«هیچ» به «هیچ»!نقد و بررسی رمان «مارون»
احمد شاکری
نویسنده و منتقد ادبی
بخش اول
«این هم از این، هیچی به هیچی»
رمان «مارون» در تقسیم بندیهای موضوعی ادبیات، در گونه داستان انقلاب جای میگیرد. گرچه محل وقوع داستان شهری دورافتاده و غیر دخیل در ماجراهای انقلاب است و به ناکجا آبادی میماند اما تصریح داستان بر زمان وقوعی آنکه از ماههای پیش از انقلاب اغاز شده و تا شروع جنگ تحمیلی ادامه پیدا میکند و همچنین نشانههای تلویحی و مستقیم پرشمار به این واقعه تاریخی تردیدی باقی نمیگذارد که داستان به انقلابی میپردازد که در بهمن 1357 در ایران به پیروزی رسید. البته تقسیمبندیهای موضوعی، تقسیم بندیهایی لابشرطاند که بر اساس آن هر آنچه با هر نگرش و رویکردی درباره واقعهای تاریخی چون انقلاب نوشته شود با عنوان مشترک نامگذاری میشود. حتی اگر مصادیق این قسم به لحاظ ماهوی دو جریان و جهت کاملا متضاد را نمایندگی کنند. پرداخت به این داستان که در سال 1395 به چاپ رسیده است و در سال جاری بازخورد ویژهای در جشنوارههای ادبی نداشته است از چند جهت دارای اولویت است. نخست آنکه جریان داستاننویسی شبه روشنفکر در طول چند سال اخیر به صورت متمرکز و برنامهریزی شده دو عنوان «انقلاب» و «دفاع مقدس» را مورد توجه قرارداده است. ناشران شناخته شده این جریان داستانهای متعددی در دو موضوع به چاپ رساندهاند. زمانی اهمیت این مطلب بیشتر روشن میشود که با بررسی تاریخچه ادبیات داستانی معاصر ایران اسلامی درمییابیم این جریان فکری به واسطه ضدیت عمیق آن با مفاهیم دینی و حکومت اسلامی در بدو پیروزی انقلاب اسلامی نوشتن درباره انقلاب اسلامی را تحریم کرد. بایکوت انقلاب اسلامی توسط این جریان که در همان زمان نویسندگان شناخته شدهای داشت حقیقتی آشکار در تاریخ ادبیات است که حتی خود این جریان نیز آن را انکار نمیکند. دلیل این بایکوت ایجاد شوکی بود که پیروزی انقلابی با رهبری مرجعی دینی و بر اساس ارزشهای اسلامی در این جریان ایجاد کرده بود. این طیف با پیروزی انقلاب اسلامی و تشکیل حکومتی بر مبنای دین تمامی آرزوهای خود را بر باد رفته دیدند و از جایگاه پیشروی که برای خود در قیاس با مردم ساخته بودند به انزوا کشیده شدند. لذا بایکوت انقلاب اسلامی انتقام از جریان دیندار جامعه بود. معدود کسانی از این جریان که درباره انقلاب نوشتند - همچون احمد محمود در مدار صفر درجه- آشکارا انقلاب اسلامی را به نفع جریانهای چپ و لیبرال غربگرا مصادره کردند. با وجود آنکه این جریان همواره بر تاثیرگذاری بیچون و چرای وقایعی چون انقلابها و جنگها بر ادبیات داستانی جهان اقرار میکردند در موضوع انقلاب اسلامی و دفاع مقدس به توجیه رویکرد خود پرداختند و با طرح دلایلی چون لزوم گذشت زمان برای نوشتن رمان درباره انقلاب و جنگ از نوشتن درباره این دو واقعه سرباز زدند. اما چه شد که در یک دهه اخیر با آثار متعددی از نسل دوم و سوم نویسندگان جریان شبهروشنفکر درباره این دو موضوع هستیم؟ آیا این جریان با انقلاب اسلامی و دفاع مقدس آشتی کرده است؟
