kayhan.ir

کد خبر: ۱۴۸۲۰۱
تاریخ انتشار : ۰۷ آذر ۱۳۹۷ - ۲۱:۱۴

افول آمریکا و انتقال قدرت از غرب به شرق




جهان دوران پرتلاطمی را سپری می‌کند و با فرازوفرودهای دشواری روبه‌رو است: مناسبات و معاهدات بین‌المللی بازتعریف می‌شوند؛ ادبیات سیاسی در حال تغییر است؛ کشورهای رقیب و گاه متخاصم در تشکل‌های جدید به یکدیگر می‌پیوندند و دولت‌های متحد از ائتلاف با یکدیگر خارج می‌شوند. در این میان آمریکا شرایط خاصی دارد. واشنگتن از بسیاری معاهدات بین‌المللی یکی پس از دیگری خارج می‌شود؛ اصول اقتصاد لیبرال و تجارت آزاد را که ده‌ها سال مروج آن بوده، آشکارا نقض می‌کند؛ خود را به هیچ پیمانی وفادار نمی‌داند؛ متحدان سنتی خود را می‌آزارد و تهدید می‌کند که از پیمان‌های محدودکننده‌ سلاح‌های هسته‌ای و پیمان‌های استراتژیک خارج خواهد شد. سیاستمداران کاخ سفید متفاوت عمل می‌کنند؛ سراسیمه به نظر می‌رسند؛ شتاب‌زده کار می‌کنند؛ از ثبات فکری کمتری برخوردارند؛ مدام تغییر روش می‌دهند؛ گویی بیمناک هستند اما چه رویدادی آنها را نگران کرده است؟ واشنگتن نه‌تنها رقبای دیرین خود مانند روسیه و چین را با تهدیدهای تجاری، سیاسی و حتی نظامی به چالش می‌کشد، بلکه متحدان خود را نیز می‌آزارد. اتحادیه‌ اروپا چندی است در یک سردرگمی سیاسی به سر می‌برد؛ محور بروکسل از یک‌سو تلاش می‌کند به ارزش‌های لیبرالیسم و آمریکا وفادار بماند و از سوی دیگر شاهد زاویه‌دار شدن مواضع واشنگتن نسبت به خود است. اینک متحدان سنتی آمریکا مانند فرانسه و آلمان از تشکیل ارتش مستقل اروپا سخن می‌گویند. «امانوئل مکرون» رئیس‌جمهوری فرانسه در اظهارات بی‌سابقه‌ای از اینکه اروپا ارتش مستقلی ندارد تا در برابر آمریکا از خود دفاع کند، ابراز تأسف می‌کند. هند و پاکستان با‌اشتیاق به پیمان‌های جدیدی مانند شانگهای(۱) می‌پیوندند. پکن و دهلی‌نو به‌عنوان رقبای سنتی به یکدیگر نزدیک می‌شوند. اژدهای زرد تلاش می‌کند با صرف ده‌ها میلیارد دلار، جاده‌ ابریشم(۲) را احیا کند و از آسیای دور به مدیترانه و اروپا برسد. بلوک اقتصادی غول‌آسایی مانند «بریکس»(۳) ایجاد می‌شود. این‌همه فرازونشیب برای چیست و منشأ آن کدام است؟
حقیقت آن است که جهان آبستن حادثه مهمی است: «افول آمریکا و انتقال قدرت از غرب به شرق». پدیده‌ انتقال قدرت یک رویداد چند بعدی و با وجوه سیاسی، نظامی، اقتصادی و اجتماعی است که اندیشمندان از سال‌ها قبل از وقوع، از آن خبر داده‌اند و اینک به نظر می‌رسد زمان رخداد آن نزدیک شده است. ولی چقدر نزدیک؟ آن‌قدر نزدیک که ظاهراً مقامات کنونی کاخ سفید را به وحشت انداخته است!
تئوری «انتقال قدرت»(۴) اولین‌بار در سال ۱۹۵۸ میلادی توسط «اورگانسکی»(۵) استاد علوم سیاسی دانشگاه میشیگان ارائه شد. بر اساس این نظریه، قدرت‌های بزرگ در طول تاریخ یکی پس از دیگری متولد می‌شوند، به اوج می‌رسند و در نهایت افول می‌کنند و این سرنوشت محتوم همه‌ ابرقدرت‌ها است.
«الوین تافلر«(۶) نویسنده و اندیشمند آمریکایی سه دهه پس از اورگانسکی با انتشار کتابی در سال ۱۹۹۰ میلادی از پدیده‌ای به نام «تغییر ماهیت قدرت»(۷) سخن گفت. وی معتقد بود در عصر حاضر، ماهیت قدرت به‌کلی تغییر یافته است و این روند همچنان ادامه خواهد داشت. تافلر در اثر دیگر خود تحت عنوان «موج سوم»(۸) می‌نویسد: «تمدن جدیدی در حال ظهور است، ولی انسان‌های نادان در همه‌جا سعی دارند آن را سرکوب کنند... طلوع این تمدن جدید تنها واقعیت روشن زندگی ما است.»
