«هیچ» به «هیچ»!نقد و بررسی رمان «مارون»بخش دوم و آخر
احمد شاکری نویسنده و منتقد ادبی
میتوان به حداقلهایی برای رمان برای انقلاب اسلامی قائل شد. همانطور که جنگ هشت ساله با عنوان «دفاع مقدس» شناخته میشود و دفاعی بودن و تقدس دو امر مقوم جنگ هشت ساله فرض میشوند. کاربرد تعبیر «انقلاب اسلامی» برای واقعهای که از نظر سیاسی در بهمن 57 به بار نشست ناظر بر امور مقوم این واقعه است. مارون بارها از «انقلاب» یاد میکند اما حتی یک بار از این واقعه با عنوان «انقلاب اسلامی» یاد نمیکند. به نظر میرسد اموری چون: رهبران انقلاب، مبانی دینی انقلاب، زمینههای فرهنگی انقلاب، اهداف انقلاب، ارزشهای انقلاب و نیروهای انقلابی(امت) جزو امور مقوم هر انقلابی هستند و تکتک این امور مقوم در پیروزی و هویت انقلاب اسلامی موثرند. سوالی که در پی این مقدمه قابل طرح است اینکه در رمان مارون چه تصویری از انقلاب اسلامی ایران ارائه شده است؟ چه نسبتی میان آنچه پس از وقوع انقلاب 1357 در ایران به وقوع پیوست با وقایعی که در همین دوره در «مارون» رخ داده است وجود دارد؟ در صورتی که این نسبت واقعی نبوده بلکه در تصویرسازی امور مقوم انقلاب شکلی معکوس و متضاد یافته باشد میتوان گفت مارون انقلاب اسلامی را تحریف کرده و بر علیه ارزشهای آن شوریده است. اما تصویری که از انقلاب اسلامی ارائه میشود چگونه تصویری است؟ آنچه در ذیل میآید توضیحی کوتاه در این باره است:
جامعه مارون جامعهای بیفرهنگ،َ به شدت خرافی و فاقد آداب و رسوم و مولفههای تمدنی است. مارون بیشتر به ویرانهای میماند که اهالی آن در بدبختی اقتصادی، جهل علم، خرافات مذهبی و فساد اخلاقی غوطهور هستند. گویا این سرنوشت ازلی و ابدی این منطقه بوده است. وجود «گودالی» عظیم در این روستا که داشتههای آنها را بلعیده است و تاریخچه جنایات و گناهان آنها است کاملا چشمگیر است. اما به واقع انقلاب اسلامی در چه شرایطی و برای کدام مردم رخ داد؟ آیا انقلاب اسلامی نتیجه مبارزه خونین انقلابیها برای سقوط حکومت پهلوی بود یا آنکه امام همواره رشد فکری و نهضت عظیم مردمی آگاهانه را ترویج میدادند؟ مارون به هیچ وجه نمیتواند فرهنگ ایرانی و اسلامی را در عظمت و غنا و شکوهش نشان دهد بلکه نوعا تصویری به شدت سیاه که باب میل و طبع جشنوارههای خارجی است از ایران ارائه مینماید.
انقلاب در مارون فاقد رهبر است. معلوم نیست انقلابیهای مارون بر اساس کدام رهبری انقلاب کرده و برای تسلط کدام الگوی حکومتی مبارزه میکنند. حتی بیانیههایی که در جریان انقلاب در مارون دست به دست میشود فاقد نام مشخصی درباره نویسنده است. همانطور که مارون در انقلابش فاقد رهبر است تصویری که از پهلوی ارائه میکند مبهم است. لذا معلوم نیست انقلاب دقیقا چه چیزی را قرار است تغییر دهد. البته طبیعی است پرداخت به رهبری حضرت امام با نگاه تند و تیز غیردین باور مارون جزو خطوط قرمز نویسنده بوده است و به همین دلیل هیچ روحانیای در مارون دیده نمیشود و هیچ نامی از هیچ رهبری برده نمیشود. اما اشاره به واقعه تاریخی در این رمان کافی است که با تطبیقی برون متنی مخاطب این کتاب بداند آنچه در مارون شاهد آن است از نتایج انقلابی است که به رهبری امام خمینی شکل گرفته و پیروز شده است.