به نظر میرسد این گونه نیست. بلکه علتهای متعددی این جریان را بار دیگر وارد این دوگونه ادبی کرده است. دلیل نخست را باید در نفس جریان متعهد دنبال کرد. تردیدی در این نیست که با بروز دفاع مقدس طیف نویسندگان متعهد به انقلاب متوجه موضوع دفاع مقدس شدند و نوشتن درباره موضوع خاص انقلاب اسلامی حداقل به مدت دو دهه به تاخیر افتاد. در حقیقت این طیف در فرصت پدیده آمده بواسطه قهر و بایکوت جریان شبه روشنفکری میدانی برای عمل و خلاقیت پیدا کردند. طیف شبه روشنفکر در طول حداقل دو دهه با در اختیار داشتن فضای ادبی کشور از جمله مجلات، دانشگاهها، جشنوارهها و محافل آموزشی تلاش کرد حاصل خلاقیت نویسندگان متعهد را به دولتی بودن، شعاری بودن، تبلیغی بودن، ایدئولوژیک بودن و در یک کلام غیر ادبی بودن متهم سازد. طرفند چماق و هویج در طول این سالیان به صورت توامان دنبال شد. از سویی فضای ادبی روشنفکری و دانشگاهی آثار متعهد به ارزشهای انقلاب را بایکوت کرده یا تحقیر میکرد و از سوی دیگر جشنوارهها و محافل شبه روشنفکری با دانهپاشی بر سر برخی نویسندگان متزلزل جریان متعهد تلاش کردند از این جریان نویسندگانی را خارج و به اردوی خود وارد سازند. دو طرف قیچی برنده آنها در جریان متعهد بیتاثیر نبود. زیرا ضعف باور ایمانی، بیسوادی یا کمسوادی ادبی و تمایل به تاثیرگذاری و شهرت باعث شد اندکاندک طیفی از نویسندگان منسوب به جریان متعهد از دل این جریان به سمت طیف شبه روشنفکر متمایل شوند. با این چرخش فکری و قلمی عملا اندک اندک مواضع و مبانی و جهتگیری جریان شبه روشنفکر در گفتهها و آثار برخی نویسندگان جریان متعهد ظاهر شد. در حقیقت این پروژه نفوذ مهمترین گامی بود که جریان شبه روشنفکر انجام داد. زیرا بدون آنکه خود را متهم سازد کاری کرد تا نویسندگان جریان متعهد خود تیشه بر ریشه ادبیات انقلاب و دفاع مقدس بزنند. ایجاد انشقاق و دو دستگی و چند دستگی میان نیروهای نویسنده انقلاب اسلامی از ثمرات و آثار مخرب دیگر این نفوذ بود. زیرا از سویی ادبیات انقلاب نمیتوانست به راحتی برخی چهرههای خود را که سالها برای آنها سرمایهگذاری کرده بود و سوابقی درخشان در انقلاب و دفاع مقدس داشتند از خود براند و با عنوان روشنفکر بخواند از سوی دیگر پذیرش این تعداد که اساسا و مبنائا رویکرد و تحلیلی غیر از تحلیل اسلامی از انقلاب و جنگ داشتند در متن جریان متعهد آسیب زننده و مرددکننده معیارها بود.
لذا در حوزه ادبیات داستانی انقلاب و دفاع مقدس کاری را که جریان شبه روشنفکر به راحتی و آسانی جرات انجام آن را نداشت برخی چهرههای ضعیفالنفس انجام دادند. چهرههایی چون احمد دهقانَ، مجید قیصری، محمد رضا بایرامی در حوزه دفاع مقدس و محمدکاظم مزینانی در ادبیات انقلاب با هنجارشکنی خود عملا زمینه را برای بازگشت طیف روشنفکر به حوزههای مقدس انقلاب و دفاع مقدس باز کردند. این امر موجب شد جبهه روشنفکری به عرصه ادبیات انقلاب و دفاع مقدس بازگردد. دلیل دوم را باید در درخشش آثار داستانی دانست که بخصوص در حوزه ادبیات دفاع مقدس تولید شده است. به نظر میرسد بیم و امیدی توامان در جریان شبه روشنفکری آنها را بار دیگر به نوشتن درباره این موضوعات ناگزیر ساخت. چرا که توفیق برخی آثار بخصوص آثار مستندنگار ارزشی در حوزه ادبیات دفاع مقدس عملا بازار کتاب و مخاطب پنهان ادبیات را در دست گرفت. طیف روشنفکر که همواره رویکردی محفلی داشته و بخصوص در سالهای اخیر و با رونق جریانهای مدرن و پستمدرن عملا مخاطب عام داستانخوان را از دست داده است تلاش کرد بازار نوشتن از دفاع مقدس را از جبهه متعهد بازپس گیرد.
