kayhan.ir

کد خبر: ۱۴۳۵۰۳
تاریخ انتشار : ۰۹ مهر ۱۳۹۷ - ۲۱:۵۳
مهارت‌های تحملِ فقدان عزيزان در قرآن (بخش دوم)

مثبت نگری و رضا به قضای الهی




عبدالعلى پاكزاد
در نخستین بخش از مطلب حاضر دو مورد از مهارت‌های شناختی شامل خدا شناسی و انسان‌شناختی برای ایجاد و افزایش تحمل فقدان عزیزان بررسی شد. در ادامه بقیه موارد تشریح از نظر خوانندگان عزیز می‌گذرد.
***
  ج. روان‏شناختى
1. نگرش مثبت به زندگى: براساس آموزه‏هاى دينى، يكى از ويژگى‏هاى مهم زندگى دنيا، توأم بودن آن با درد و خوشحالى، سختى و راحتى است. كسى را در دنيا نمى‏توان يافت كه همواره در خوشحالى به سر ببرد، همان‏گونه كه شخصى را نمى‏توان يافت كه هميشه غمگين باشد. آدمى به تناسب ظرفيت وجودى، براساس طبيعت زندگى دنيايى، حياتى توأم با خوشايندها و ناخوشايندها دارد. برعكس، سعادت اخروى همراه هيچ گرفتارى و غم و غصه‏اى نيست.چنانکه قرآن می‌فرماید:
- «هيچ خستگى‌ای در آنجا به آنها نمى‏رسد و هيچگاه از آن اخراج نمى‏گردند». (حجر: 48).
  نگرش مثبت به زندگى به معناى آن است كه آدمى ـ براساس اعتقاد به اينكه جهان هستى با حكمت الهى مى‏چرخد و حوادث، بدون دليل و مصلحت نيست ـ حوادث زندگى را بامعنا و نظام‏مند بشمارد. معنادارى زندگى آن است كه انسان سختى‏ها را لازمه اجتناب‏ناپذير زندگى، ابزار آزمايش، فراهم‏آورنده زمينه رشد و كمال، رسيدن به پاداش الهى و ابزار برگشت‏دهى آدمى به سوى خدا بداند.
قرآن كريم، براى تحمل هر سختى و گرفتارى، خصوصا تحمل فقدان، به اين نوع نگرش مثبت به زندگى در آياتى تصريح کرده است:
ـ «و ما شما را با بدى‏ها و خوبى‏ها مى‏آزماييم». (انبياء: 35)؛
ـ «و اما هنگامى كه براى امتحان، روزيی‌اش را بر او تنگ مى‏گيرد...» (فجر: 16)؛
- «قطعا همه شما را با چيزى از ترس، گرسنگى و كاهش در مال‏ها و جان‏ها و ميوه‏ها آزمايش مى‏كنيم». (بقره: 155)؛
- «آنها كه هرگاه مصيبتى به ايشان مى‏رسد، مى‏گويند: ما از آن خداييم و به سوى او بازمى‏گرديم. آنان همان‏ها هستند كه الطاف و رحمت خدا شامل حالشان شده و آنانند هدايت‏يافتگان. ـ (بقره: 156ـ157)؛
ـ «فساد در خشكى و دريا به سبب اعمالى است كه مردم انجام داده‏اند، آشكار شد، خدا مى‏خواهد نتيجه بعضى از اعمال آنها را به آنان بچشاند، شايد بازگردند». (روم: 41).
   اين آيه شريفه ناظر است بر وبال دنيايى گناهان و چشاندن وبال بعضى از آنها نه همه آنها. معناى اينكه فرمود «لعلهم يرجعون» آن است كه خداوند مى‏چشاند آنچه را مى‏چشاند، براى اينكه شايد از شركشان و گناهانشان دست بردارند و به سوى توحيد و اطاعت برگردند.(1) چنان‌که در آيه‏اى ديگر به رسيدن مصيبت به واسطه اعمال تصريح كرده و فرموده است: «وَمَا أَصَابَكُم مِن مُصِيبَهًٍْ فَبِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ» (شورى: 30)؛ هر مصيبتى به شما رسد به سبب اعمالى است كه انجام داده‏ايد.