از نکات بسیار مهم این رمان نوع نگاهی است که به دین در آن شده است. از دیرباز ادبیات شبهروشنفکری و نویسندگان آن با دین و مظاهر و شخصیتهای آن ضدیت داشته و دین را موجب استحمار و استحماق توده مردم میدانستهاند. تصویر غلط و خودساختهای از دین که این طیف به خورد مخاطب خود میدادهاند نوعا به قبرستانها منجر میشده است. دین آمیزهای از خرافات و موهومات نشان داده میشده است که هیچ کاری به زندگی امروزی انسانها ندارد و مردم به جای فکر و اندیشه و تلاش دائما در حال عرض دعا و نذر و نیاز هستند. مردمی فاقد حداقل سواد که دین را دستمایهای برای راحتطلبی خود قرار دادهاند. آثار عموم نویسندگان شبهروشنفکر آمیخته با چنین تصور غلطی درباره دین است. اما مارون نیز چنین تصویری از دین ارائه مینماید. از سویی مردمی دیده میشوند با باورهای غلط خرافی و به نظر میرسد دین برای آنها در نگاه داشتن قرآن در خانههایشان خلاصه شده است. آقاکور از شخصیتهای مارون تنها چند آیه از قرآن میداند. آنها مراسم عاشورا دارند اما این عاشورا نه تنها معرفتبخش نیست که اساسا مراسمی خرافی و پوچ است. در حقیقت نه تنها دین در انقلاب این مردم تاثیری دارد بلکه نوعا زمینهای برای جنایات آنها فراهم میآورد. در چنین شرایطی بروز انقلاب و پدید آمدن طیفی انقلابی که نمایندگان انقلاب در مارون هستند چهره جدیدی از دین افراطی، دین جاهلانه، دین قلدرمآبانه و دین فرصتطلب و زورگو به نمایش میگذارد. نمایشی که به تصویر ارائه شده از انقلابیها در فیلمهای ضد انقلابی بسیار شبیه است. جوانانی جاهل و بیسواد بر سرنوشت مردمانی حاکم میشوند و هر چه میخواهند به نام دین بر سر مردم میآورند. این جوانان که به صورت مشخص نماینده جوانان بسیجی، سپاهی و کمیتهای در اوان پیروزی انقلاب هستند خشم مردم را به جوش میآورند. مادر و پدرشان را به نام انقلاب کتک میزنند. اموال ملی و مردم را تصرف و غارت کرده یا آتش میزنند و به تعبیر آقاکور همانند سیلی میشوند که به جان مارون افتاده است. با این توضیحات کمتر تردیدی باقی نمیماند که موضع مارون و نویسنده آن ویرانگری انقلاب و تاثیر مخرب آن بر ایران بوده است. تردیدی باقی نمیماند که در نگاه نویسنده دین دستمایه بازی قدرت و چپاول ثروت مردم از سوی انقلابیون در واقعه پیروزی انقلاب اسلامی بوده است.
