نگاهی به شصت و هفتمین دوره جشنواره فیلم کن
آرنولد و راکی با زره پوش روی فرش قرمز!
سعید مستغاثی
شاید در نگاه اول، این جمله برای مخاطبان قدیمی جشنواره کن و سینماروها و سینما دوستان قدیمی شوخی به نظر بیاید. برای آنها که زمانی جشنوارههایی مانند کن و برلین و ونیز را مظهر نمایش سینمای هنری و مولف میدانستند و نقطه مقابلی با امثال مراسم اسکار به شمار میآوردند که به اصطلاح وجه تجاری سینما را اصل میدانست و میداند. شاید این جملات برای فیلم بینهای امروز کمی غریب باشد اما به نظرم اگر یک تماشاگر حرفهای سینما در دهه 60 و 70 و حتی دهه 80 میلادی ناگهان با یک ماشین زمان در سواحل کوازت سال 2014 در جنوب فرانسه و شصت و هفتمین جشنواره فیلم کن پیاده میشد، شاید سکته قلبی میکرد که امثال سیلوستر استالونه و آرنولد شوارتزنگر را سوار بر تانک و زره پوش در حال رژه رفتن و ادا و اصول درآوردن روی فرش قرمز جشنواره و مضحکه کردن حاضران میدید! (مثل قسمت دوم فیلم "بازگشت به آینده" که مارتی مک فلای ناگهان خود را در دنیایی پر از گنگستر و هفت تیر کش و آل کاپون دید که حتی پدر و مادرش نیز در زمره همین خلافکاران در آمده بودند!) البته دو سه شب قبلتر از آن هم حاضران در کن، سیرکی شبیه به این را به هنگام عبور عوامل قسمت دوم انیمیشن "چگونه اژدهای خود را تربیت کنیم؟" با شرکت هنرپیشگانی مانند کیت بلانچت و نائومی واتس و ... در کنار عروسک بزرگ اژدها شاهد بودند!
این درحالی است که تا همین چند سال پیش، مدیر جشنواره فیلم کن هدف از این جشنواره را با چنین تعابیری روی وب سایت رسمی جشنواره قرار داده بود که: حامی سینمای مولف ارزشمند، در جستجوی صداهای مستقل فرهنگهای گوناگون، در نظر گرفتن تجربه سینما به عنوان یک هنر (و نه صنعت) و ایجاد دنیایی که خودش را از درون نمایش فیلم هایش بشناساند (عین جملاتی است که زمانی مدیر این جشنواره در سایت رسمی آن بیان داشته بود). اما آیا واقعا این جشنواره در طول تاریخ برگزاری خود (از 1946 تا امروز که شصت و هفتمین دوره اش برگزار میشود) علی رغم تلاشی که برخی دست اندرکارانش به خرج دادند، به این شعارها وفادار بوده است؟ آیا کلیت آن در واقع بیشتر حاشیهای برای سینمای صنعتی و تجاری آمریکا به نظر نیامده است؟
نگاهی به متن و حاشیه دورههای مختلف جشنواره فیلم کن خصوصا در یکی دو دهه اخیر نشان میدهد که این جشنواره همواره در تیول کمپانی ها و موسسات بزرگ تجاری و تهیه کنندگان و ستارگان سینمای هالیوود بوده است، همواره این گروهی از هنرپیشههای آمریکایی بودهاند که برگ برنده مدیران جشنواره کن برای جلب توجه رسانه ها و شرکتهای تبلیغاتی و تبدیل سواحل کوازت به بازار مکارهای برای توریست ها و گردشگران خارجی به شمار آمده است.
فرش قرمزی که در طول یازده روز برگزاری جشنواره، در اغلب ساعات روز محل نمایش انواع و اقسام مدهای لباس و آرایش و جواهرات شرکتهای مشهور تجاری توسط بازیگران معروف است و مکان اصلی تجمع و توجه مهمانان و شرکت کنندگان و خبرنگاران و عکاسان محسوب میشود و آنچه کمتر اهمیت دارد همان سالنهای نمایش فیلم است و جلسات گفت و گوی مطبوعاتی. این درحالی است که در مراسم اسکار که اساسا هیچگاه ادعای هنری بودن نداشته و تبلیغات تجاری اش در صدر همه ادعاهای سینمایی قرار دارد، در مقابل چهار ساعت و نیم مراسم اصلی اهدای جوایز ، فقط دو ساعت برنامه فرش قرمز اجرا میشود. به همه اینها اضافه کنید که هیاهو و سرو صدای جشنواره کن هم برای همین هنرپیشگان و ستارههای آمریکایی است که روی فرش قرمز ادا و اطوار درمی آورند و حاضرین هم برایشان سر و دست میشکنند.همه این واقعیات، آنگاه شگفت آور میشود که همچنان گردانندگان جشنواره کن، فستیوالشان را هنری ترین جشنواره دنیا و آخر هنر هفتم به شمار میآورند.