كلمه مصيبت به معناى هر ناملايمى است كه به انسان برسد؛ گويى از ره دور به قصد آدمى حركت كرده تا به او رسيده است و مراد از جمله «ما كسبت ايديكم» گناهان و زشتى‏هاست.(2)
در آيه از ضمير جمع استفاده شده است، ولى بدان معنا نيست كه منحصر در مصائب اجتماعى باشد بلكه براساس اين اصل كلى كه اعمال آدمى با حوادث عالم رابطه مستقيم دارد، شامل مصائب فردى نيز مى‏شود.
از مجموع آيات مذكور و آيات ديگر اين حقيقت بروشنى آشكار مى‏شود كه ناخوشايندهاى زندگى داراى بار معنايى است كه آدمى بايد مطابق آن معانى ارزيابى مثبت نسبت به حوادث داشته باشد كه بعضى از آن بار معنايى، عبارت از اين است كه حوادث وسيله آزمايش، فراهم‏آورنده زمينه رشد و كمال، رسيدن به پاداش الهى و برگشت آدمى به سوى خداست.
روشن است كه اگر آدمى چنين نگرشى (معنادار بودن حوادث) درباره حوادث زندگى داشته باشد، شدائد، بويژه فقدان عزيز براى او تنش‏زا نيست، بلكه چنين نگرشى بر توان تحمل او مى‏افزايد.
تحمل‏ناپذيرى حوادث به سبب آن است كه از زندگى، راحتى بدون سختى را انتظار داريم و اين ریشه در غيرواقعى بودن شناخت ما از دنيا دارد. آنچه مهارت‏هاى مقابله با سختى‏ها را به وجود مى‏آورد و زندگى را تحمل‏پذير مى‏سازد، پذيرش اين واقعيت است كه سختى‏ها اجتناب‏ناپذير است. اگر انسان بداند دنيا جاى راحتى نيست، راحت زندگى مى‏كند و از ناملايمات به تنگ نمى‏آيد.(3)
اگر ما از ناملايمات به تنگ مى‏آييم براى آن است كه ناملايمات را بى‏حاصل و بى‏معنا مى‏دانيم، در حالى كه به واسطه شدائد، استعدادهاى بالقوه آدمى شكوفا مى‏شود و او از تباه شدن و نابودى نجات مى‏يابد. به تعبير استاد مطهّرى:آدمى بايد مشقت‏ها تحمل كند و سختى‏ها بكشد تا هستىِ لايقِ خود را بيابد. خدا براى تربيت و پرورش جان انسان‏ها دو برنامه تشريعى و تكوينى دارد و در هر برنامه، شدائد و سختى‏ها را گنجانيده است. در برنامه تشريعى، عبادات را فرض كرده و در برنامه تكوينى، مصائب را در سر راه بشر قرار داده است. روزه، حج، جهاد، انفاق، نماز، شدائدى است كه با تكليف ايجاد گرديده و صبر و استقامت در انجام آنها، موجب تكميل نفوس و پرورش استعدادهاى عالى انسانى است. گرسنگى، ترس، تلفات مالى و جانى، شدائدى است كه در تكوين پديده آورده شده است و به طور قهرى انسان را دربر مى‏گيرد.(4)
بى‏تابى و بى‏قرارى آدمى در شدائد به آن علت است كه همان‏گونه كه براى خوشايندهاى زندگى معنا مى‏يابد، براى ناخوشايندها معنا نمى‏يابد، بلكه از سختى‏ها ارزيابى منفى مى‏كند. بديهى است كه ارزيابى منفى توان آدمى را در تحمل مصائب كاهش مى‏دهد. قرآن كريم به زيبايى، تحمل نكردن ناخوشايندها را نتيجه ارزيابى منفى دانسته و فرموده است: «وَأَمَّا إِذَا مَا ابْتَلَاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَهَانَنِ» (فجر: 16)؛ و اما هنگامى كه براى امتحان، روزيش را بر او تنگ مى‏گيرد، مأيوس مى‏شود و مى‏گويد: پروردگارم مرا خوار كرده است.
