مروری بر جریان شناسی دوران پس از پیامبر(ص) و قیام عاشورا -بخش دوم و پایانی
ویژگیهای جریان اسلام غیر ولایی
خلیل پور منصوری
در بخش نخست این نوشتار به مطالبی همچون قیاس تمثیلی عامل دوگانگی و ویژگیهای جریان اسلام غدیری شامل: عصمت مطلق معصومان، ولایت مطلقه و علم غیب اشاره کردیم. اینک در بخش پایانی دنباله بحث را پی میگیریم.
ویژگیهای جریان اسلام غیر ولایی
در برابر جریان اسلام غدیری ، جریانی در صدر اسلام ایجاد شد که از آن به جریان اسلام سقیفی یاد میشود. این جریان هر چند گرایشی به کفر و شرک نداشتند، ولی مسلمانانی غیر مومن هستند. اگر بخواهیم نام آنان را به شکل مطلق به کار بریم باید آنان را مسلمان یا مسلمان سست ایمان دانست که در مراتب ابتدایی اسلام یا ایمان بودند.(حجرات، آیه 14)
از مهمترین شاخصههای فکری اسلام سقیفی میتوان به موارد زیراشاره کرد:
1. عصمت مقید: از نظر این جریان پیامبر(ص) فقط دارای عصمت در دریافت و ابلاغ وحی است. از این رو احتمال خطا و اشتباه و سهو در گفتار و رفتارهای وی میتوان داد. بر همین اساس، پیروان این جریان به صراحت در برابر نصوص و صراحت قانونی حضرت(ص) میایستادند و اجتهاد میکردند. از نظر این جریان، پیامبر(ص) تنها در دریافت وحی و ابلاغ آن معصوم است؛ اما در رفتارهای دیگر زندگی نه تنها امکان خطا در وی میرود بلکه واقع نیز شده است؛ زیرا ایشان حتی موجب شد تا سالی نخلستانهای مدینه خرما ندهد؛ چون به مردم پیشنهاد کرد که گردافشانی نکنند و این گونه میزان تولید بسیار کاهش یافت و در حقیقت راهکار ایشان را اشتباه میدانند. داستانها و قصههای بسیاری را در کتب تاریخی و روایی پیروان و معتقدان این جریان میتوان یافت که به خطا واشتباه پیامبر(ص) در رفتارهای عادی زندگی دلالت دارد. بنابراین، نمیتوان ایشان را اسوه رفتاری و گفتاری نیک خود قرار داد و از ایشان در همه امور زندگی پیروی و تقلید کرد؛ هر چند که خداوند در آیه 21 سوره احزاب حضرت را اسوه حسنه دانسته است ولی این امر تنها در محدوده تشریع و قوانین است نه در همه ابعاد زندگی. از نظر سقیفیها، مشاورهگیری حضرت(ص) که خداوند ایشان را مامور کرده است(آل عمران، آیه 159) خود بیانگر همانندی پیامبر(ص) در این زمینه با دیگر مردمان است. پس ایشان نیز بشری همانند دیگران است و از عصمت برخوردار نیست. این گونه است که در مسائل مختلف نسبت به رفتار و گفتار و تصمیمگیریهای ایشان مخالفت میشود و بصراحت به مقابل نصوص آن حضرت(ع) اجتهاداتی از سوی اصحاب ارائه میشود. این در حالی است که در جریان غدیری، نه تنها پیامبر(ص) از عصمت مطلق برخوردار است بلکه این عصمت در معصومان(ع) نیز استمرار دارد و همه زندگی معصومان(ع) به عنوان اسوه حسنه مطرح است و قول و فعل و تقریرشان حجت اصولی است.(احزاب، آیه 33)
2. ولایت مقید: جریان اسلام غیر ولایی بر این باور است که ولایت پیامبر(ص) ولایتی محدود و مقید به حوزههای خاصی است. این ولایت به سبب فقدان عصمت مطلق، بسیار محدود و شکننده است و میتواند همواره در معرض نقد و انتقاد از سوی نخبگان جامعه قرار گیرد. آن حضرت(ع) اگر جایگاه برجستهای در حوزه دریافت و ابلاغ وحی دارد، از ولایت مطلقی برخوردار نیست؛ زیرا دارای عصمت مطلقی نیست تا ولایت مطلقی را برای او اثبات کند. احتمال خطا،اشتباه