این شگفتی درمورد ترکیب هیئت داوران (که قاعدتا بایستی اعضایش از بینش هنری در شان جشنواره کن برخوردار باشند) بیشتر میشود. برخلاف دورههایی که همواره تعداد کارگردانان و فیلمنامه نویسان و نویسندگان بر بازیگران میچربیدند، از پنجاه و نهمین دوره به بعد (همچنان که امسال نیز چنین است) تعداد بازیگران تقریبا 60 درصد اعضای هیئت داوران را تشکیل داد. در کن پنجاه و نهم بازیگرانی همچون "مونیکا بلوچی" (بازیگر نقش چندم برخی فیلمهای آمریکایی مثل :ماتریکس و دراکولای برام استوکر و اشکهای خورشید و بعضی فیلمهای نه چندان معروف اروپایی )، هلنا بونهم کارتر ( که به جز فیلمهای تلویزیونی اخیرا فقط در فیلمهای تیم برتن، نقشهای حاشیهای بازی میکند و یا به جای شخصیتهای کارتونی صحبت مینماید)، سمیوئل ال جکسن (که هنوز معروفترین کاراکترش، "جولز" در فیلم "پالپ فیکشن " است و به جز آن فقط نقشهای فیلمهای پلیسی جنایی معمولی مثل "سه ایکس " و "مرد" و "مربی کارتر" و "اصلی" و "شفت" و...را از او به یاد داریم )، ژانگ زی یی ( بازیگر تازه به دوران رسیده هنگ کنگی که فیلمهای اخیر ژانگ ییمو معروفش کرد و در فیلم "خاطرات یک گیشا" نقش دوم را برعهده داشت) و تیم روث (که برخلاف آنچه در بولتن جشنواره کن آمد، در مقابل 56 فیلمی که بازی کرده فقط یک فیلم غیر معروف"منطقه جنگی" را ساخته است و اصلا نمیتوان وی را فیلمساز به حساب آورد، بازی هایش هم تقریبا در نقشهای مکمل و کوچک بوده مانند آنچه در فیلمهای "آب تیره "، "تفنگدار"، "سیاره میمون ها"، "هتل میلیون دلاری"، "پالپ فیکشن"، "وتل" و "راب روی " داشت) و...به این ترتیب ملاحظه میفرمایید هیچ بازیگر مولف و یا صاحب سبکی (حداقل در حد و حدود "کاترین دونوو" که زمانی در همین هیئت داوری حضور داشت) در میان داوران چند سال اخیر کن دیده نمیشود.
شاید بخشی از ماهیت کاریکاتوری جشنوارههایی مانند کن نسبت به سینمای هنری را بتوان در فیلمهایی مانند "پایان هالیوودی" (وودی آلن) یا "تعطیلات مستر بین" (استیو بندلک) یافت آنجا که در فیلم وودی آلن، یک فیلمساز مشهور، پس از سالها بیکاری، پیشنهاد ساخت فیلمی را از همسر سابقش که اینک مدیر یکی از کمپانیهای فیلمسازی است، دریافت میکند. اما هنگام شروع تولید فیلم براثر استرس و فشار روانی، نابینا میشود. او به توصیه کارگزارش، این موضوع را افشاء نکرده و به کمک وی و مترجم فیلمبردار چینی پروژه، با همان حالت نابینایی، به کارگردانی فیلم میپردازد ولی کار افتضاح درمی آید به طوری که کمپانی سفارش دهنده، آن را یک آشغال به تمام معنا مینامد. اما وقتی وی همین فیلم را به جشنوارههای اروپایی مثل کن میبرد، مورد استقبال شدید قرار گرفته و به عنوان نابغه از سوی آن جشنواره ها شناخته میشود! یا وقتی در فیلم "تعطیلات مستر بین" همه افتخار جشنواره کن به فیلمی کسالت بار متعلق به فیلمسازی خود بزرگ بین تعلق میگیرد که همه عوامل و حتی تنها بازیگر فیلم خودش است (چراکه معدود صحنههای بازیگر زن را از فیلم درآورده تا بازی خودش بارزتر شود!) و در طول نمایش فیلم، اغلب تماشاگران به خواب رفتهاند تا اینکه سبکسریهای مستر بین آن را به یک فیلم قابل دیدن تبدیل سازد!
پس پر بیراه نیست که از فیلمهای به اصطلاح زیرزمینی که بسیار زیر خط فقر استاندارد سینمایی بوده و بعضا حتی از یک پلان سینمایی برخوردار نیستند را مورد ستایش و تقدیر قرار میدهند.
از همین روست که بسیاری از کارشناسان و ناظران مستقل هنری دنیا براین باورند که وجه مهم جشنواره کن، گرایشات آن به بعد غالب ایدئولوژیک امروز دنیاست که از هر فستیوال دیگری بیشتر توی ذوق میزند!
