خوانش غزلی با موضوع دفاع مقدس و پایداری از «خدابخش صفادل»
قصد كردم كه بگيرم نفس دشمن را
رفته بوديم شبي سمت حرم يادت هست
خواستم مثل كبوتر بپرم يادت هست
توي اين عكس به جا مانده عصا دستم نيست
پيش از آن حادثه پاي دگرم يادت هست
رنگ و رو رفتهترين تاقچه خانهمان
مهر و تسبيح و كتاب پدرم يادت هست
خانه كوچكمان كاهگلي بود، جنون
در همان خانه شبي زد به سرم يادت هست
قصد كردم كه بگيرم نفس دشمن را
و جگرگاه ستم را بدرم يادت هست
خواهر كوچك من تند قدم برميداشت
گريه ميكرد كه او را ببرم يادت هست
گريه مي كرد در آن لحظه، عروسك ميخواست
قول دادم كه برايش بخرم، يادت هست
راستي شاعر همسنگرمان اسمش بود...؟
اسم او رفته چه حيف از نظرم! يادت هست
شعرهايش همه از جنس كبوتر، باران
ديرگاهي است از او بيخبرم يادت هست
آن شب شوم، شب مرده، شب دردانگيز
آن شب شوم كه خون شد جگرم يادت هست
توي اروند، در آن نيمه شب، با قايق
چارده ساله علي، همسفرم، يادت هست
نالهاي كرد و به يك باره به اروند افتاد
بعد از آن واقعه، خم شد كمرم يادت هست
سرخ شد چهره اروند و تلاطم مي كرد
جست وجوهاي غم انگيزترم يادت هست
مادرش تا كمر كوچه به دنبالم بود
بستهاي داد برايش ببرم يادت هست
بعد يك ماه، همان كوچه، همان مادر بود
ضجّههاي پسرم، هي پسرم يادت هست
چارده سال از آن حادثهها ميگذرد
چارده سال! چه آمد به سرم يادت هست
توي اين صفحه به اين عكس كمي دقّت كن
توي صف از همه دنبال ترم يادت هست
لحظهاي بود كه از دسته جدا افتادم
لحظه بعد كه بيبال و پرم يادت هست
اتّفاقي كه مرا خانهنشين كرد افتاد
و نشد مثل كبوتر بپرم يادت هست (1)
(خدابخش صفادل، شاعر نبودم، چشمهایت شاعرم کرد، سخنگستر، مشهد،1382.)
عليرغم اين كه نيما ميگويد: «امروز نه با غزلهاي عاشقانه، نه با اشعار صوفيانه، نه با قصايد و حكايات اخلاقي، نه با شكل بيان و هنر قديسيها... مسايل امروزين را نميتوان مجسم ساخت»؛ غزل بهعنوان يكي از اصليترين قالبهاي شعر پارسي همچنان با قدرت و قوت به راه خود ادامه ميدهد و حتي شاعران نيماييسرا نيز هر از گاهي گام در این وادی میگذارند و همچون حافظ و سعدي مرتكب غزل ميشوند.
بدون هيچ ترديدي راز ماندگاري «غزل» حتي پس از رنسانس ادبي نيما – وجود شاعري معاصر و رويينتن به نام «حافظ» است. حافظ با نبوغ ادبي شگفت خويش به غزل رنگ جاودانگي زده و باعث شده است كه اين قالب ادبي - با وجود همه چالشهايي كه بين نوسرايان و سنتيسرايان وجود دارد - به عنوان محوريترين قالب ادبي تا به امروز به حيات باشكوه خويش ادامه بدهد. دقيقاً به خاطر همين جاذبه رازگونه است كه حتي بعد از ظهور نيما و شكلگيري جريان شعر نو، غزل نه تنها از نَفَس نميافتد، بلكه به خاطر قدرت انطباق با مؤلفههاي شعر نيمايي (انطباق مضموني و محتوايي) و همراهي غزلسرايان با جريان شعر نو، شاهد ظهور پديدهاي به نام «غزل نيمايي» در ادبيات معاصر هستيم، و اولين كسي كه درصدد اين انعطاف و انطباق برميآيد، سرآمد غزلسرايان عصر نيما، يعني «شهريار تبريزي» است كه با دميدن روح «تجدد و نوآوري» در كالبد غزل، باعث پوستاندازي غزل ميشود و غزل «لهجة نيمايي» پيدا ميكند.