 اينكه انسان تنگىِ روزى ر ا خوارى مى‏شمرد، نوعى از ارزيابى منفى است، غافل از آنكه تنگىِ روزى سبب خوارى و ذلت نيست، بلكه حداقل بايد گفت وسيله آزمايش است. به همين جهت تأكيد مى‏شود كه از مهارت‏هاى تحمل فقدان، نگرش مثبت به زندگى (معنايابى حوادث) است.آشكار است كه بدبينى به جهان و اعتقاد داشتن به اينكه عالم، بدون غايت پديد آمده و در حوادث و رويدادها هيچ‏گونه مصلحتى متصور نيست، بسيار رنج‏آور و دردناك است. اينكه مؤمنان از بهترين آرامش و آسايش روانى برخوردارند، بدان علت است كه جهان و رخدادهاى آن را هدفدار و از روى علم و حكمت مى‏دانند، نه اينكه رويدادهاى اين عالم، بر محور گيجى، منگى و بى‏خبرى از نتايج كار، استوار شده باشد. يكتاپرستان درباره بدى‏ها و شر بر اين عقيده‏اند كه هيچ چيز بيهوده و حساب نكرده نيست. بدى‏ها و بلايا، يا كيفرى هستند عادلانه يا امتحان و ابتلايى هستند هدفدار و پاداش‏آور.(5)
2. نگرش مثبت به مرگ (معنادارى مرگ) و ابدى بودن انسان: آموزه‏هاى دينى، علاوه‌بر آنكه مرگ را يك سنت همگانى معرفى نموده، اين واقعيت را هم به آدمى گوشزد كرده است كه مرگ مساوى با نيستى و پوچى نيست، بلكه سرآغاز زندگى ابدى است. پرواضح است شخصى كه نگرش مثبت به مرگ داشته باشد و براى آن معنايى قائل باشد، اين نوع بينش، فقدان را قابل تحمل مى‏ کند؛ زيرا چنين شخصى براساس آموزه‏هاى وحيانى، مرگ را پايان حيات نمى‏شمارد، بلكه زندگى دنيا را مقدمه حيات آخرت مى‏داند و گذر از اين جهان را به سوى جهان آخرت و برگشت به سوى خدا را ضرورى مى‏داند.
 در آيات و روايات به معنادهى مرگ (بازگشت به سوى خدا) تصريح شده است، از جمله:
- «و اگر بميريد يا كشته شويد، به سوى خدا محشور مى‏شويد». (آل‏عمران: 158)؛
«و همه آنان (روز قيامت) نزد ما احضار مى‏شوند». (يس: 32)؛
ـ «و هر انسانى مرگ را مى‏چشد، سپس شما را به سوى ما بازمى‏گردانند». (عنكبوت: 57).
 از چنين آياتى برمى‏آيد كه مرگ داراى معناست؛ يعنى مرگ، نيستى و پوچى نيست، بلكه نخستين گام به سوى جهان آخرت و بازگشت به سوى خالق هستى است. جالب توجه آنكه قرآن براى رساندن معنادار بودن مرگ، از آن به توفّى تعبير کرده است. به اتفاق نظر تمام لغت‏نويسان «توفّى» يعنى استيفا كردن و تحويل گرفتن يك چيز به گونه كامل. «اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنفُسَ حِينَ مَوْتِهَا» (زمر: 42)؛ خدا نفس‏ها را در وقت مردن به تمام و به كمال مى‏گيرد.(6)
اين تعبير بيانگر آن است كه مرگ داراى معناست و آن اين است كه مرگ، مقدّمه ورود به جهان آخرت است نه نيستى و پوچى و پايان حيات.