می توان نتیجه گرفت که جشنوارههایی مثل کن علی رغم تبلیغات فراوان و شهرت ظاهری ، همه سینمای جهان به شمار نمیروند. قطعا جشنوارههای فوق بیشتر در تیول کمپانی ها و موسسات تجاری چند ملیتی قرار دارند و از همین رو صبغه سیاسی بیشتری مییابند. چراکه سرنخ برگزاری این جشنوارهها در دستان همان کمپانیهایی میچرخد که زیرمجموعه تراست ها و کارتلهای بزرگ آمریکایی هستند. چنان که گفته شد در جشنوارهای مثل کن، اصل ماجرا روی فرش قرمز و با ستارگان هالیوود و مد لباس ها و مو و جواهرات اتفاق میافتد و درواقع آنچه در سالن دوبوسی کن اجرا میشود، فرع قضیه است. طبیعی است که اگر آن فرش قرمز نباشد و آن نمایش انواع و اقسام مد، جشنواره کن هم دیگر وجود نخواهد داشت. چون به گفته یکی از مدیران جشنواره ، بیشتر هزینههای برگزاری جشنواره از محل تبلیغات و کرایه غرفههای مختلف فروش کنار ساحل و توریستهایی است که به این شهر کوچک ساحلی سرازیر میشوند و البته آنها هم از صدقه سر همین ستارههای آمریکایی است که میآیند نه برای مثلا تماشای قیافه "لارس فن تریر" و لباس "شوهی ایمامورا" و موهای "پی یر رییسیان"! از همین رو بخش مهمی از انتخاب ها و فیلم ها و برگزیده ها بایستی جلب رضایت همان کمپانی ها و صاحبانشان را به همراه داشته باشد. صاحبانی که نه در کن، بلکه در نیویورک و واشنگتن و لندن و تل آویو دفتر و دستک دارند.
اما همه اینها باعث نمیشود که جشنواره کن را محکوم کنیم، چراکه به هر حال هر پدیده و هر موسسه و نهاد و هر جشنوارهای بنا به ماهیت گردانندگان و برگزارکنندگان و سرمایه گذارانشان، مسیر مورد نظر آنان را طی میکند و از این نظر حرجی بر جشنواره کن نیست که اهم هزینه هایش توسط کمپانی ها و تراستهای آمریکایی تامین میشود و بخشی هم توسط نهادی کاملا سیاسی – ایدئولوژیک به نام اتحادیه اروپا (که امروزه در حمایت از صهیونیسم و تروریسم و نژادپرستی به قول معروف یکی دو تا گل هم به آمریکا زده!) تا از برنامه ها و اهدافی خاصی پیروی کند که همان کمپانی ها و نهاد برایش تعیین میکنند از جمله اخراج لارس فن تریر به جرم شوخی با اسرائیل یا عدم نمایش فیلم ضد صهیونیستی دیو دونه حتی در یک سالن محدود و چند ده نفری بازار کن!
در اینجا انتقاد اصلی به برخی مدیران و مسئولین فرهنگی و سینمایی و بعضی دوستان هنری است که متاسفانه این معادله ساده را فهم نمیکنند. باور کنید درک این روابط رایج دنیای امروز اصلا هوش سرشاری نمیخواهد، به قول سهراب ؛ خرده هوشی میخواهد و سرسوزن ذوقی! درک اینکه مراسم اسکار چه مانیفستی دارد با یک مطالعه ساده از بیانیه اولیه بنیانگذاران آن در میهمانی منزل لویی بی مه یر (در سال 1928) و آنچه بارها بارها مدیران آکادمی علوم و هنرهای سینمایی آمریکا بیان داشتهاند و نگاهی اجمالی به آنچه در طی 86 دوره آن نیز اتفاق افتاده، معلوم میشود که تنها آثاری در این مراسم مورد قبول واقع میشوند و جایزه میگیرند که اولا صنعت سینمای آمریکا را تقویت کنند وثانیا مروج فرهنگ و ارزشهای آمریکایی باشند یعنی همه افرادی ماند ژانگ ییمو و انگ لی و آلخاندرو ایناریتو و والتر سالس و گیلرمو دل تورو و ...آنگاه موفق به دریافت جایزه اسکار میشوند که دو شرط آکادمی (که گفته شد) را رعایت کرده باشند، تعارف هم ندارند. باید درک کنیم که جشنوارههای معتبر جهانی (برخلاف جشنواره فیلم فجر که متولیانش هیچ قاعده و قانون و ضابطهای را رعایت نمیکنند!) دارای مانیفست و چشم انداز و ضابطه هستند و قواعد بازی خود را در نظر میگیرند و قدمی برخلاف آن قواعد و ضوابط برنمی دارند. این را از تمام دورههای این جشنواره ها، به آسانی میتوان دریافت.
با درک این واقعیت ها است که میتوان نحوه حضور درست و تاثیرگذار سینمای ایران را در این جشنوارهها تنظیم کرد و دچار خودباختگی و وادادگی و سرگشتگی نشد. با درک مطالبی چنین سهل و ممتنع میتوان دریافت که جشنوارههایی مانند جشنواره فیلم کن، حاضر به پذیرفتن فیلمهایی که فرهنگ ایرانی اسلامی ما را نمایش دهند، نخواهند بود (و تاکنون هم از این قاعده تخطی نکرده اند) چرا که با مانیفست و اهداف و برنامهای که برایشان توسط صاحبان و سرمایه گذارانشان تعیین شده، مغایر است. با فهم حقایقی به این سادگی و سرراستی میتوان دیگر برای شرکت در مراسمی مثل اسکار، سر و دست نشکست و هیئتهای عریض و طویل تشکیل نداد که در نهایت هم در انتخاب نهایی خودشان حتی دم دست ترین قواعد سینمایی را متوجه نشوند (که در تمام دنیای سینما، به خصوص سینمای حرفهای آنهم در هالیوود و آکادمی علوم و هنرهای سینمایی، صاحب و مالک اصلی یک فیلم در درجه نخست، کمپانی سازنده و در درجه بعد تهیه کننده آن، محسوب میشوند و این ربطی به احساسات ساده لوحانه و سطحی نگرانه ندارد که فرضا بنده از فلان فیلم خوشم میآید یا از بهمان فیلم بدم میآید ) و حتی برای فهم آن، یک سری هم به وب سایت رسمی آکادمی علوم و هنرهای سینمایی آمریکا نزنند و فیلمی که از نظر همه ضوابط رایج، متعلق به یک کمپانی فرانسوی و همچنین تهیه کننده فرانسوی است را به نام ایران، به آکادمی اسکار بفرستند تا خنده و استهزای اعضای آکادمی را از کاربرد اینهمه هوش و ذکاوت برانگیزند!