اما ورود جریان شبه روشنفکری به موضوع انقلاب با دفاع مقدس تفاوتی بنیادین دارد. زیرا حقایق تاریخی گویای این است که نویسندگان شبه روشنفکر نه تنها یک شهید در دوران دفاع مقدس نداشتند بلکه اساسا هیچ یک از آنها در خط مقدم دفاع مقدس نیز حاضر نشد. لذا این طیف در حوزه دفاع مقدس بسیار کمتجربه بوده و به همین دلیل توانایی نوشتن از آن را نداشتند. این در حالی است که این طیف در موضوع انقلاب واجد تجربهاند. بنابر این دست این طیف در نوشتن درباره انقلاب بازتر از موضوع دفاع مقدس است.
پرداخت به ادبیات داستانی با موضوع خاص انقلاب اسلامی (انقلاب اسلامی بالمعنی الاخص) در جریان داستاننویسی متعهد بیش از آنکه نتیجه طبیعی سیر ژانرنویسی در ادبیات داستانی معاصر و مسبب از تجربه ادبیات داستانی دفاع مقدس باشد، جز رخدادهای تعیینی - در مقابل تعینی- بود. در حقیقت از ابتدای دهه 80 بنابر دلایلی این تفکر در ذهن برخی از مدیران حوزه ادبیات داستانی و نویسندگان قوت گرفت که باید برای ادبیات داستانی انقلاب کاری کرد. از جمله مقدمات غلط این ایده نظریه انفکاک میان ادبیات داستانی انقلاب و دفاع مقدس بلکه تنافر و تضاد آنها با یکدیگر بود. چرا که ادبیات داستانی متعهد از مدتها پیش در پاسخ به این سؤال که چرا حوزه داستان نویسان انقلاب به موضوع انقلاب اسلامی کمتر پرداختهاند میگفتند از آنجا که تقریبا با گذشت 19 ماه از پیروزی انقلاب اسلامی جنگ تحمیلی آغاز شد، دفاع مقدس تمامی توان نویسندگان انقلاب را به خود معطوف داشت بنابر این زمینههای شکلگیری ادبیات داستانی انقلاب اسلامی در کشور خشکانده شد. در حقیقت ادبیات داستانی دفاع مقدس مانعی طبیعی در برابر ادبیات داستانی انقلاب اسلامی تصور شد. این بدان سبب بود که از دیرباز نگاه مدیران به حوزه ادبیات و بخصوص تعریف ماهوی ادبیات داستانی به موضوع محوری متمایل شده بود. در حالی که تاملی عمیق در این دو گونه نشان میدهد هر دو در طول یکدیگر قرار داشتهاند. نکته دیگر در شکلگیری دورهای جدید برای نوشتن درباره انقلاب، تصوراشباع حوزه ادبیات داستانی دفاع مقدس بود. تصوری که وجود داشت این بود که ادبیات داستانی دفاع مقدس چه به لحاظ تیراژ و چه از نظر تعدد نویسندگان به درجه مطلوبی رسیده است. در حالی که ادبیات داستانی انقلاب اسلامی متوازن با ادبیات دفاع مقدس رشد نداشته است. این در حالی بود که تصمیم برخی از مدیران از جمله مدیران حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی- بخصوص مرحوم امیر حسین فردی- در ریل گذاری برای ادبیات داستانی انقلاب با راه اندازی جایزه داستان انقلاب در فضای غبارآلود نظری درباره ادبیات داستانی دفاع مقدس شکل گرفت. مدیران حوزه به عنوان مدیرانی عملگرا گمان میکردند با راهاندازی موج نویسندگی درباره انقلاب نویسندگان را به سمت پرداخت به این موضوع مغفول سوق خواهند داد و این حرکت همهگیر شده به تولید رمانهای فاخر در حوزه انقلاب اسلامی خواهد انجامید. این در حالی بود که دقیقا در همان دوران طیفی از نسل داستان نویسان حوزه در چرخشی فکری به اردوی جریان شبه روشنفکر پناه برده بودند. عمده این طیف با طرح شبهات نظری درباره تاریخ جنگ، تقدس دفاع، شبهات کلامی و اعتقادی از جمله جبر و اختیار، شبهات مطرح در نظریه ادبیات غرب عملا فضا را به سمت تثبیت جریان سیاه نویس دفاع مقدس پیش میبردند. بنابراین در حالی که در فضای ادبیات داستانی کشور، همچنان ادبیات متعهد از مدیریت نظری و عملی نویسندگان خود ناتوان مینمود و بلکه با آنها از در مسامحه مماشات میکرد، مدیرانی تصمیم گرفتند در ریلگذاری جدیدی ادبیات داستانی را به سمت موضوع انقلاب اسلامی 57 سوق دهند.