 در آيات متعددى از اين تعبير (توفّى) استفاده شده است كه دو نمونه ذكر مى‏شود:
 1. «قُلْ يَتَوَفَّاكُم مَّلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلَى رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ» (سجده: 11)؛ بگو فرشته مرگ كه بر شما مأمور شده روح شما را مى‏گيرد، سپس شما را به سوى پروردگارتان بازمى‏گرداند.
 2. «اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنفُسَ حِينَ مَوْتِهَا»(زمر: 42)؛ خداوند ارواح را به هنگام مرگ قبض مى‏كند.
به تعبير استاد مطهّرى: مجموعا آنچه كه ما از آيات قرآن مى‏فهميم اين است كه مردن در منطق قرآن تباهى نيست، صرف خراب شدن نيست، انهدام نيست، بلكه مرگ انتقال است و آن كه مى‏ميرد در همان آنى كه مى‏ميرد، در لحظه‏اى كه مى‏ميرد، از اينجا منتقل مى‏شود به جاى ديگر و در جاى ديگر زنده است. هست و هست و هست، تا روز قيامت كه مسئله قبور و حشر جسمانى پيدا شود و بدن ما از خاك بيرون بيايند.(7)
براساس همين اصل قرآنى كه مرگ معنادار است، معصومان (ع)هم به معنادار بودن مرگ تصريح كرده‏اند تا آدمى در پرتو نگرش مثبت به مرگ، احساسات و هيجانات خويش را مهار كند و توان تحمل فقدان (مرگ عزيزان) را افزايش دهد.
حضرت محمّدبن على عليهم‌السلام فرمود: شخصى به على‏بن الحسين (ع) عرض كرد: مرگ چيست؟ فرمود: براى مؤمن، مانند از تن درآوردن لباس چركين و پر از شپش و رهايى از قيدها و زنجيرهاى گران و ملبس شدن به فاخرترين لباس و (بوييدن) خوشبوترين بوى‏ها و سوار شدن بر (رام‏ترين) مركب‏ها و مأوا گرفتن در مأنوس‏ترين منازل و براى كافران مانند از تن به درآوردن لباس‏هاى فاخر و انتقال از منزل‏هاى مأنوس و بر تن كردن چركين‏ترين و زبرترين لباس‏ها و رفتن به وحشتناك‏ترين منازل و (چشيدن) سخت‏ترين شكنجه‏هاست.(8)
براساس همين بينش كه مرگ بازگشت به سوى خدا و لقاى معبود است، امام حسين عليه‏السلام مرگ را در آغوش مى‏گيرد. حضرت زين‏العابدين(ع) فرموده است: در روز عاشورا آنگاه كه كار به امام حسين (ع)دشوار شد، چون ياران آن حضرت بر چهره‏اش نگاه مى‏افكندند، بروشنى محسوس بود برخلاف ديگران كه رنگ پريده و مضطرب گشته‏اند و دندانشان مى‏لرزد و تپش قلبشان بيشتر شده و تغيير كرده، ايشان و چند تن از خواص با چهره‌ای درخشان و بدنى كاملاً آرام و دلى مطمئن در صحنه بودند، بعضى از آنان به بعض ديگر مى‏گفتند: بنگريد كه آنان چگونه از مرگ نمى‏هراسند! در آن صحنه وحشتناك امام حسين به ايشان مى‏فرمود: پايدارى كنيد اى گرامى‏زادگان. مرگ چيزى نيست جز پُلى كه شما را از سختى و آسيب