فقط چند سوال باقی میماند که مخاطبش همه مسئولین و مدیران سینمایی 30 سال اخیر هستند:
1- 30 سال است که گفته میشود، جشنوارههای جهانی، دری است به روی بازارهای جهانی. 30 سال است که در بسیاری از این جشنواره ها شرکت داشته ایم و جوایز متعددی هم به دست آورده ایم که آمار آن را از طرق مختلف میتوان کسب کرد ؛ از برخی نشریات سینمایی، از بنیاد سینمایی فارابی، از سیما فیلم و ...شاید صدها جایزه باشد که برخی آنها را میتوانید در موزه سینما مشاهده نمایید. اما سوال اینجاست که این خیل عظیم جوایز، تا چه حد و میزان سینمای ایران را به بازارهای جهانی رسانده است؟
2- چرا هیچ آماری درمورد میزان حضور سینما و فیلمهای ایران در اکران عمومی کشورهای دیگر وجود ندارد؟
3- چرا تاکنون بنیاد سینمایی فارابی یا همان نشریاتی که مشوق اصلی جشنوارهای شدن سینمای ایران بوده اند، هیچ آماری از فروش فیلمهای سینمای ایران در اکران بینالمللی ارائه نکرده اند؟
4- آیا واقعا سینمای ایران در بازارهای بینالمللی و اکران جهانی توفیقی بهدست آورده است؟
5- این توفیقات سینمای ایران در اکران عمومی بینالمللی در کجا و چه زمانی بوده است؟متاسفانه برخی آمارهای بیرون آمده، واقعیات غم انگیزی از حضور سینمای ایران در اکرانهای جهانی را نشان میدهد؛ فی المثل فیلمی که دهها جایزه بینالمللی از معتبرترین جشنوارههای جهانی کسب کرده، در یکی از موفق ترین نمایشهای عمومی خود در فرانسه تنها 12 نفر را برای تماشا به سالن کشانده بود!
یا کمپانی توزیع کننده فیلم دیگری که از مهمترین فیلمهای سینمای ایران در 20 سال گذشته بوده، از فروش اندک فیلم یاد شده در نمایش عمومی جهانی شگفت زده. به طوریکه مدعی شده بود، این فروش حتی درصدی از هزینه تبلیغات فیلم را نیز بازنگرداند!
6- آیا مدیران سینمای ایران در این 30 سال، مسیر را اشتباه نرفته اند؟ و این مسیر اشتباه را بارها و بارها تکرار نکرده اند؟ در واقع هر مدیری که آمده، حتی اگر تا دیروز منتقد مدیر پیشین بوده، امروز همان عملی را انجام میدهد که تا دیروز همان مدیر قبلی انجام میداده ! بازهم خیل مدیران سینمایی و دستیارانشان، راهی کن و برلین و ونیز میشوند، بازهم بازار یابی انجام میشود، احیانا بعضا ابتکارات هوشمندانهای (از جنس آب ریختن با هواپیمای تک ملخی برروی میدان آزادی برای کاهش آلودگی!) هم صورت میگیرد و برای تبلیغ فرهنگ ایرانی، نان و پنیر و سبزی خوردن در میان مهمانان سرو میشود! اما در نهایت فروش در حد چند تلویزیون محلی یا کابلی است!
7- آیا این حکایت از عدم درک درست و صحیح از بازارهای جهانی فیلم و روابط حاکم بر آنها ندارد؟
8- آیا نمیتوانستیم در طول این 30 سال برروی مخاطبانی سرمایه گذاری کنیم که قرابت فرهنگی و زبانی و دینی بیشتری با آنها داریم مثل کشورهای آسیای صغیر یا جوامع مسلمان که حدود یک میلیارد و نیم مخاطب بالقوه دارند؟ آیا حکایت استقبال از سریالهایی مانند مختار نامه در کشورهای مسلمان، این نکته را تصدیق نمیکند؟
9- آیا ارزش ندارد پس از گذشت 30 سال تجربه ناموفق در بازاریابی جهانی برای سینمایمان، راه خود را تغییر دهیم و مسیری دیگر را بیازماییم؟
10- آیا ارزش ندارد بازارهای ویژه خودمان را طراحی کنیم و همه ملتها و مردمی که با ما در وجوه فرهنگی سازگارترند را به این بازارها دعوت کنیم؟ (البته نه از جنس بازار جشنواره فیلم فجر که کپی دست چندمی از همان جشنوارههای کن و برلین است!!)