نتیجه این ریلگذاری کاملا قابل پیشبینی بود. جشنواره داستان انقلاب در حالی شروع شد که متولیان آن حتی برای داوری و تصمیم درباره اینکه اساسا چه اثری داستان انقلاب است تردیدها و مجهولات جدی داشتند. به تعبیری مدیرانی که حتی تعریفی از حوزهگونه موضوعی خود نداشتند چطور میتوانستند حوزه محتوایی و معرفتی انقلاب اسلامی را رهبری کنند. طبق روال داوران این جشنواره را نیز نوعا کسانی در اختیار داشتند که خود جزو نفرات صف اول نویسندگان دگراندیش درباره دفاع مقدس بودند. نتیجه این انتخابها از پیش معلوم بود. اما فارغ از این اتفاق حتی مقایسه و تاملی در موضوعات دفاع مقدس و انقلاب اسلامی نشان میدهد پیچیدگیها در موضوع انقلاب اسلامی به مراتب بیشتر از دفاع مقدس است و بدنه داستان نویس متعهد اگر در موضوع دفاع مقدس دچار لغزش شود به مراتب این لغزش در موضوع انقلاب بیشتر خواهد بود.
نقطه آسیبپذیری که بارها ادبیات داستانی متعهد از آن صدمه خورده است مدیریتها، برنامهریزیها و سیاستگذاریهای بعضا دلسوزانه و خیرخواهانه ولی عموما جاهلانه و بدون توجه به بنمایههای پژوهشی علمی است. طرح این بحث که تا چه میزان ادبیات داستانی و بخصوص جریان متعهد به واسطه خلا پژوهش در سطوح مختلف آسیب دیده است مثنوی هزار من خواهد شد. طیف مدیران و برنامهریزان ادبیات داستانی در مجموعههای مختلف حداکثر نویسندگان خوب و نه برنامهریزان موفق بودهاند. عدماشراف بر فضای داستانی کشور، تصمیمهای احساسی و مبتنی بر اطلاعات اندک و احساس وظیفههای سطحی بعضا ادبیات داستانی کشور را برای ماهها و سالها به عقب رانده است. نوعا این مدیریتها اطلاعات محفلی داشته برای ادبیات داستانی سیاستگذاری سلیقهای کرده و ادعای برنامهریزی ملی دارند. اکنون بیش از هر زمان دیگری ادبیات داستانی کشور نیازمند نگاهی ملی منتج از اطلاعاتی در سطح ملی از وضعیت ادبیات داستانی، آسیبشناسی دقیق و حساب شده و برنامهریزی و افقنگری مشخص و کارآمد است.
