در جشنواره فیلمهای دینی یاد کرد! عملی که منجر به دادگاهی شدن و محکومیت وی گردیده بود. او با افتخار از آن اقدام غیر شرعی خود سخن گفت و ضمن کنایه و مضحکه نصایح رئیسدادگاه آن زمان، اظهار داشت که قبل از به روی سن آمدن قول داده مشابه آن عمل را با این 23 آزاده انجام ندهد!
تناقض دیگر مراسم اختتامیه، عدم پذیرش جایزه نگاه نو (فیلمهای اول) از سوی کارگردان فیلم «مسخره باز» بود که در واقع بیاحترامی به هیئت داوران تلقی گردید. او با اینکه در سالن حضور داشت، با تقلید کودکانه از عمل مارلون براندو (هنرپیشه آمریکایی در یکی از مراسم اسکار) یک تبعه کشور افغانستان را به جای خود به روی صحنه فرستاد که متن نامربوط و نامفهومی را قرائت کند! اما گویا بازهم هیئت محترم داوران از غلظت این توهین راضی نشده و جایزه هنر و تجربه را نیز به فیلم یاد شده دادند! در حالی که فیلم «مسخره باز» (همچنان که قبلا هم در این ستون آمده) یک اثر تئاتری و همچنین کپی صرف به لحاظ ساختاری از برخی فیلمهای هالیوودی بود و هیچگونه نگاه نو یا هنر و تجربه در آن به چشم نمیخورد! که البته این بار جناب کارگردان به روی صحنه آمد و در سخنانی به درستی به عدم وجود نگاه نو در فیلمش اعتراف کرد و بار دیگر هیئت داوران را مورد تمسخر قرار داد! جوایز فیلمهای کوتاه و مستند و انیمیشن از همه با مزهتر بود! گویی از سر ناچاری، این نوع فیلمها را (که سال گذشته در یک اقدام غیر تخصصی برای قضاوت و داوری در یک گروه با فیلمهای بلند داستانی قرار داده بودند!) در یک سبد اضافی ریخته و حالا هر تعدادش را برای داوری به یک گروه واگذار کرده بودند، بدون آنکه تخصص این داوران در نظر گرفته شود! بخشی به داوران نگاه نو و قسمتی هم به هیئت داوران سودای سیمرغ واگذار شد. و بالاخره نادیده گرفتن فیلم «ماجرای نیمروز: ردّ خون» که قسمت اولش نیز دو سال پیش در جشنواره فیلم فجر تقریبا بایکوت شد و حتی در رشتههای اصلی نامزد دریافت جایزه هم نشد تا اینکه دبیر جشنواره با اختیار خود، جوایزی را به آن اعطاء نمود. اگرچه در آن جشنواره علت اصلی بیاعتنایی به فیلم «ماجرای نیمروز» را دو تابعیتی بودن برخی داوران و عدم ریسک پذیری آنان برای جایزه دادن به فیلمی که گروهک تروریستی منافقین را زیر علامت سؤال میبرد، دانستند که قطعا برای تابعیت خارجی آنها در کشورهای اروپایی و آمریکا ایجاداشکال میکرد.
ولی اینک در این جشنواره برای خالی نبودن عریضه، فیلم «ماجرای نیمروز: ردّ خون» را در برخی رشتههای اصلی نامزد دریافت جایزه کردند(دومین فیلم از نظر تعداد نامزدی) اما در هیچیک از آن رشتهها، جایزهای به آن ندادند، در حالی که حداقل فیلمبرداری و کارگردانی فیلم به لحاظ تکنیکی یک سر و گردن از سایر آثار جشنواره بالاتر بود. فیلم حتی در رشته طراحی صحنه نیز (که از نظرکارشناسان حیرت آور بود) نامزد دریافت جایزه نشد و طراح صحنه آن برای فیلم دیگری کاندیدا گردید! و علیرغم آنکه براساس مکتوب اهداء شده، طراحی لباس «ماجرای نیمروز: ردّ خون» برنده سیمرغ بلورین شد، اما نام همان فیلم دیگر برنده اعلام گردید! یعنی در میان داوران امسال هم، دوتابعیتیها حضور داشتند؟!
منتخب روزهای نهم و دهم
ماجرای نیمروز: ردّ خون
دومین قسمت از «ماجرای نیمروز»، به یکی دیگر از مهمترین وقایع تاریخ معاصر کشور ما میپردازد که هنوز در برخی ابعاد و حوادث پیرامونی مورد مناقشه و البته دستمایه تبلیغات عریض و طویل رسانههای بیگانه علیه انقلاب و نظام اسلامی است. واقعهای که بالاخره پس از گذشت 30 سال، در کادر دوربین این سینما قرار گرفت.