«امانوئل والراشتاین»(۹) جامعه‌شناس شهیر آمریکایی و ارائه‌دهنده‌ نظریه «نظام جهانی»(۱۰) به‌صراحت تأکید می‌کند که آمریکا در مسیر سقوط قرار گرفته و افول این کشور امری حتمی و اجتناب‌ناپذیر است. به‌گفته این جامعه‌شناس، «از زمان جنگ ویتنام تا حادثه‌ ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱، از سرعت روند و توسعه‌ اقتصادی آمریکا کاسته شده و این کشور، درخشش ایدئولوژیک خود را از دست داده است.»
والراشتاین می‌گوید: «تفوق آمریکا فقط به برتری نظامی خلاصه می‌شود؛ و این، حکایت از آن دارد که ابرقدرت در حال افول است.» وی می‌افزاید: «شاید در آمریکا جمعیت کسانی که فکر می‌کنند این کشور در سراشیبی سقوط قرار گرفته زیاد نباشند، ولی تندروهای این کشور بهتر و بیشتر از دیگران می‌دانند که آمریکا در حال سقوط است و به همین دلیل تلاش می‌کنند با تمام وجود مانع از آن شوند.»
از دیدگاه این جامعه‌شناس، جنگ ویتنام، فروپاشی اتحاد شوروی و حادثه‌ ۱۱ سپتامبر، روند سقوط آمریکا را تسریع کرده است. جنگ ویتنام نه‌تنها یک شکست نظامی بزرگ برای آمریکا بود، بلکه به اقتصاد و اعتبار این کشور نیز لطمات بزرگی وارد کرد. شکست در جنگ ویتنام برای واشنگتن یک فاجعه بود، زیرا آمریکا با تمام توان نظامی، اقتصادی و سیاسی وارد آن شده بود. از سوی دیگر اگرچه فروپاشی اتحاد شوروی ظاهراً به نفع واشنگتن تمام شد، ولی آمریکا پس از این حادثه دیگر توجیهی برای گسترش هژمونی خود در افکار عمومی جهان نداشت. در واقع پس از فروپاشی اتحاد شوروی، هژمونی آمریکا به‌شدت مورد تهدید قرار گرفت. حمله‌ صدام به کویت بهانه خوبی برای آمریکا بود تا توجیهی برای ماشین جنگی خود داشته باشد، ولی این روند در افکار عمومی آمریکا و جهان تداوم نداشت.
والراشتاین می‌گوید: «واشنگتن در عرصه‌ نظامی هم پیروزی مهمی به دست نیاورده است. آمریکا در سه جنگ پس از سال ۱۹۴۵، در یکی (ویتنام) شکست خورد و در دو جنگ دیگر (جنگ کره و خلیج‌فارس) چیز مهمی به دست نیاورد.»
نشریه‌ نیویورک تایمز در شماره‌ بیستم آوریل ۲۰۰۲ در مقاله‌ای نوشت: «یک آزمایشگاه در ژاپن کامپیوتری می‌سازد که سریع‌ترین در جهان است و با ترکیبی از ۲۰ کامپیوتر برتر آمریکایی برابری می‌کند. این نشان می‌دهد که مهندسان آمریکایی در رقابت علمی و فناوری نیز -که اکثرشان تصور می‌کنند دست بالا را در آن دارند- بازی را باخته‌اند.» این مقاله تصریح دارد که «اولویت‌های علمی و تکنولوژیک در دو کشور یکسان نیست. کامپیوتر ژاپنی تغییرات آب و هوایی، داده‌های علمی و اقتصادی را محاسبه می‌کند ولی کامپیوتر آمریکایی به شبیه‌سازی جنگ می‌پردازد.» این تفاوت در واقع بیانگر یک حقیقت جامعه‌شناختی کهن درخصوص قدرت‌های بزرگ است: قدرت حاکم، بر نظامیگری تمرکز دارد و قدرت‌هایی که قرار است جایگزین آن شوند، بر روی علم و اقتصاد متمرکز می‌شوند.
نکته‌ آخر اینکه: بسیاری از اندیشمندان جهان می‌گویند سؤال واقعی این نیست که آیا آمریکا سقوط خواهد کرد یا خیر؟ زیرا افول آمریکا حتمی است؛ بلکه نکته‌ مهم این است که آیا می‌توان راهی پیدا کرد که هنگام سقوط آمریکا، کمترین آسیب به جهان وارد شود؟
منبع : Khamenei.ir