بلقیس سلیمانی از نظر نگارنده جزو نویسندگان و منتقدان معتدل، نسبتا باسواد و محترم جریان شبه روشنفکری است. اینکه چرا و چطور منتقدی به حوزه نویسندگی پناه میآورد، خود موضوعی قابل بحث و بررسی است. از جمله دلایل این امر بیارج و قرب بودن نقد ادبی در فضای جامعه ادبی است. نویسندهگرایی مفرط در فضای ادبی کشور - بخصوص در جریان ادبی متعهد- هر منتقدی را از ورود به حوزه نقد پشیمان میکند. اینکه بدانیم یک هنرپیشه تلویزیونی که اساسا دانشی در حوزه ادبیات ندارد در فروش و تبلیغ یک کتاب بیش از یک منتقد تاثیرگذار است یا فلان بنگاه اقتصادی قادر است اثر کم ارزش خود را به روشهای مختلف اثری «فاخر» جا بزند ممکن است هر منتقدی را از دنبال کردن این رشته امید سازد. از سوی دیگر نقد - اگر از سوی منتقدی آزاده و مستقل صورت گیرد- در هر جریان و نحله ادبی کاری آسیبرسان و پر مخاطره است. چرا کسانی چون محمدرضا سرشار به عنوان شخصیتی پیش رو، صریح و معتقد سالها است از حوزه نقد جدا شده است و کمتر نفیا و اثباتا درباره آثار داستانی نظر میدهد؟ شاید یکی از دلایل آن این باشد که واکنش قهرآمیز نویسندگان جریان متعهد به این منتقد از نویسندگان جریان شبهروشنفکر سختتر و ویرانکنندهتر بوده است. نقد راستین که به دنبال بده بستانهای ادبی نباشد و مصالح عالیه انقلاب و اسلام را لحاظ کند حتما دشمنانی عنود خواهد داشت. امروزه نقد ادبی در شرایطی قرار دارد که اسف بارتر از هر زمانی است. حوزه ادبیات داستانی در فقدان جریان نقد متعهد که آرمانهای انقلاب و ارزشهای دینی را در نقد لحاظ کند به دست مجموعههایی افتاده است که از کاه کوه میسازند و کوه را کاه مینمایند. در این عرصه بزرگترین کاسبان شرایط موجود برخی ناشران هستند که با ترتیب دادن جلسات توصیفی به جای انتقادی و با تاییدیه گرفتنهای متعدد از این و آن بر فروش آثار خود میافزایند.
نویسنده «مارون» از جمله منتقدانی است که درگریز از حوزه نقد و پناه جستن به حوزه داستان توفیق چندانی حاصل نکرده است. مهمترین نکته نکتهای که در اینگریز به چشم میخورد آن است که بلقیس سلیمانی در این تغییر از منتقدی صریحگو که بر مواضعش اصرار و تاکید میکند به نویسندهای محتاط و ترسخورده تبدیل شده است. ادبیات مارون به تبع ادبیات شبه روشنفکری ادبیاتی در حال گذار است. حقیقت غیر قابل انکار در حوزه شبه روشنفکری مخالفت این جریان با حکومت اسلامی و ارزشهای دینی حاکم بر آن است. طبیعی است نمودهای بارز و ظاهر این ارزشها توسط این جریان یا ریشخند شده یا تحریف شوند. ادبیات شبه روشنفکری با گذشت تقریبا دو دهه سکوت و بایکوت انقلاب اکنون در مرحلهای گذار قرار گرفته است و با این تلقی که همچنان ممیزی دولتی و حساسیتهای عمومی حاضر به پذیرش موضع صریح این جریان نیست تلاش دارد با ارائه روایتهایی نمادین و کمتر حساسیت برانگیز از موضع و رویکرد خود به انقلاب و دفاع مقدس حکایت کند. در ادبیات داستانی سیاه دفاع مقدس با عنایت برخی نویسندگان سیاه نویس دفاع مقدس که از طیف جریان متعهد برآمدند، این گذار به سرعت طی شده است. و مع الاسف در سالهای بعد با آثاری مواجه خواهیم بود که به صراحت ارزشهای دفاع مقدس، اصل تقدس دفاع، و معنویات را مورد هجمه قرار میدهند. اما این روند در ادبیات داستانی انقلاب اسلامی به صورت بطئی در حال پیگیری است. به خاطر دارم در اواسط دهه 80 چاپ و انتشار رمانی با نام «شهری که زیر درختان سدر مرد» نوشته «خسرو حمزوی» با چند نمونه نقد از طرف جریان متعهد به انقلاب مواجه شد. یکی از این نقدها که در چند شماره پیاپی در ماهنامه ادبیات داستانی به چاپ رسید توسط محمدرضا سرشار نوشته شد. این نقد تاثیر بسزایی بر شرایطی داشت که به نفع این رمان ایجاد شده بود. اما با گذشت قریب به یک دهه و با مقایسه آن رمان با «مارون» در مییابیم رمان خسرو حمزوی به مراتب پنهانگوتر و ضمنیتر از مارون عمل کرده و حکومت دینی به رهبری حضرت امام(ره) را به چالش میکشید. این گویای این واقعیت است که جریان شبه روشنفکری به صورت گامبه گام و سنجش حساسیت فضای ادبی کشور و در سکوت جریان نقد متعهد اغراض خود را پیش خواهد برد. آنچه این جریان در صدد نیل به آن است آشکار ساختن نیت باطنی و مبانی ضد دینی آن است.