مى‏گذراند و به بهشت عظيم و نعمت‏هاى جاودان مى‏رساند. كدام‏يك از شما دوست ندارد كه از زندانى به قصر منتقل شود، در حالى كه آن براى دشمنانتان همانند پلى است كه آنها را از كاخ به زندان و شكنجه‏گاه مى‏رساند. زيرا پدرم از پيامبر خدا (ص) برايم بازگفت: دنيا زندان مؤمن و بهشت كافر است و مرگ پل مؤمنان به بهشت ايشان و پل كافران به آتش سوزان دوزخ است. نه اين را به من دروغ گفته‏اند و نه من دروغ مى‏گويم.(9)
آرى اگر آدمى نگرشى مثبت به مرگ (معنادارى مرگ) داشته باشد، توان تحمل او بر فقدان افزايش مى‏يابد. به قول كلينكه: وقتى براى مرگ معنايى پيدا كنيم، كنارآمدن با آن آسان‏تر خواهد بود.(10)
مطابق آموزه‏هاى دينى، اگر مرگ ملاقات ذات اقدس حق باشد، چه چيزى شيرين‏تر از آن وجود دارد كه آدمى به دنبال آن بگردد؟
 د. جهان‏شناختى
1. مرگ، سنتى همگانى: يكى از مهارت‏هاى شناختى ارائه شده در قرآن بر تحمل فقدان (مرگ عزيزان) اين است كه مرگ را يك سنت همگانى و عمومى معرفى كرده است. چون آدمى اگر باور داشته باشد روزى بايد از اين جهان كوچ كند و به سراى ديگر برود، به هنگام مرگ عزيزان اين باور توان تحمل او را افزايش مى‏دهد. با اين نوع بينش او با خود مى‏گويد عزيزم سرانجام روزى مى‏بايست كوچ مى‏كرد و نداى حق را لبيك مى‏گفت و آن كسى كه مى‏آورد و مى‏برد مالك آدمى است و بشر هيچ اختيارى در آوردن بشر به سراى دنيا و بردن آن به سراى ديگر ندارد: «إِنَّا نَحْنُ نُحْيِي وَنُمِيتُ وَإِلَيْنَا الْمَصِيرُ» (ق 43)؛ ماييم كه زنده مى‏كنيم و مى‏ميرانيم و بازگشت تنها به سوى ماست.
 وانگهى بى‏تابى کردن، عزيز از دست رفته را بازنمى‏گرداند، بلكه سبب افزايش نگرانى و مصيبت مى‏شود. در آيات متعددى به اين سنت همگانى تصريح شده است، از جمله:
«كُلُّ نَفْسٍ ذَآئِقَهًُْ الْمَوْتِ» (آل‏عمران: 185)؛ هركسى مرگ را مى‏چشد.
 اين آيه به قانونى‌اشاره مى‏كند كه بر تمام موجودات زنده جهان حاكم است و مى‏گويد تمام زندگان خواه و ناخواه روزى مرگ را خواهند چشيد.(11)
 «هرجا باشيد مرگ شما را درمى‏يابد، هرچند در برج‏هاى محكم باشيد»(. نساء: 78)؛
« بگو مرگى كه از آن فرار مى‏كنيد سرانجام با شما ملاقات خواهد كرد». (جمعه: 8).
 جالب توجه آنكه قرآن كريم براى باوراندن اين سنت در دو آيه از مرگ، به يقين تعبير کرده است.
« و پروردگارت را عبادت كن تا يقين (= مرگ) تو فرا رسد».(حجر: 99)؛
 مراد از يقين در اين آيه مرگ است. زيرا به ناچار به وقوع خواهد پيوست.(12)
- «و همواره روز جزا را انكار مى‏كرديم؛ تا زمانى كه مرگ ما فرا رسيد». (مدثر: 46ـ47).
