نگاهی به فیلم «بدون تاریخ، بدون امضا»
من قاتل پسرتان هستم!
آرش فهیم
فیلم «بدون تاریخ، بدون امضا» به عنوان یک تراژدی، اثر خوشساخت و سرپایی به نظر میرسد؛ کارگردانی، میزانسن، ضرباهنگ فیلم و نقشآفرینی بازیگران، همه بهجا و خوشترکیب هستند. اما بعد از 120 دقیقه غرق شدن در فضایی پر از فاجعه و التهاب، در نهایت با این پرسش مواجه میشویم؛ «خب، که چی؟»
وحید جلیلوند در ادامه فیلم «چهارشنبه 19 اردیبهشت» در فیلم دوم خودش نیز تلاش کرده تا با نمایش رنجها و مصائب بیرونی و اجتماعی، به مکاشفهای درونی و اخلاقی بپردازد. اما برخلاف فیلم اول که علیرغم تلخی مفرط و داستان فانتزی، مخاطب را به تأمل و پالایش اخلاقی نزدیک میکند، «بدون تاریخ، بدون امضا» نمیتواند به این هدف نزدیک شود. چرا؟
اول اینکه فیلم، حرف تازهای برای گفتن ندارد و همه نشانه ها، اتفاقات و مضامین مطرح شده در آن، بارها تکرار شدهاند. موضوع محوری این فیلم «وجدان درد» است و پیرنگ فیلمنامه عبارت است از: یک نفر که فقط خودش میداند عامل مرگ انسان دیگری است، دچار کشمکش بر سر یک دوراهی میشود. هیچ ضرورتی برای گفتن حقیقت وجود ندارد و هیچ کس او را متهم نمیکند. اما عذاب وجدان، اورا وامیدارد تا بیان حق را بر منفعت شخصی اش ترجیح دهد. این پیرنگ، قبلا در داستان «من قاتل پسرتان هستم» استفاده شده بود. فیلم «پاداش سکوت» هم با اقتباس از روی همین داستان خلق شده که آن هم چنین درونمایهای داشت.علاوه بر این، سایهای از «جدایی نادر از سیمین» هم بر این فیلم احساس میشود. ماجرای تقاطع دو زوج از دو طبقه و فرهنگ متعارض بر سر اثبات حقیقت، نقش مایهای است که قبلا در فیلم اصغر فرهادی بروز یافته بود و جلیلوند هم در فیلم خود به کار برده است.حتی شخصیتپردازی و کنش و واکنشهای شخصیت زن طبقه فرودست در این فیلم، شباهت زیادی به شخصیت راضیه در «جدایی...» دارد. بنابر این، مثل اسم فیلم ما با فیلمی بدون اصالت مواجه هستیم.
مشکل دوم این است که با وجودی که فضای فیلم به شدت رئال و نزدیک به دنیای واقعی است اما تراژدی فیلم، بسیار تصنعی، تحمیلی و اغراقآمیز به نظر میرسد. همه ترفندها در فیلم به کار رفته تا حرکت درام بر مدار «زجر» پیش برود. از نوع رابطه آدمها با هم گرفته تا حوادث و ... این همه مانور دادن روی تصاویر خون و قبر و مرگ و زجر، چه لزومی دارد؟ و چه تأثیری جز اینکه حرف فیلم - به فرض که درست هم باشد- پشت این همه سیاهی مخفی بماند؟ حتی اغلب قابهای متوسط فیلم به گونهای طراحی شدهاند که خط مورب تیرهای در کنج کادر دیده شود، مثل روبان سیاه گوشه عکس متوفایان!
