غروب جمعه دلم بوی یار میگیرد(چشم به راه سپیده)
آفتاب گمشده
بیتو شمردهایم هزاران سپیده را
این لحظههای مبهم در هم تنیده را
هر شب برای عشق به چالش كشیدهایم
این چشمهای مضطرب خوابدیده را
امسال در دو سوی خیابان نشان زدیم
این سروهای از غم عشقت خمیده را
ما منتظر كه وصل تو آرامشی دهد
سیلاب بغضهای به باران رسیده را
انگورها شراب شدند و دوا نكرد...
مستی، جنون این همه طاقتبریده را
ای آفتاب گمشده در پشت ابرها
پیدا شو و بپاش به ظلمت سپیده را
شعر فراقت ای گل من از غزل گذشت
طولش مده برای خدا این قصیده را
آقا! برای آمدنت نذر كردهایم
این چشمهای خسته مهدی ندیده را
وحیده افضلی
صدایت میکنم
صدايت ميكنم، عالم شميم عود ميگيرد
دو چشمانم به ياد تو، غمي مشهود ميگيرد
شبي در خلوت لاهوتي روحم تجلّي كن
كه دارد شعرهايم رنگي از بدرود ميگيرد
سواحل در سواحل، خاك سرگرم گلافشاني ست
كه روزي رنگ و بو از آن گل موعود ميگيرد
در اشراق ترنّمها و آفاق تغزّلها
زمين را نغمه جادويي داود ميگيرد
هلا اي قدسي سرچشمه انفاس جالينوس
به دشت زخمهامان نقشي از بهبود ميگيرد
ببين مولا! به محض اين كه از عشق تو ميگويم
جهان را، شوق يك فرداي نامحدود میگیرد
آرش شفاعی
زودتر از نامهرسان
منتظر مانده زمین تا که زمانش برسد
صبح همراه سحرخیز جوانش برسد
خواندنیتر شود این قصّه از این نقطه به بعد
ماجرا تازه به اوج هیجانش برسد
پرده چاردهم وا شود و ماه تمام
از شبستان دو ابروی کمانش برسد
لیلهالقدر بیاید لب آیینه درک
سوره فجر به تأویل و بیانش برسد
نامه داده ست ولی عادت یوسف این ست
عطر او زودتر از نامهرسانش برسد
شعر در عصر تو از حاشیه بیرون برود
عشق در عهد تو دستش به دهانش برسد
ظهر آن روز بهاری چه نمازی بشود
که تو هم آمده باشی و اذانش برسد
قاسم صرافان
مرا ببخش
مرا ببخش نگشتم چنان كه میخواهی
به پات جان نسپردم ز فرط خودخواهی
همیشه عهد شكستن ز سمت من بوده
مرا ببخش كه سوگند خوردهام گاهی
تمام عمر فقط ادعا، كه یار توام
ولی دریغ چه گویم، خودت كه آگاهی
عزیز كشور جانی و یوسف دنیا
ولی دریغ كه ماه نشسته در چاهی
و باز پرسش آخر، جواب معلومست
«عزیز فاطمه آیا بود سویت راهی؟»
علی لواسانی
میراث رسولان
گامهایت صبح را تفسیر خواهد کرد
خاک را از تیرگی تطهیر خواهد کرد
باغ آوازت که میراث رسولان ست
شاخساران را پر از تکبیر خواهد کرد
با تو اصل عدل عالمگیر خواهد شد
با تو رنگ زندگی تغییر خواهد کرد
تا بیایی آفتاب، این هم رکاب تو
در غروب واپسین تأخیر خواهد کرد
من چنان در دیدنت محوم که پندارم
مرگ در دیدار با من دیر خواهد کرد
مرتضی نوربخش
تمام دلخوشی من
غروب جمعه دلم بوی یار میگیرد
افق افق دل من را غبار میگیرد
نه با زیارت یاسین دلم شود آرام
نه با دعای سماتم قرار میگیرد
نوای ندبه صبحم هنوز ورد لبست
که نغمه عشراتم به بار میگیرد
دل صنوبریم زین هوای مهآلود
نه از فراق، که از انتظار میگیرد
قسم به عصر که خسران قرین انسانست
مگر که دانش خود را به کار میگیرد
بدان که دلبر ما جان برای یاری خویش
در این دیار هزاران هزار میگیرد
به گوش منتظران گو که صبح نزدیک ست
اگر چه شب ز رفیقان دمار میگیرد
جمال یار چو خورشید عالمافروزست
حجاب نفس تو را زان نگار میگیرد
تمام دلخوشیام یک نگاه کوچک اوست
ز چیست یار من از من کنار میگیرد؟
اگر که یار نخواهد به جلوه غم ببرد
دل زهیر چو شبهای تار میگیرد
زهیر دهقانی آرانی