«مارون» رمانی غیر مصرح و حتی غیر تاریخی است. فضای شکلگیری داستان «مارون» و «گوران» دو منطقه ناشناخته است. دلایل متعددی بر این انتخاب وجود دارد. مهمترین آنها تمایل سلیمانی به ساخت جامعهای مثالین است. جامعهای که جریان انقلاب در آن و در ابعادی کوچکتر اتفاق میافتد و منجر به حاکمیت گروهی بر مارون و گوران میشود. این رویکرد شناخته شدهای است که نویسنده بر پایه آن راه فرار را بر خود در مقابل پرسشهای تاریخی و ماهوی انقلاب محفوظ میدارد. زیرا با عدم پرداخت به شخصیتهای شناخته شده کشور و نقاط شناخته شده و شهرهای معروف آن خود را از مضان تحریف تاریخ انقلاب و چهرههای شاخص آن محفوظ میدارد و از سوی دیگر با طرح پرداخت وقایع به موقعیتی ناشناخته و کوچک، از ادعای تحلیل و تسری مبانی فکری خود به کل انقلاب اسلامی سرباز میزند. اما در این روش نیز نویسنده بسیار ترس خورده و تحت سانسور شخصی عمل کرده است. مارون از یاد کردن شخصیتهای فکری و سیاسی و معنوی که در شکل گیری و پیروزی انقلاب اسلامی نقشی غیر قابل انکار داشتهاند پرهیز کرده است. نه یادی از امام راحل قدس سره آورده است و نه حتی از رهبران جریان چپ یا نهضت آزادی یادی کرده است. بدان سبب که چنین نام گذاریای با توجه به رویکرد این رمان در هجو انقلاب و جریان سازی آن در جامعه مارون، به هجو شخصیتهای معنوی آن خواهد انجامید و نام بردن از لیدرهای جریان چپ یا مارکسیست نیز او را ناگزیر به اتخاذ موضع در برابر آنها میکرده است. تنها کسی که بلقیس سلیمانی از او یاد کرده است و به آرامی از کنار او گذشته است دکتر علی شریعتی است. شریعتی در حد چند نوار سخنرانی تنها چهره سیاسی انقلابی این رمان است که آن هم افکار او بیان نشده و تنها به گفتن این ادعا بسنده شده است که طیف انقلابیون مارون اساسا حرف شریعتی را نفهمیدهاند.
سؤال این است: در خلا حضور رهبران انقلاب، انقلاب اسلامی 57 با چه کسانی شناخته میشود؟ نمایندگان انقلاب چه کسانی هستند؟
پاسخ بلقیس سلیمانی به آنها این است: او تنها طیفی از جوانان را که نماینده طیف مذهبی هستند بر جامعه مارون مسلط کرده است. جوانانی جاهل، قدرتطلب، خشونتطلب، بیمنطق و تازه به دوران رسیده که بهترین تصویر از آنها همان تصویری است که از تکفیریها در دوره امروز شاهد آن هستیم. بنابراین فهم دیدگاه بلقیس سلیمانی در این رمان دشوار نخواهد بود. او انقلاب را موجب مسلط شدن جوانانی مسلمان بر کشور میداند که مارون –بخوانید ایران- را به ورطه هلاکت افکندند و همانند سیلی ایران را نابود ساختند!
___________________
1 - جملهای که به صورت متوالی در تفسیر وقایع مارون توسط یکی از شخصیتها (مظفر) گفته میشود.