و سهو نسبت به رفتارها و گفتارهای بیرون از دایره تلقی و ابلاغ وحی ممکن بلکه واقع نیز شده است. اعتراضاتی که نسبت به چگونگی مقابله با دشمن یا تقسیم غنایم و توزیع آن و نیز قتل یا آزادی اسیران با گرفتن فدیه و مانند آنها انجام میشود، ریشه در همین مبانی فکری و اعتقادی این جریان دارد. این جریان، آن حضرت(ص) را همانند نخبهای از نخبگان جامعه میداند و هیچ برتری و فضیلتی را برای ایشان اثبات نمیکند و بر تمثیل بشری همانند خود تاکید دارد. اعتراضات این گروه موجب میشود تا خدا بصراحت میفرماید: ما کان لنبی ان یغل و من یغلل یات بما غل یوم القیامه؛ هیچ پیامبری را نسزد که در اموال و غنایم و امور امت خیانت ورزد و هرکه خیانت کند روز قیامت با آنچه در آن خیانت کرده بیابد.(آل عمران، آیه 161)
از نظر این جریان ولایت مقید پیامبر(ص) نه تنها محدود به عصر خویش بلکه در محدوده سیاسی – اجتماعی خاص بوده است. این ولایت سیاسی اجتماعی هیچ جنبه ملکوتی و الهی ندارد و اگر داشته باشد بسیار محدود و در مسائل خاص است. از این رو به سادگی ولایت معصومان(ع) و انتقال آن را به دیگران نمیپذیرد و رد میکند؛ زیرا حوزه عمل اجتماعی – سیاسی را از حوزه دین جدا میداند و هیچ نصب و انتصابی را از سوی خدا در این حوزه باور ندارد و به شدت با آن مخالفت میکند. بر بیعت سیاسی در راستای انتخاب امت و یا انتخاب اهل حل و عقد بسنده میکند، و هیچگونه تقدس و تقدیس به حوزه ولایت و حکومت نمیبخشد. بر اساس این نظریه و رویکرد، حکومت و دولت اسلامی و رهبران آن هیچگونه تقدسی جز تقدس مسلمانی ندارند و عصمت و علم خاص در حوزه ولایت مطرح و شرط نیست. از این رو پیروان این جریان در سقیفه بنی ساعده به سادگی جریان غدیری را نفی و در تقابل با آن حرکت میکنند و با تاکید بر اینکه رهبری و خلافت خلیفه قابل نقد و اعتراض است، امت میتواند در صورت خطا و کژی با شمشیر، خلیفه را راست گرداند. نگاه و رویکرد عمومی جامعه اسلامی هم مطابق و موافق این جریان است؛ زیرا مومنانی که به درجه دوم و سوم ایمان رسیده باشند و از تقوای خاص و اخص برخوردار باشند بسیار اندک هستند، چنانکه قرآن بصراحت بر آن تاکید دارد. از نظر قرآن اکثریت جامعه را تازه مسلمانانی تشکیل میدهند که از اعتقاد کلامی عمیق برخوردار نیستند و عصمت و ولایت و علم خاصی را برای پیامبر(ص) و دیگر معصومان (ع) قائل نیستند.
3. علم عادی: از نظر جریان اسلام غیر ولایی، پیامبر(ص) از علم غیب جز همان علم وحی و قرآن برخوردار نیست، بلکه ایشان از این نظر همانند دیگر مردمان عادی دارای علم معمولی و عادی است. از این رو نسبت به رفتارهای مبتنی بر علم آن حضرت(ص) تردیدهای جدی روا میدارند. همین نگاه آنان نسبت به علم معصوم(ع) موجب شده تا به رفتارهای معصومان(ع) نقد وارد کرده و به انتقاد از آن پرداخته و در مقابل نصوص به اجتهاد بپردازند که گزارشهای قرآنی و تاریخی و روایی بسیاری در این باره نقل شده است.
شیعیان کلامی و محبان سیاسی
همین جریان اصلی که در دوره پیامبر(ص) وجود داشت و جریان اسلامی نه ایمانی بود، جریان غالبی است که در دوران دیگر نیز حضور جدی و اصلی دارد. این جریان با آنکه ولایت نصبی معصومان(ع) را قبول ندارد، اما نقش بسیار تعیینکننده در جریانهای اجتماعی سیاسی این دوره داشته است.