 معروف در ميان مفسّران اين است كه منظور از «يقين» در اينجا مرگ است؛ چون مرگ براى مؤمن و كافر امرى يقينى محسوب مى‏شود.(13)
تعبير كردن از يقين به مرگ‌اشاره به اين است كه هر قوم و جمعيتى، هر عقيده‏اى داشته باشند و هر چيز را بتوانند انكار كنند، اين واقعيت را نمى‏توانند منكر شوند كه زندگى سرانجام پايانى دارد. و از آنجا كه انسان‏ها به سبب عشق به حيات يا به گمان اينكه مرگ مساوى فنا و نابودى مطلق است، همواره از نام و مظاهر آن گريزانند، تعبير «يُدْرِككُّمُ» (نساء: 78) به آنها گوشزد مى‏كند كه گريختن از اين واقعيت قطعى عالم هستى بيهوده است؛ زيرا معناى «يدرككم» اين است كه كسى از چيزى فرار كند و آن به دنبالش بدود.(14)
معصومان (ع)هم به اين سنت عمومى تصريح كرده و از اين مهارت شناختى براى تحمل فقدان بهره جسته‏اند. از جمله على (ع) فرموده‏اند: «نفس المرء خطاه الى أجله»؛(15) ،نفس‏هاى آدمى گام‏هاى او به سوى مرگ است. نيز فرموده‏اند: «انّ لِكُلِّ شى‏ءٍ مُدَّهًًْ و أجَلاً»؛(16)،همانا هر چيزى را وقت مشخص و سرآمدى معين است.
 امام حسن عسكرى (ع) به واسطه پدران بزرگوارش از موسى‏بن جعفر (ع)روايت كرده كه ايشان فرمودند: وقتى مرگ اسماعيل فرزند بزرگ پدرم امام صادق(ع) را به او خبر دادند... رو به حضرت كردند و گفتند: يابن رسول‏اللّه! چيز شگفتى مى‏بينيم، شما به مصيبت فقدان فرزند دلبندتان گرفتار شده‏ايد و با اين حال، رخسارتان كاملاً عادى است! حضرت فرمودند: چرا اين چنين نباشم كه شما مى‏نگريد و حال آنكه در خبر راستگوترين راستگويان ،رسول خدا آمده است كه فرموده: من و شما همگى شربت مرگ را خواهيم نوشيد، پس آنان كه مرگ را شناختند و آن را در پيش چشم خود قرار دادند يعنى فراموشش نكردند البته مى‏دانند كه مرگ روزى گريبان آنان را خواهد گرفت و ايشان را خواهد ربود، ناگزير به فرمان و خواست حق تسليم خواهند بود.(17)
2. تصادفى نبودن مصائب: يكى از عواملى كه سختى غم فقدان را براى صاحب عزا افزايش مى‏دهد، تصادفى پنداشتن و خارج از قاعده دانستن مرگ عزيزان است. اگر آدمى به قضاى حتمى الهى اعتقاد داشته باشد، توان تحمل او بر مصيبت افزايش مى‏يابد. براى روشن شدن اين مهارت شناختى قضا و قدر معنا مى‏شود. «قضا» به معناى حكم و قطع و فيصله دادن است و «قدر» به معناى اندازه و تعيين حد است. حوادث جهان از آن جهت كه وقوع آنها در علم و مشيت الهى قطعيت يافته، مقتضى به قضاى الهى است و از آن جهت كه حدود و اندازه و موقعيت زمانى و مكانى آنها معين شده، مقدّر به قدر الهى است.(18)
در تعاليم اسلامى به بشر آموزش داده شده كه همه چيز در عالم داراى اندازه و حدى است و هر چه در عالم رخ مى‏دهد به اذن خدا و تقدير الهى است. «وَكُلُّ شَيْءٍ عِندَهُ بِمِقْدَارٍ» (رعد: 8)؛ و هر چيز نزد او مقدار معينى دارد.
 در مورد مرگ هم به تقدير الهى بودن تصريح شده است: «نَحْنُ قَدَّرْنَا بَيْنَكُمُ الْمَوْتَ وَمَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ» (واقعه: 60)؛ ما در ميان شما مرگ را مقدّر ساختيم و هرگز كسى بر ما پيشى نمى‏گيرد.
 منظور از جمله «نَحْنُ قَدَّرْنَا بَيْنَكُمُ الْمَوْتَ» اين است كه بفهماند اولاً مرگ حق است و در ثانى مقدّر از ناحيه اوست. نه اينكه مقتضاى نحوه وجود يك موجود زنده باشد، بلكه خداى تعالى آن را براى اين موجود، مقدّر كرده؛ يعنى او را آفريده تا فلان مدت زنده بماند و در رأس آن مدت بميرد.(19)
- «هيچ مصيبتى رخ نمى‏دهد مگر به اذن خدا و هركسى به خدا ايمان آورد، خداوند قلبش را هدايت مى‏كند و خدا به هر چيز داناست». (تغابن: 11).
