منجی ما به خداوند، قسم آمدنیست(چشم به راه سپیده)
مسیحا نفس
ساحل چشم من از شوق به دریا زده است
چشم بسته به سرش، موج تماشا زده است
جمعه را سرمه کشیدیم، مگر برگردی
با همان سیصد و فرسنگ نفر برگردی
زندگی نیست، مماتست تو را کم دارد
دیدنت ارزش آواره شدن هم دارد
از دل تنگ من، آیا خبری هم داری؟
آشنا، پشت سرت مختصری هم داری؟
منّتی بر سر ما هم بگذاری، بد نیست
آه، کم چشم به راهم بگذاری، بد نیست
نکند منتظر مردن مایی، آقا؟
منتظرهات بمیرند، میآیی آقا؟
به نظر میرسد این فاصلهها کم شدنیست
غیر ممکنتر از این خواستهها هم شدنیست
دارد از جاده صدای جرسی میآید
مژده ای دل که مسیحا نفسی میآید
منجی ما به خداوند، قسم آمدنیست
یوسف گم شده، ای اهل حرم! آمدنیست
صابر خراسانی
توسن
خدا کند که بهار رسیدنش برسد
شب تولّد چشمان روشنش برسد
چو گرد بر سر راهش نشستهام شب و روز
به این امید که دستم به دامنش برسد
هزار دست، پر از خواهشند و گوش به زنگ
که آن انارترین روز چیدنش برسد
چه سالها که در این دشت، خوشهچین ماندم
که دست خالی شوقم به خرمنش برسد
بر این مشام و بر این جان چه میشود یا رب!
نسیمی از چمنش بویی از تنش برسد؟
خدای من دل چشم انتظار من تا چند -
به دوردست فلک بانگ شیونش برسد؟
چقدر بر لب این جاده منتظر ماندن؟
خدا کند که از آن دور توسنش برسد
سعید بیابانکی