«مارون» روایتی قصهگو دارد. داستان، از ابتدا تا انتها کاملا خطی پیش میرود. زاویه دید اول شخص و دروننگری در این روایت جایی ندارند. این موجب شده، مخاطب در همراهی و مشارکت ذهنی در ساخت جهان داستان، کار دشواری پیش رو نداشته باشد. همچنین روایتی که بلقیس سلیمانی از جهان داستانی مارون ارائه میدهد بر واقعیت داستانی مطلقی که در آن تردیدی وجود ندارد تاکید مینماید. جهان داستانی مارون جهانی وقوعی و غیرقابل انکار است و زاویه دید سوم شخص دانای کل قاطعانه داستان را پیش میبرد. چنین رویهای در داستانگویی را باید برگ برنده و البته نقطه تمایز مارون با آثار تولید شده در فضای شبهروشنفکری دانست. روایت به شیوه پست مدرن در فضای روشنفکری کشور که با شکاکیت، مطلقگریزی، شکست متوالی زمان، پاره پاره شدن شخصیت، عدم تمامیت و ضدیت با قصهگویی همراه است در طول چند دهه اخیر ادبیات داستانی شبهروشنفکری را به چالشی جدی کشانده است. مروری بر آثار داستانی برخی ناشران مطرح این جریان از جمله چشمه نشان میدهد، سیر جریان آموزش داستاننویسی در جبهه شبهروشنفکری و چاپ و نشر آثار به سمت میدان دادن به روایتهای درونی، پیچیده، پازلگونه و قطعیتگریز سوق پیدا کرده است. نوعا شخصیتهای درگیر در چنین داستانهایی دچار بحرانهای روحی و هویتی بوده و روایت پاره پاره گویای وضعیت بغرنج روانی آنها به عنوان راویان اول شخص است. البته ورود جریان شبهروشنفکر به چنین فضایی از داستاننویسی، نوعا مخاطب عام ادبیات داستانی معاصر را که خواهان جنبههای تفریحی و قصهگویانه داستان است از خود دور ساخته است. شاید به همین دلیل است که پس از نسل طلایی نویسندگان این جریان از جمله، چوبک، ساعدی، هدایت، علوی و دولتآبادی، دوره کنونی برای این جریان دوره غیبت نویسندگان کاریزماتیک باشد.
به نظر میرسد بلقیس سلیمانی در انتخاب شیوه روایت قصهگوی خود با زاویه دید بیرونی بیش از آنکه بخواهد به شیوه پست مدرن پشت کند، درصدد اعلان درونمایهای قطعی و تصویری بدون تأویل و تفسیر از روایت خود از انقلاب اسلامی است. او با تحفظ بر قصهگویی و حرکت بر مدار مطلق گرایی- برخلاف رویه غالب نویسندگان پست مدرن- مایل است بیهیچ پردهپوشی و البته با بکارگیری ترفندهایی انقلاب اسلامی را به نقد بکشد. اما به نظر میرسد آنچه او در این داستان به تصویر کشیده است نه واقعیتی تاریخی از منظری بیطرفانه که بیشتر کاریکاتوری با بعیدترین شباهت از این واقعه عظیم تاریخی است. همانطور که پیش از این نیز بیان شد، در قیاس با واقعه دفاع مقدس، باید انقلاب اسلامی را واجد پیچیدگیها و تنوع بیشتری به لحاظ شخصیتهای دخیل در آن دانست. تنوع دیدگاهها و گروههای مبارز کوچک و بزرگ در طول انقلاب اسلامی و عوامل مختلف موثر در آن، پرداخت به چنین واقعهای را دشوار میکند. شاید به همین دلیل باشد که ادبیات داستانی انقلاب اسلامی در نمونههای تولید شده توسط جریان متعهد نیز نتوانسته است تصویری عمیق و دقیق از انقلاب ارائه دهد. از منظر برخی نویسندگان متعهد، انقلاب با ترسیم چهرهای از ساواکی به عنوان نماینده حکومت جبار پهلوی و مبارزی که تمام هم خود را در پخش اعلانیه و شرکت در تظاهرات و شعارنویسی میکند همراه است. این سطحینگری موجب خواهد شد انقلاب با تمامی مبانی عمیق و دقیقاش به یک نزاع کممایه و بیرونی تبدیل شود. اما چنین تجربهای از سوی جریان داستاننویس متعهد به نظر میرسد در روی دیگر سکه نیز توسط داستاننویسانی چون بلقیس سلیمانی در حال پیگیری است. ایدهای که در یکسو از ساواکی فردی قلدر، کندذهن و بیرحم میسازد در سوی دیگر و در روایت جریان شبه روشنفکر از فرد انقلابی، تیپی خشک مقدس، بیسواد، خرافی و قدرتطلب ترسیم میکند. در رمان مارون، جوانهای انقلابی به انقلاب اسلامی 57 تعلقی ندارند. آنها پیش از هر چیز برآمده از ذهنیت قضاوتگر، خشمگین و بیاطلاع نویسندهاند. ذهنیتی که با ساخت نمایندگان فرضی و دروغین برای انقلاب اسلامی تلاش دارد در تمامی انقلاب و رویشهای فکری و فرهنگی و سیاسی آن را در همین چند جوان تندرو خلاصه کند.
