غزل سراغ(شعر)
نشان خانه تو ساحل شكيبايي است
دلت غريبتر از مرغهاي دريايي است
به جاي اشك ز چشمت ستاره ميبارد
نگاههاي تو در شب عجيب رويايي است
بهار، از دم گرم تو زنده ميگردد
سخن بگو كه سخن گفتنت مسيحايي است
سرك كشيدنت از پشت پنجره زيباست
عبور كردنت از كوچهها تماشايي است
كسي به عمق وجود تو پي نخواهد برد
به روح عشق قسم، روح تو اهورايي است
از آن شبي كه از اين شهر مرده كوچيدي
هميشه وردِ زبانم «چرا نميآيي» است
بيا و از قفس انزوا رهايم كن
اتاق كوچك من، بيتو گور تنهايي است
مرتضي اميري اسفندقه
دلت غريبتر از مرغهاي دريايي است
به جاي اشك ز چشمت ستاره ميبارد
نگاههاي تو در شب عجيب رويايي است
بهار، از دم گرم تو زنده ميگردد
سخن بگو كه سخن گفتنت مسيحايي است
سرك كشيدنت از پشت پنجره زيباست
عبور كردنت از كوچهها تماشايي است
كسي به عمق وجود تو پي نخواهد برد
به روح عشق قسم، روح تو اهورايي است
از آن شبي كه از اين شهر مرده كوچيدي
هميشه وردِ زبانم «چرا نميآيي» است
بيا و از قفس انزوا رهايم كن
اتاق كوچك من، بيتو گور تنهايي است
مرتضي اميري اسفندقه