در ظاهر، تركيب «غزل نيمايي» يك پارادوكس به نظر ميآيد. زيرا معمولاً ما عادت كردهايم كه سنت و تجدد را در تقابل با يكديگر مورد تحليل و بررسي قرار دهيم. در واقع نيز جمع اضداد امري غيرمعقول و محال است، ولي ما اين تركيب را تعمداً و از آن جهت به كار بردهايم كه بگوييم در اين مورد «تقابلي» در كار نيست و شعر نيمايي، ادامه روند طبيعي و سير تكاملي ادبيات پارسي است. چنانکه محمد علی بهمنی نیز در مقدمه مجموعه شعرش به این دقیقه اشاره میکند و میگوید:
«غزل نوشتن در اين روزگار نه لجبازي كردن با نيما ، كه نوعي قدم زدن در راه نيماست. محتواي غزل امروز بيش از آن كه به گذشتۀ غزل فارسي شبيه باشد به امروز شعر معاصر شبيه است؛ و براي شعري كه قرار است با انسان معاصر ارتباط برقرار كند اين شباهت نه شايسته، كه بايسته است.»
(محمد علی بهمني، گاهی دلم...،1377، ص9.)
و اما ذکر این مقدمه کوتاه بهانهای برای خوانش شعری با موضوع دفاع مقدس از شاعر صمیمی و دوست داشتنی خراسانی «خدابخش صفادل» بود.
خدابخش صفادل علیرغم اینکه شاعری از خطه خراسان بزرگ - نیشابور - است، در شعر و شاعری تمایل آشکاری به پیروی از اسلاف ادبی خویش – شاعران سبک خراسانی با آن زبان درشت و آرکائیک - نشان نمیدهد، و بیشتر دوست دارد ظرافتهای دیریاب غزل را در زبانی معاصر و امروزین به نمایش بگذارد، فرزند زمان خود باشد و به زبان خود سخن بگوید.
غزل آلبوم که با انتخاب ردیف «یادت هست» لهجهای نوستالژیک پیدا کرده است، نمونه خوبی برای اثبات این ادعاست. غزلی نسبتا مدرن (از نوع معتدلش) با ارجاعات متنی - و فرامتنی - قابل تامل که با نگاه استقرایی (جزیی نگر) و بر بستر روایتی حماسی - ملی، شاعرانه و تصویری شکل گرفته است. شاعر به اعتبار اینکه موضوع دفاع مقدس را دستمایه کار خود قرار داده، ناگزیر از توجه به ارجاعات فرامتنی بوده است، ولی در بیشتر غزلهایی که از شاعر خواندهام، وی به نقش شعری زبان ادبی واقف است و زبانی غیر ارجاعی دارد.