به نظر میرسد که حامیان امیرمومنان علی(ع) که ایشان را به خلافت ظاهری رسانده اند، همین جریان سقیفی است، نه جریان اسلام غدیری. امیرمومنان علی(ع) با شناخت عمیقی که از این جریان داشت، در زمان حکومت خویش از ادبیاتی استفاده میکند که بدون برجسته سازی جریان غدیری است. بنابراین، در تحلیل بیانات و رفتارهای اجتماعی – سیاسی ایشان در دوره خلافت ظاهری باید به این نکته توجه داشت که رفتار ایشان بر اساس حامیانی از جریان سقیفی است نه جریان غدیری. ایشان تنها در مواقع خاص و در جلسات خصوصی از منظر اسلام غدیری به جایگاه و منزلت خویش و مفهوم امامت و ولایت توجه میدهد. از همین رو در خطبهای که به تبیین جایگاه خلفای پیشین و جایگاه و منزلت الهی خود میپردازد، آن را «شقشقه هدرت» میداند که بیان شده و به سرعت باید به جای خود بازگردد.
جریان حامی حضرت علی(ع) را میتوان به دو دسته غدیری و سقیفی تقسیم کرد. پیروان جریان ایمانی غدیری با مبانی کلامی نه تنها ولایت را حق مطلق ایشان دانسته بلکه به علم الهی و جایگاه امامت و تصرفات تکوینی و تشریعی ایشان ایمان دارد و هیچگونه اما و اگر در برابر نصوص آن حضرت(ع) ندارد. این همان جماعتی است که همواره در خدمت ایشان بوده و بعدها سر را در این راه میدهند و به شهادت میرسند.
در برابر این جریان اصلی، حامیان سقیفی که اکثریت را تشکیل میدهند، امام را به عنوان یک عالم نخبه سیاسی عادل میدانند که لیاقت و شایستگی طبیعی رهبری امت و خلافت را داراست. این جریان بر این باور است که همان طوری که پیامبر(ص) از خطا واشتباه در امور اجتماعی – سیاسی مصون نبوده است، علی (ع) نیز به طریق اولی از چنین امری مصون نیست. این جریان اگر چه در تاریخ به شیعیان آن حضرت(ع) معروف شدهاند، اما شیعیان کلامی ایمانی غدیری نیستند، بلکه شیعیان سیاسی – اجتماعی و سقیفی هستند و باید آنان را در نهایت به عنوان محبان شناخت؛ زیرا بر این باورند که ولایت نصی در غدیر برای آن حضرت(ع) تنها یک ولایت حبی است که در آیات قرآن از جمله مودت فی القربی تثبیت شده است: قل لا اسالکم علیه اجرا الا الموده فی القربی؛ بگو از شما برای کارم اجری جز مودت در خویشان نمیخواهم.(شوری، ایه 23)
جریانی که در صدر اسلام در عراق عرب با مرکزیت کوفه شکل میگیرد، غدیری جریانی شیعی است که اکثریت آن را همان جریان اسلامی سقیفی شکل میدهد نه جریان ایمانی. از این رو نه تنها گرایش محبتی به اهل بیت عصمت(ع) دارد، بلکه رویکردها و کنشها و واکنشهای آنان بر اساس همان مبانی است.
اگر سخنان و رفتارهای امام علی(ع)، امام حسن مجتبی(ع) و امام حسین(ع) را در کوفه و نسبت به کوفیان تحلیل کنیم و تحلیلی جامعهشناسانه و روان شناسانه به دست دهیم، باید به دو جریان اسلامی سقیفی و ایمانی غدیری توجه داشته باشیم.
جریان سقیفی محبانه نسبت به اهل بیت(ع) در برابر رفتارهای امیرمومنان(ع) نه تنها رویکردی انتقادی دارد، بلکه به صراحت گاه علیه ایشان واکنش نشان میدهد و شمشیر میکشد و در روند خلافت ظاهری حضرت اخلال ایجاد میکند. این گونه است که در بسیاری از موارد اقدام به پیمان شکنی میکنند که شامل ناکثین و حتی مارقین از خوارج میشود. طلحه و زبیر از شیعیان سقیفی آن حضرت (ع) هستند. قبایل کوفی در جنگ صفین نشان میدهند که رویکردها و کنشهای آنان بر اساس مبانی کلامی است که اسلام سیاسی حداقلی را برای معصومان اثبات میکند. این جریان سقیفی با نگرش حداقلی به جایگاه معصوم(ع) بحرانهای بزرگ را میآفریند، به طوری که خلافت علی(ع) حتی از نظر ظاهری از ثبات برخوردار نیست. تحمیل صلح بر دو امام علی و امام حسن(ع) بازتاب فعالیتهای این جریان است. داستان حکمیت جز با فشار این جریان پدید نیامد و جنگ مارقین چیزی جز ادامه این نگرش و رویکرد و واکنشهای آن در عرصههای سیاسی و نظامی و اجتماعی نیست.