شاید در نگاه اول، این جمله برای مخاطبان قدیمی جشنواره کن و سینماروها و سینما دوستان قدیمی شوخی به نظر بیاید. برای آنها که زمانی جشنوارههایی مانند کن و برلین و ونیز را مظهر نمایش سینمای هنری و مولف میدانستند و نقطه مقابلی با امثال مراسم اسکار به شمار میآوردند که به اصطلاح وجه تجاری سینما را اصل میدانست و میداند. شاید این جملات برای فیلم بینهای امروز کمی غریب باشد اما به نظرم اگر یک تماشاگر حرفهای سینما در دهه 60 و 70 و حتی دهه 80 میلادی ناگهان با یک ماشین زمان در سواحل کوازت سال 2014 در جنوب فرانسه و شصت و هفتمین جشنواره فیلم کن پیاده میشد، شاید سکته قلبی میکرد که امثال سیلوستر استالونه و آرنولد شوارتزنگر را سوار بر تانک و زره پوش در حال رژه رفتن و ادا و اصول درآوردن روی فرش قرمز جشنواره و مضحکه کردن حاضران میدید! (مثل قسمت دوم فیلم "بازگشت به آینده" که مارتی مک فلای ناگهان خود را در دنیایی پر از گنگستر و هفت تیر کش و آل کاپون دید که حتی پدر و مادرش نیز در زمره همین خلافکاران در آمده بودند!) البته دو سه شب قبلتر از آن هم حاضران در کن، سیرکی شبیه به این را به هنگام عبور عوامل قسمت دوم انیمیشن "چگونه اژدهای خود را تربیت کنیم؟" با شرکت هنرپیشگانی مانند کیت بلانچت و نائومی واتس و ... در کنار عروسک بزرگ اژدها شاهد بودند!
این درحالی است که تا همین چند سال پیش، مدیر جشنواره فیلم کن هدف از این جشنواره را با چنین تعابیری روی وب سایت رسمی جشنواره قرار داده بود که: حامی سینمای مولف ارزشمند، در جستجوی صداهای مستقل فرهنگهای گوناگون، در نظر گرفتن تجربه سینما به عنوان یک هنر (و نه صنعت) و ایجاد دنیایی که خودش را از درون نمایش فیلم هایش بشناساند (عین جملاتی است که زمانی مدیر این جشنواره در سایت رسمی آن بیان داشته بود). اما آیا واقعا این جشنواره در طول تاریخ برگزاری خود (از 1946 تا امروز که شصت و هفتمین دوره اش برگزار میشود) علی رغم تلاشی که برخی دست اندرکارانش به خرج دادند، به این شعارها وفادار بوده است؟ آیا کلیت آن در واقع بیشتر حاشیهای برای سینمای صنعتی و تجاری آمریکا به نظر نیامده است؟
نگاهی به متن و حاشیه دورههای مختلف جشنواره فیلم کن خصوصا در یکی دو دهه اخیر نشان میدهد که این جشنواره همواره در تیول کمپانی ها و موسسات بزرگ تجاری و تهیه کنندگان و ستارگان سینمای هالیوود بوده است، همواره این گروهی از هنرپیشههای آمریکایی بودهاند که برگ برنده مدیران جشنواره کن برای جلب توجه رسانه ها و شرکتهای تبلیغاتی و تبدیل سواحل کوازت به بازار مکارهای برای توریست ها و گردشگران خارجی به شمار آمده است.
فرش قرمزی که در طول یازده روز برگزاری جشنواره، در اغلب ساعات روز محل نمایش انواع و اقسام مدهای لباس و آرایش و جواهرات شرکتهای مشهور تجاری توسط بازیگران معروف است و مکان اصلی تجمع و توجه مهمانان و شرکت کنندگان و خبرنگاران و عکاسان محسوب میشود و آنچه کمتر اهمیت دارد همان سالنهای نمایش فیلم است و جلسات گفت و گوی مطبوعاتی. این درحالی است که در مراسم اسکار که اساسا هیچگاه ادعای هنری بودن نداشته و تبلیغات تجاری اش در صدر همه ادعاهای سینمایی قرار دارد، در مقابل چهار ساعت و نیم مراسم اصلی اهدای جوایز ، فقط دو ساعت برنامه فرش قرمز اجرا میشود. به همه اینها اضافه کنید که هیاهو و سرو صدای جشنواره کن هم برای همین هنرپیشگان و ستارههای آمریکایی است که روی فرش قرمز ادا و اطوار درمی آورند و حاضرین هم برایشان سر و دست میشکنند.همه این واقعیات، آنگاه شگفت آور میشود که همچنان گردانندگان جشنواره کن، فستیوالشان را هنری ترین جشنواره دنیا و آخر هنر هفتم به شمار میآورند.