«ماجرای نیمروز: ردّ خون» از روزهای آخر دوران جنگ تحمیلی آغاز میشود که همان گروه اطلاعاتی-امنیتی فیلم اول، در پی ردپای سرکردگان گروهک تروریستی مجاهدین خلق، تحرکات اخیر آنها را که در کنار ارتش صدام اقدام به عملیاتی علیه ایران کردهاند، رصد میکنند وحتی تیمی برای دستیابی به سران گروهک یاد شده به عراق میفرستند. پذیرفتن قطعنامه 598 و همزمان با آن هجوم و پیشروی ارتش صدام با جلوداری نیروهای این گروهک تروریستی به داخل خاک ایران، دفاع مقدس و همچنین گروه اطلاعاتی صادق و کمال و مسعود (بازماندههای «ماجرای نیمروز») را وارد میدان تازهای میکند. نمایش بخشی از عملیات مرصاد و جنایات گروهک مجاهدین خلق در شهرهایاشغالی همچون اسلام آباد غرب و روایت ارتباط تشکیلات درون زندان با این گروهک برای پشتیبانی از ورود ارتش به اصطلاح آزادیبخش آن به خاک ایران و کشتار مردم، از جمله نکات ناگفتهای است که «ماجرای نیمروز: ردّ خون» سعی در به تصویر کشیدن آنها داشته است. ماجرایی که در بلندگوهای بیگانه به اعدامهای تابستان 67 معروف شده و بر روی آن تبلیغات وسیعی انجام میشود. فیلمبرداری، صحنه پردازی (خصوصا در فصلهای تهران و بغداد سال 67 و نبردهای خونین اسلام آباد و تنگه چارزبر) و چهره پردازی و جلوههای تصویری و میدانی و صدای فیلم، بسیار بالاتر از اندازههای سینمای ایران به نظر میرسد.
غلامرضا تختی
فیلم «غلامرضا تختی»، براساس یک فرمول قدیمی و کلیشه ای، از لحظه مرگ تختی شروع شده و با فلاش بک به کودکی وی رفته و پس از طی فراز و نشیبهای زندگی او مجددا به همان صحنه شروع فیلم برمی گردد. یعنی از همان لحظه نخست، فیلمساز بر اساس یک قضاوت نه چندان موثق، شایعه خودکشی تختی را میپذیرد. این در حالی است که اسناد و مدارک و شواهد متعددی مبنی بر قتل وی توسط ساواک و یا ایادی غلامرضا پهلوی وجود دارد. اما فیلمساز در شخصیت تختی بیش از هر موضوعی، وجه «کمک به دیگران» را برجسته میکند و در نمایش این خصوصیت، آنچنان به افراط میرود که حتی حرفه کشتی گیری او نیز در سایه قرار میگیرد، چنانکه در طول این فیلم و از میان تمامی افتخارات و مسابقات تختی، تنها مسابقه نهایی وی در المپیک ملبورن را شاهد هستیم و بقیه را در حد خبر و گزارش فقط میشنویم! طرفه آنکه تا یک سوم اول فیلم آنقدر که صحنههای متفرقه رویت میشود و اخبار و گزارشهای پیروزیهای تختی را البته فقط میشنویم و حتی جشن پیروزی در کافههای خارج کشور همراه رقص زنان و عرق خوری دوستان تختی را میبینیم، اثری از کشتیهای تختی مشاهده نمیشود! این افراط فیلمساز در امدادگرنمایی تختی تا آنجا پیش میرود که شبهه حضور یک قدیس بوجود میآید، اما همین قدیس در مقابل مشکلاتی همچون شکست در مسابقات و یا برخی محدودیتهای رژیم شاه برای تمریناتش، به خودکشی روی میآورد! این نگاه تلخ و سیاه فیلمساز در زمان کودکی تختی نیز جلوه میکند و زندگی آبرومند و اگرچه فقیرانه خانه پدری تختی را به حلبی آبادهای سیاه و کثیف بدل ساخته و لباسهای کهنه ولی تمیز و مرتب تختی خردسال را به پارچههایی مندرس با دست و صورتهای کثیف در میان خاک و لجن تبدیل میکند. این نگاه سیاه و چرک، فیلم را به شدت شعاری و گل درشت به سبک و سیاق آثار اولیه فیلمسازان کم مایه پیش میبرد.