 در آيه‏اى ديگر به مقدّر بودن حوادث‌اشاره مى‏كند و فايده آن را اين مى‏داند كه انسان نه از ناخوشى‏ها غمگين شود و نه از خوشى‏ها سرمست: «هيچ مصيبتى ناخواسته در زمين و نه در وجود شما روى نمى‏دهد مگر اينكه همه آنها قبل از آنكه زمين را بيافرينيم در لوح محفوظ ثبت است و اين امر براى خدا آسان است. اين براى آن است كه براى آنچه از دست داده‏ايد تأسف نخوريد و به آنچه به شما داده است، دلبسته و شادمان نباشيد». (حديد: 22ـ23).
 باور به مقدّر بودن حوادث انسان را در برابر آن بيمه مى‏كند تا بتواند سختى‏ها را تحمل كند و از گزندش در امان باشد. على (ع)به نقش برجسته باور به تقدير الهى تصريح فرموده است: «نِعْمَ الطّاردُ لِلْهَمَّ الاِتّكال على القدر»؛(20) ،بهترين دفع‏كننده غم و اندوه، تكيه بر تقدير الهى است.
 امام صادق(ع)نيز براى افزايش تحمل در مشكلات، انسان‏ها را به مقدّر بودن حوادث رهنمون ساخته و فرموده است: «ان كانَ كُلُّ شَى‏ءٍ بقضاءٍ مِن اللّهِ وَ قَدَرِهِ فَالْحُزْنُ لماذا؟»؛(21)اگر هر چيزى به قضا و قدر الهى است، پس اندوه براى چيست؟!
 آرى يكى از مهارت‏هاى شناختى براى تحمل مرگ عزيزان در قرآن مقدّر بودن حوادث از جانب خداست كه در آياتى بدان تصريح شده است. بر پايه همين شناخت، اگر انسان به مقدّر بودن حوادث باور داشته باشد و آن را تصادفى نپندارد، توان تحمل او بر مرگ عزيزان افزايش مى‏يابد، چون شخصى كه به قضا و قدر الهى باور دارد، براى هر چيزى اندازه و حدى از طرف خدا قائل است و همه حوادث را مقدّر از ناحيه خدا مى‏داند.
3. معادباورى: در باب معاد و زندگى پس از مرگ، دو نوع جهان‏بينى وجود دارد: بر پايه يكى، پس از مرگ همه چيز تمام مى‏شود؛ اما بر پايه ديگرى، انسان پس از مرگ براى هميشه باقى مى‏ماند. فلسفه دين و ارسال رسل اين است كه انسان متقاعد شود زندگى دنيا اصلى نيست، بلكه مقدّمه‏اى است براى سراى ديگر.(22)
راز اصرار قرآن بر آگاهى‏بخشى به وقوع معاد و فلسفه آن اين است كه نوع بينش آدمى در رفتارش اثرگذار است؛ چون شناخت، منشأ رفتار و احساسات آدمى است.
 نمونه قرآنى بر تأثير شناخت و باور در رفتار آدمى، ايمان آوردن ساحران فرعون، به خداوند است. حداقل رهيافت آيات سوره «طه» اين است كه عامل اصلى تغيير عقيده و رفتار آنان در برابر تهديد فرعون، شناخت و باور بوده است. آنان چون به فنون و رموز سحر آگاه بودند بروشنى دريافتند كه عمل حضرت موسى (ع) سحر و جادو نيست، بلكه معجزه الهى است. قرآن كريم نقش باور آنها بر تحمل تهديدات و شكنجه‏ها را به زيبايى ترسيم كرده است: «گفتند: سوگند به آن كس كه ما را آفريده، هرگز تو را بر دلايل روشنى كه براى ما آمده مقدّم نخواهيم داشت، هر حكمى مى‏خواهى بكن، تو تنها در اين زندگى دنيا مى‏توانى حكم كنى». (طه / 73 ).