این شگفتی درمورد ترکیب هیئت داوران (که قاعدتا بایستی اعضایش از بینش هنری در شان جشنواره کن برخوردار باشند) بیشتر میشود. برخلاف دورههایی که همواره تعداد کارگردانان و فیلمنامه نویسان و نویسندگان بر بازیگران میچربیدند، از پنجاه و نهمین دوره به بعد (همچنان که امسال نیز چنین است) تعداد بازیگران تقریبا 60 درصد اعضای هیئت داوران را تشکیل داد. در کن پنجاه و نهم بازیگرانی همچون "مونیکا بلوچی" (بازیگر نقش چندم برخی فیلمهای آمریکایی مثل :ماتریکس و دراکولای برام استوکر و اشکهای خورشید و بعضی فیلمهای نه چندان معروف اروپایی )، هلنا بونهم کارتر ( که به جز فیلمهای تلویزیونی اخیرا فقط در فیلمهای تیم برتن، نقشهای حاشیهای بازی میکند و یا به جای شخصیتهای کارتونی صحبت مینماید)، سمیوئل ال جکسن (که هنوز معروفترین کاراکترش، "جولز" در فیلم "پالپ فیکشن " است و به جز آن فقط نقشهای فیلمهای پلیسی جنایی معمولی مثل "سه ایکس " و "مرد" و "مربی کارتر" و "اصلی" و "شفت" و...را از او به یاد داریم )، ژانگ زی یی ( بازیگر تازه به دوران رسیده هنگ کنگی که فیلمهای اخیر ژانگ ییمو معروفش کرد و در فیلم "خاطرات یک گیشا" نقش دوم را برعهده داشت) و تیم روث (که برخلاف آنچه در بولتن جشنواره کن آمد، در مقابل 56 فیلمی که بازی کرده فقط یک فیلم غیر معروف"منطقه جنگی" را ساخته است و اصلا نمیتوان وی را فیلمساز به حساب آورد، بازی هایش هم تقریبا در نقشهای مکمل و کوچک بوده مانند آنچه در فیلمهای "آب تیره "، "تفنگدار"، "سیاره میمون ها"، "هتل میلیون دلاری"، "پالپ فیکشن"، "وتل" و "راب روی " داشت) و...به این ترتیب ملاحظه میفرمایید هیچ بازیگر مولف و یا صاحب سبکی (حداقل در حد و حدود "کاترین دونوو" که زمانی در همین هیئت داوری حضور داشت) در میان داوران چند سال اخیر کن دیده نمیشود.
شاید بخشی از ماهیت کاریکاتوری جشنوارههایی مانند کن نسبت به سینمای هنری را بتوان در فیلمهایی مانند "پایان هالیوودی" (وودی آلن) یا "تعطیلات مستر بین" (استیو بندلک) یافت آنجا که در فیلم وودی آلن، یک فیلمساز مشهور، پس از سالها بیکاری، پیشنهاد ساخت فیلمی را از همسر سابقش که اینک مدیر یکی از کمپانیهای فیلمسازی است، دریافت میکند. اما هنگام شروع تولید فیلم براثر استرس و فشار روانی، نابینا میشود. او به توصیه کارگزارش، این موضوع را افشاء نکرده و به کمک وی و مترجم فیلمبردار چینی پروژه، با همان حالت نابینایی، به کارگردانی فیلم میپردازد ولی کار افتضاح درمی آید به طوری که کمپانی سفارش دهنده، آن را یک آشغال به تمام معنا مینامد. اما وقتی وی همین فیلم را به جشنوارههای اروپایی مثل کن میبرد، مورد استقبال شدید قرار گرفته و به عنوان نابغه از سوی آن جشنواره ها شناخته میشود! یا وقتی در فیلم "تعطیلات مستر بین" همه افتخار جشنواره کن به فیلمی کسالت بار متعلق به فیلمسازی خود بزرگ بین تعلق میگیرد که همه عوامل و حتی تنها بازیگر فیلم خودش است (چراکه معدود صحنههای بازیگر زن را از فیلم درآورده تا بازی خودش بارزتر شود!) و در طول نمایش فیلم، اغلب تماشاگران به خواب رفتهاند تا اینکه سبکسریهای مستر بین آن را به یک فیلم قابل دیدن تبدیل سازد!
پس پر بیراه نیست که از فیلمهای به اصطلاح زیرزمینی که بسیار زیر خط فقر استاندارد سینمایی بوده و بعضا حتی از یک پلان سینمایی برخوردار نیستند را مورد ستایش و تقدیر قرار میدهند.
از همین روست که بسیاری از کارشناسان و ناظران مستقل هنری دنیا براین باورند که وجه مهم جشنواره کن، گرایشات آن به بعد غالب ایدئولوژیک امروز دنیاست که از هر فستیوال دیگری بیشتر توی ذوق میزند!