چنین ترسیمی از شخصیتهای انقلاب اسلامی معلول دو علت اساسی است. نخست آنکه مارون با ورود جانبدارانه به تاریخ و برخلاف ادعای ادبیات شبهروشنفکر مبنی بر بیطرفی نویسنده و روایت از ماوقع، نه تنها جانبداری خود را در تیپسازیها اعلام داشته است بلکه چهرهای غیرواقعی و معکوس از نیروهای انقلابی به نمایش گذاشته است. اما دلیل ساختاری دیگر را باید در نفس روایت «مارون» جستوجو کرد. مارون داستانی در 210 صفحه با 48 شخصیت است. حضور این تعداد شخصیت کافی است تا دریابیم نویسنده عملا مجالی برای پردازش شخصیتهای خود نیافته است. داستان به صورتی سیال بین آدمهای مارون در جریان است. نه شخصیت اصلی معلومی برای رمان در نظر گرفته شده است و نه داستانی با تمرکز بر مسئله واحد. بلکه تنها موقعیتی طراحی شده است که نویسنده تلاش کرده آدمهای مختلفی را در آن روایت کند. در نتیجه تمامی شخصیتهای حاضر در این رمان در حقیقت «تیپ» هستند. آدمهای نوعی که میتوان آنها را در یکی دو جمله خلاصه کرد. هیچ یک از آنها عمق لازم را ندارند. چنین تنوعی از شخصیتها کافی است تا نویسنده نتواند به تولید شخصیت همهجانبه مبادرت ورزد. فقدان شخصیت همهجانبه به معنای تقلیل کاریکاتورگونه شخصیتهای تاریخی در نمونههای سطحی است. نمونههای تکراری که ادبیات داستانی معاصر از آنها انباشته شده است. بلقیس سلیمانی در طراحی جوانان انقلابی دقیقا همان کاری را انجام داده است که پیشینیان و نویسندگان نسل اول روشنفکری با شخصیتهای متدین و مومن انجام دادند. همان کاری که امثال چوبک و هدایت با برخی تیپها آن را به نمایش گذاشتند. همانطور که در آن داستانها دینداری با خرافهباوری و تزویر و نفاق و بیسوادی و تحجر همراه است اکنون و در رمان مارون، انقلابی بودن همین معنی را دارد. صمد به عنوان یکی از شخصیتهای محوری این رمان که نوجوانی هجده ساله است و اساسا اهل درس و مدرسه نیست و اطلاعاتی هم درباره انقلاب ندارد زندانی میشود و با وقوع انقلاب و آزاد شدن از زندان به عنوان یک قهرمان همهکاره مارون میشود و سردسته جوانان انقلابی. «حرف عادیاش را هم به زور میزد چه برسد به سخنرانی. بعدها به وفور اینجا و آنجا دعوت میشد تا از تجربیات انقلابیاش بگوید. نمیگفت نمیتوانست سوادش را نداشت. او فقط یک دانشآموز بود هجده سال بیشتر نداشت و یک جلد کتاب در عمرش نخوانده بود.» ص 57. «صمد به درستی نمیدانست هدفش چیست.» ص67.