 از اين آيه و آيات 74 و 75 همين سوره برمى‏آيد عاملى كه توانست سختى‏ها و شكنجه‏هاى فرعون را براى آنان قابل تحمل كند معادباورى بود. به لحاظ كاركرد و نقش معادباورى در تحمل سختى‏ها و مصائب و همچنين تعديل غرايز و افكار، خداوند در آياتى:
 اولاً زندگى واقعى و دارالقرار را آخرت معرفى كرده است:
«وَإِنَّ الْآخِرَهًَْ هِيَ دَارُ الْقَرَارِ» (غافر: 39)؛ و آخرت سراى هميشگى است.
«وَمَا هَذِهِ الْحَيَاهًُْ الدُّنْيَا إِلَّا لَهْوٌ وَلَعِبٌ وَإِنَّ الدَّارَ الْآخِرَهًَْ لَهِيَ الْحَيَوَانُ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ.»؛ این زندگی دنیا چیزی جز سرگرمی و بازی نیست و زندگی واقعی سرای آخرت است، اگر می‌دانستند! (عنكبوت: 64)
 كلمه «لهو» به معناى هر كار بيهوده‏اى است كه انسان را از كار مهم و مفيدش باز بدارد و به خودش مشغول سازد. بنابراين يكى از مصاديق لهو، زندگى مادى دنيا است؛ چون آدمى را با زرق و برق و آرايشِ فانى و فريبنده خود از زندگى باقى و هميشگى بازمى‏دارد و به خود مشغول و سرگرم مى‏كند و كلمه «لعب» به معناى كارهاى پشت سرهمى است كه با نظامى معين و در عين حال بيهوده و بى‏فايده انجام مى‏شود.(23)
به نظر مى‏رسد، توصيف زندگى دنيا به لهو و لعب و توصيف سراى آخرت به «لهى الحيوان» براى ايجاد باورمندى بشر به وجود سراى واپسين است.
 ثانيا محل پاداش كامل را به سراى آخرت موكول كرده است: «و از روزى بپرهيزيد و بترسيد كه در آن، شما را به سوى خدا بازمى‏گردانند، سپس به هركس آنچه انجام داده، به طوركامل بازپس داده مى‏شود و به آنان ستم نخواهد شد». (بقره: 281).
 ثالثا براى تحريك آدمى و باورمندى به زندگى آخرت، آن را به خير و بهتربودن براى كسانى كه هويت انسانى خويش را حفظ نموده‏اند توصيف كرده است و از عذاب آن جهان به سخت‏تر بودن و باقى و پايدار بودن گزارش داده است تا آدمى بفهمد حوادث زندگى پوچ و بى‏هدف نيست تا از آنها بهره نگيرد:
«بگو: سرمايه زندگى دنيا ناچيز است و سراى آخرت براى كسى كه پرهيزکار باشد، بهتر است». (نساء: 77)؛
«عذاب آخرت شديدتر و پايدارتر است». (طه: 127).(24)
 رابطه معادباورى با تحمل فقدان، آن است كه معادباورى نقش انكارناپذيرى در تحمل مصائب دارد. چون شخص باورمند به معاد، سراى آخرت را ابدى مى‏داند و همين عقيده، تحمل سختى در زندگى موقتى را در برابر رسيدن به راحتى هميشگى قابل تحمل مى ‏سازد. وانگهى بخشى از معادباورى آن است كه راز حوادث دنيا و پاداش تحمل آن حوادث در آخرت آشكار مى‏شود و روشن است آنچه آدمى را در برابر حوادث زندگى دنيا بيمه مى‏كند، باور به وجود سراى ابدى، پاداش اخروى و بهتر بودن زندگى اخروى است كه قرآن كريم بر باوراندن آن، از روش هاى ذكر شده استفاده كرده است.