می توان نتیجه گرفت که جشنوارههایی مثل کن علی رغم تبلیغات فراوان و شهرت ظاهری ، همه سینمای جهان به شمار نمیروند. قطعا جشنوارههای فوق بیشتر در تیول کمپانی ها و موسسات تجاری چند ملیتی قرار دارند و از همین رو صبغه سیاسی بیشتری مییابند. چراکه سرنخ برگزاری این جشنوارهها در دستان همان کمپانیهایی میچرخد که زیرمجموعه تراست ها و کارتلهای بزرگ آمریکایی هستند. چنان که گفته شد در جشنوارهای مثل کن، اصل ماجرا روی فرش قرمز و با ستارگان هالیوود و مد لباس ها و مو و جواهرات اتفاق میافتد و درواقع آنچه در سالن دوبوسی کن اجرا میشود، فرع قضیه است. طبیعی است که اگر آن فرش قرمز نباشد و آن نمایش انواع و اقسام مد، جشنواره کن هم دیگر وجود نخواهد داشت. چون به گفته یکی از مدیران جشنواره ، بیشتر هزینههای برگزاری جشنواره از محل تبلیغات و کرایه غرفههای مختلف فروش کنار ساحل و توریستهایی است که به این شهر کوچک ساحلی سرازیر میشوند و البته آنها هم از صدقه سر همین ستارههای آمریکایی است که میآیند نه برای مثلا تماشای قیافه "لارس فن تریر" و لباس "شوهی ایمامورا" و موهای "پی یر رییسیان"! از همین رو بخش مهمی از انتخاب ها و فیلم ها و برگزیده ها بایستی جلب رضایت همان کمپانی ها و صاحبانشان را به همراه داشته باشد. صاحبانی که نه در کن، بلکه در نیویورک و واشنگتن و لندن و تل آویو دفتر و دستک دارند.
اما همه اینها باعث نمیشود که جشنواره کن را محکوم کنیم، چراکه به هر حال هر پدیده و هر موسسه و نهاد و هر جشنوارهای بنا به ماهیت گردانندگان و برگزارکنندگان و سرمایه گذارانشان، مسیر مورد نظر آنان را طی میکند و از این نظر حرجی بر جشنواره کن نیست که اهم هزینه هایش توسط کمپانی ها و تراستهای آمریکایی تامین میشود و بخشی هم توسط نهادی کاملا سیاسی – ایدئولوژیک به نام اتحادیه اروپا (که امروزه در حمایت از صهیونیسم و تروریسم و نژادپرستی به قول معروف یکی دو تا گل هم به آمریکا زده!) تا از برنامه ها و اهدافی خاصی پیروی کند که همان کمپانی ها و نهاد برایش تعیین میکنند از جمله اخراج لارس فن تریر به جرم شوخی با اسرائیل یا عدم نمایش فیلم ضد صهیونیستی دیو دونه حتی در یک سالن محدود و چند ده نفری بازار کن!
در اینجا انتقاد اصلی به برخی مدیران و مسئولین فرهنگی و سینمایی و بعضی دوستان هنری است که متاسفانه این معادله ساده را فهم نمیکنند. باور کنید درک این روابط رایج دنیای امروز اصلا هوش سرشاری نمیخواهد، به قول سهراب ؛ خرده هوشی میخواهد و سرسوزن ذوقی! درک اینکه مراسم اسکار چه مانیفستی دارد با یک مطالعه ساده از بیانیه اولیه بنیانگذاران آن در میهمانی منزل لویی بی مه یر (در سال 1928) و آنچه بارها بارها مدیران آکادمی علوم و هنرهای سینمایی آمریکا بیان داشتهاند و نگاهی اجمالی به آنچه در طی 86 دوره آن نیز اتفاق افتاده، معلوم میشود که تنها آثاری در این مراسم مورد قبول واقع میشوند و جایزه میگیرند که اولا صنعت سینمای آمریکا را تقویت کنند وثانیا مروج فرهنگ و ارزشهای آمریکایی باشند یعنی همه افرادی ماند ژانگ ییمو و انگ لی و آلخاندرو ایناریتو و والتر سالس و گیلرمو دل تورو و ...آنگاه موفق به دریافت جایزه اسکار میشوند که دو شرط آکادمی (که گفته شد) را رعایت کرده باشند، تعارف هم ندارند. باید درک کنیم که جشنوارههای معتبر جهانی (برخلاف جشنواره فیلم فجر که متولیانش هیچ قاعده و قانون و ضابطهای را رعایت نمیکنند!) دارای مانیفست و چشم انداز و ضابطه هستند و قواعد بازی خود را در نظر میگیرند و قدمی برخلاف آن قواعد و ضوابط برنمی دارند. این را از تمام دورههای این جشنواره ها، به آسانی میتوان دریافت.
با درک این واقعیت ها است که میتوان نحوه حضور درست و تاثیرگذار سینمای ایران را در این جشنوارهها تنظیم کرد و دچار خودباختگی و وادادگی و سرگشتگی نشد. با درک مطالبی چنین سهل و ممتنع میتوان دریافت که جشنوارههایی مانند جشنواره فیلم کن، حاضر به پذیرفتن فیلمهایی که فرهنگ ایرانی اسلامی ما را نمایش دهند، نخواهند بود (و تاکنون هم از این قاعده تخطی نکرده اند) چرا که با مانیفست و اهداف و برنامهای که برایشان توسط صاحبان و سرمایه گذارانشان تعیین شده، مغایر است. با فهم حقایقی به این سادگی و سرراستی میتوان دیگر برای شرکت در مراسمی مثل اسکار، سر و دست نشکست و هیئتهای عریض و طویل تشکیل نداد که در نهایت هم در انتخاب نهایی خودشان حتی دم دست ترین قواعد سینمایی را متوجه نشوند (که در تمام دنیای سینما، به خصوص سینمای حرفهای آنهم در هالیوود و آکادمی علوم و هنرهای سینمایی، صاحب و مالک اصلی یک فیلم در درجه نخست، کمپانی سازنده و در درجه بعد تهیه کننده آن، محسوب میشوند و این ربطی به احساسات ساده لوحانه و سطحی نگرانه ندارد که فرضا بنده از فلان فیلم خوشم میآید یا از بهمان فیلم بدم میآید ) و حتی برای فهم آن، یک سری هم به وب سایت رسمی آکادمی علوم و هنرهای سینمایی آمریکا نزنند و فیلمی که از نظر همه ضوابط رایج، متعلق به یک کمپانی فرانسوی و همچنین تهیه کننده فرانسوی است را به نام ایران، به آکادمی اسکار بفرستند تا خنده و استهزای اعضای آکادمی را از کاربرد اینهمه هوش و ذکاوت برانگیزند!