اغراق و افراط در تلخی و پریشانی همچنین باعث شده تا نقد اجتماعی فیلم، غیرقابل باور باشد. چطور میتوان باور کرد که مرد جوانی که از توان و قدرت جسمی برخوردار است و خانه و زندگی آبرومندی هم دارد، مرغ مرده و ذبح نشده سر سفره زن و بچهاش بیاورد؟
فیلم «بدون تاریخ، بدون امضا» به عنوان یک تراژدی، اثر خوشساخت و سرپایی به نظر میرسد؛ کارگردانی، میزانسن، ضرباهنگ فیلم و نقشآفرینی بازیگران، همه بهجا و خوشترکیب هستند. اما بعد از 120 دقیقه غرق شدن در فضایی پر از فاجعه و التهاب، در نهایت با این پرسش مواجه میشویم؛ «خب، که چی؟»
وحید جلیلوند در ادامه فیلم «چهارشنبه 19 اردیبهشت» در فیلم دوم خودش نیز تلاش کرده تا با نمایش رنجها و مصائب بیرونی و اجتماعی، به مکاشفهای درونی و اخلاقی بپردازد. اما برخلاف فیلم اول که علیرغم تلخی مفرط و داستان فانتزی، مخاطب را به تأمل و پالایش اخلاقی نزدیک میکند، «بدون تاریخ، بدون امضا» نمیتواند به این هدف نزدیک شود. چرا؟
اول اینکه فیلم، حرف تازهای برای گفتن ندارد و همه نشانه ها، اتفاقات و مضامین مطرح شده در آن، بارها تکرار شدهاند. موضوع محوری این فیلم «وجدان درد» است و پیرنگ فیلمنامه عبارت است از: یک نفر که فقط خودش میداند عامل مرگ انسان دیگری است، دچار کشمکش بر سر یک دوراهی میشود. هیچ ضرورتی برای گفتن حقیقت وجود ندارد و هیچ کس او را متهم نمیکند. اما عذاب وجدان، اورا وامیدارد تا بیان حق را بر منفعت شخصی اش ترجیح دهد. این پیرنگ، قبلا در داستان «من قاتل پسرتان هستم» استفاده شده بود. فیلم «پاداش سکوت» هم با اقتباس از روی همین داستان خلق شده که آن هم چنین درونمایهای داشت.علاوه بر این، سایهای از «جدایی نادر از سیمین» هم بر این فیلم احساس میشود. ماجرای تقاطع دو زوج از دو طبقه و فرهنگ متعارض بر سر اثبات حقیقت، نقش مایهای است که قبلا در فیلم اصغر فرهادی بروز یافته بود و جلیلوند هم در فیلم خود به کار برده است.حتی شخصیتپردازی و کنش و واکنشهای شخصیت زن طبقه فرودست در این فیلم، شباهت زیادی به شخصیت راضیه در «جدایی...» دارد. بنابر این، مثل اسم فیلم ما با فیلمی بدون اصالت مواجه هستیم.
مشکل دوم این است که با وجودی که فضای فیلم به شدت رئال و نزدیک به دنیای واقعی است اما تراژدی فیلم، بسیار تصنعی، تحمیلی و اغراقآمیز به نظر میرسد. همه ترفندها در فیلم به کار رفته تا حرکت درام بر مدار «زجر» پیش برود. از نوع رابطه آدمها با هم گرفته تا حوادث و ... این همه مانور دادن روی تصاویر خون و قبر و مرگ و زجر، چه لزومی دارد؟ و چه تأثیری جز اینکه حرف فیلم - به فرض که درست هم باشد- پشت این همه سیاهی مخفی بماند؟ حتی اغلب قابهای متوسط فیلم به گونهای طراحی شدهاند که خط مورب تیرهای در کنج کادر دیده شود، مثل روبان سیاه گوشه عکس متوفایان!
اغراق و افراط در تلخی و پریشانی همچنین باعث شده تا نقد اجتماعی فیلم، غیرقابل باور باشد. چطور میتوان باور کرد که مرد جوانی که از توان و قدرت جسمی برخوردار است و خانه و زندگی آبرومندی هم دارد، مرغ مرده و ذبح نشده سر سفره زن و بچهاش بیاورد؟