شاعر در این غزل با پیرنگی روایی و ساختاری سینمایی (فلاش بک به گذشته و ارائه نماهای نزدیک، درشت و دور) و با تشریح جز به جز صحنه واشیاء، به بازسازی تجربه حسی خود از جنگ پرداخته است. در واقع میتوان به گونهای این غزل را یک فیلمنامه شاعرانه خواند. تجربهای درونی و سیال که به مدد پیوند منسجم تصاویر برای مخاطب عینی و باورپذیر میشود. چنانکه «شكلوفسكي » نظریهپرداز و منتقد برجسته روسی نیز بر این دقیقه تاکید میکند و هنر شاعر را تنها نه خلق تصاوير، بلكه بيشتر در ايجــاد انسجام و پيوند بین تصاوير میداند:
توي اين عكس به جا مانده عصا دستم نيست
پيش از آن حادثه پاي دگرم يادت هست
*
رنگ و رو رفتهترين تاقچه خانهمان
مهر و تسبيح و كتاب پدرم يادت هست
*
توي اين صفحه به اين عكس كمي دقّت كن
توي صف از همه دنبال ترم يادت هست
تشخص عنصر احساس و گزارههای عاطفی در غزل، همسانی و همذاتپنداری را برای مخاطب آسان میکند، و این خود امتیازی بزرگ برای شاعر محسوب میشود. اینکه مخاطب به روایت شاعر دل بسپارد و صدایش را بشنود. چنانکه فیلسوف فرانسوی سارتر مي گويد: «اثر هنري وجود ندارد مگر آنکه نگريسته شود، و اين به آن معني است که بدون فهم و برقراري ارتباط با مخاطب، «شاعري» اصولا فعاليت و تلاشي ناموفق خواهد بود و بس.»
هرچند سادگی و صراحت لهجه شاعر به غزل نوعی آیینهگونگی بخشیده و آن را از لایههای معنایی متکثر و تاویلپذیری محروم کرده است، ولی خوانش شعر احساس خوبی در خوانندهای که با شاعر، هم روزگار است ایجاد میکند که این رضایتمندی به صمیمیت و برخورد صادقانه شاعر برمیگردد. صمیمیت سیالی که در جان و جهان شعر ریشه دارد به خاطر آن است که روایت شاعر در این غزل صرفا روایتی سورئال و نمادین و مبتنی بر «کهن الگو»ها نیست، بلکه ملهم از واقعیتی تلخ به نام جنگ است. واقعیتی عینی و باورپذیر که شاعر در طول سالهای دفاع مقدس از نزدیک شاهدش بوده است.
امتیاز دیگر این غزل تبعیت از دكلماسيون طبيعي كلام و نزدیکی زبان غزل به زبان گفتار است. پرهیز از «بیت محوری» و توجه به محور عمودي خيال و کلیت غزل به عنوان یک پیکره واحد و ارگانیک (انداموار) از دیگر محاسن این غزل است که یکی از مولفههای غزل مدرن یا پیشروست.
به نظر میرسد که اگر این غزل برای تمرین چندصدایی (پلی فونی) راوی متکثر داشت، روایت جذابتر و تاثیرگذارتر میشد. برای مثال خوب بود که بیتهایی نیز از زبان همسنگر راوی گفته میشد. اخوان در این مورد میگوید: «وقتي من در اين شعرهاي روايتي، كلامي را از قول گوينده نقل مي كنم، اين تفاوت دارد با آنجا كه از قول نقال حرف ميزنم. اين آدم بايد يك جور حرف بزند، نقال يك طور، گوینده شعر هم طور ديگر.»
و حرف آخر... از آنجا که غزل فوق در شمار غزلهای مدرن و پیشرو قابل تقسیمبندی است، من در این نوشتار به جای آشکار ساختن مناسبات اثر با مؤلف که شیوه نقد سنتی است، سعی خود را بیشتر بر خوانش و نقد عینی اثر گذاشتم. چرا که در «نقد عینی» اثر ادبی به عنوان پدیدهای قائم به ذات و مستقل مورد بررسی و تحلیل قرار میگیرد.
با آرزوی موفقیتها و درخششهای بیشتر برای شاعر ارجمند و دوست داشتنی خدابخش صفادل.
_______________________________
پانوشت :
1. سال 87 که شاعر این غزل را در حضور مقام معظم رهبری خواند، امین شعر انقلاب بعد از شنیدن این غزل فرمودند:
«با اینکه موی سر و صورتتان را سپید کردهاید، اما شعرتان جوان است.»