فقط چند سوال باقی میماند که مخاطبش همه مسئولین و مدیران سینمایی 30 سال اخیر هستند:
1- 30 سال است که گفته میشود، جشنوارههای جهانی، دری است به روی بازارهای جهانی. 30 سال است که در بسیاری از این جشنواره ها شرکت داشته ایم و جوایز متعددی هم به دست آورده ایم که آمار آن را از طرق مختلف میتوان کسب کرد ؛ از برخی نشریات سینمایی، از بنیاد سینمایی فارابی، از سیما فیلم و ...شاید صدها جایزه باشد که برخی آنها را میتوانید در موزه سینما مشاهده نمایید. اما سوال اینجاست که این خیل عظیم جوایز، تا چه حد و میزان سینمای ایران را به بازارهای جهانی رسانده است؟
2- چرا هیچ آماری درمورد میزان حضور سینما و فیلمهای ایران در اکران عمومی کشورهای دیگر وجود ندارد؟
3- چرا تاکنون بنیاد سینمایی فارابی یا همان نشریاتی که مشوق اصلی جشنوارهای شدن سینمای ایران بوده اند، هیچ آماری از فروش فیلمهای سینمای ایران در اکران بینالمللی ارائه نکرده اند؟
4- آیا واقعا سینمای ایران در بازارهای بینالمللی و اکران جهانی توفیقی بهدست آورده است؟
5- این توفیقات سینمای ایران در اکران عمومی بینالمللی در کجا و چه زمانی بوده است؟متاسفانه برخی آمارهای بیرون آمده، واقعیات غم انگیزی از حضور سینمای ایران در اکرانهای جهانی را نشان میدهد؛ فی المثل فیلمی که دهها جایزه بینالمللی از معتبرترین جشنوارههای جهانی کسب کرده، در یکی از موفق ترین نمایشهای عمومی خود در فرانسه تنها 12 نفر را برای تماشا به سالن کشانده بود!
یا کمپانی توزیع کننده فیلم دیگری که از مهمترین فیلمهای سینمای ایران در 20 سال گذشته بوده، از فروش اندک فیلم یاد شده در نمایش عمومی جهانی شگفت زده. به طوریکه مدعی شده بود، این فروش حتی درصدی از هزینه تبلیغات فیلم را نیز بازنگرداند!
6- آیا مدیران سینمای ایران در این 30 سال، مسیر را اشتباه نرفته اند؟ و این مسیر اشتباه را بارها و بارها تکرار نکرده اند؟ در واقع هر مدیری که آمده، حتی اگر تا دیروز منتقد مدیر پیشین بوده، امروز همان عملی را انجام میدهد که تا دیروز همان مدیر قبلی انجام میداده ! بازهم خیل مدیران سینمایی و دستیارانشان، راهی کن و برلین و ونیز میشوند، بازهم بازار یابی انجام میشود، احیانا بعضا ابتکارات هوشمندانهای (از جنس آب ریختن با هواپیمای تک ملخی برروی میدان آزادی برای کاهش آلودگی!) هم صورت میگیرد و برای تبلیغ فرهنگ ایرانی، نان و پنیر و سبزی خوردن در میان مهمانان سرو میشود! اما در نهایت فروش در حد چند تلویزیون محلی یا کابلی است!
7- آیا این حکایت از عدم درک درست و صحیح از بازارهای جهانی فیلم و روابط حاکم بر آنها ندارد؟
8- آیا نمیتوانستیم در طول این 30 سال برروی مخاطبانی سرمایه گذاری کنیم که قرابت فرهنگی و زبانی و دینی بیشتری با آنها داریم مثل کشورهای آسیای صغیر یا جوامع مسلمان که حدود یک میلیارد و نیم مخاطب بالقوه دارند؟ آیا حکایت استقبال از سریالهایی مانند مختار نامه در کشورهای مسلمان، این نکته را تصدیق نمیکند؟
9- آیا ارزش ندارد پس از گذشت 30 سال تجربه ناموفق در بازاریابی جهانی برای سینمایمان، راه خود را تغییر دهیم و مسیری دیگر را بیازماییم؟
10- آیا ارزش ندارد بازارهای ویژه خودمان را طراحی کنیم و همه ملتها و مردمی که با ما در وجوه فرهنگی سازگارترند را به این بازارها دعوت کنیم؟ (البته نه از جنس بازار جشنواره فیلم فجر که کپی دست چندمی از همان جشنوارههای کن و برلین است!!)