به عنوان نمونه سلیمان بن صُرد خزاعی، بزرگ یکی از قبایل کوفی در تقابل آشکار با جریان کلامی غدیری حرکت میکند. هرچند که او در عصر مختار ثقفی قیام توابین را راه میاندازد و رهبری این جریان را به عهده میگیرد، اما کسی نیست که بتوان از او به عنوان یکی از منسوبین به جریان ایمانی غدیری یاد کرد، بلکه او نیز ادامه همان جریان سقیفی است. بر این اساس وقتی پس از صلح به سراغ امام حسن مجتبی(ع) میرود، خود را در سطح امام حسن(ع) بلکه برتر از ایشان میداند و جملاتی را به کار میبرد که در آن هیچ نشانهای از تشیع واقعی کلامی در آن نیست، بلکه پیروی و حمایت از اهل بیت(ع) به نوعی در همان چارچوب نظام غیر ولایی قرآن شکل میگیرد و از عصمت مطلق و علم غیب عنایتی الهی و ولایت مطلق معصوم(ع) خبری نیست. سلیمان بن صرد به همراه عبدالرحمن جندب ازدی و مسیب بن نجیه و سعید بن عبدالله حنفی پس از صلح امام حسین با معاویه خدمت حضرت در کوفه رسید و گفت: ای پسر دختر رسولالله ! ما از بیعت تو با معاویه تعجب میکنیم در صورتی که چهل هزار جنگجو از اهل کوفه همراه توست و همه آنان عطایا و بخشش میگیرند و همانند آنان فرزندانشان هستند. چرا شما در صلحتان، پیمانی درباره خلافت بعد از معاویه و نیز سهمیهای از عطایا نگرفتید؟ «اگر من بودم چنین نمیکردم»، بلکه نوشتهای درباره آن مینوشتم و شاهدانی از اهل مشرق و مغرب را شاهد میگرفتم که خلافت بعد از او برای تو باشد؛ ولی شما به همین راضی شدید که نصیب کم را به شما داد و بیش را برای خودش نوشت.(اولین تاریخ کربلا، ترجمه مقتل ابی مخنف، ص 18)
از این عبارت به روشنی معلوم میشود که این دیدگاه از نظر مبانی یک شیعه کلامی نیست، بلکه شیعه سقیفی محبی و با گرایشهای اجتماعی – سیاسی است که امام معصوم(ع) را در همان جایگاه نخبگان قرار میدهد نه بیشتر و برای امام و امامت جایگاه و منزلتی خاص معتقد نیست. از همین رو این گروه پس از عدم موافقت امام حسن مجتبی(ع) با پیمان شکنی و دعوت آنان به پذیرش صلح و ماجور بودن در پیش خدا و اینکه صلاح امت را دیده و چیزی را دیده که دیگران ندیدهاند(همان، ص 19) به سراغ امام حسین(ع) میروند که در میان کوفیان و امت اسلام از جایگاه خاص اجتماعی و رهبری برخوردار است. امام حسین(ع) هر چند به روشنی بیان میکند که از شرایط پیش آمده خشنود نیست، ولی همانند برادرش آن را از قضا و قدر الهی دانسته و سپس با توجه به مبانی کلامی و یادآوری جایگاه امامت در اسلام و نظام ولایی میگوید: به خدا سوگند با دلی باز ، آماده مرگ بودم تا آنکه برادرم امام حسن(ع) نزد من آمد و مرا سوگند داد تا برنامهای اجرا نکنم و کسی را تحریک ننمایم. من هم امر او را اطاعت کردم، در حالی که گویا کسی بینی مرا با چاقو میبرید یا گوشتم را با اره از هم جدا میکرد؛ پس برخلاف میل خود اطاعت او را کردم.(همان، ص 20)
در این عبارت بهصراحت از اطاعت ولی امر(ع) و امام معصوم(ع) حتی در صورت ناخشنودی سخن به میان آمده است. حضرت حسین(ع) همانند دیگر امامان(ع) با مردمانی که بر اساس اسلام سیاسی با ایشان بیعت کردهاند، سخن میگوید و تلاش میکند تا این افراد را مطیع امر امام(ع) کند؛ لذا در راستای نگرش و رویکرد کلامیشان با این افراد سخن میگوید؛ زیرا با کسی که میگوید: اگر من بودم چنین نمیکردم، باید سخنی گفت که بر اساس مواضع کلامی او باشد. آنان از نظر کلامی، شیعی سیاسی و سقیفی هستند و نه از اهل ایمان غدیری و شیعیان واقعی. امام حسین(ع) با تاکید بر اینکه اگر جن و انس جمع میشدند که آنچه واقع شد نشود، قادر نبودند، از علم غیب خویش نیز سخن میگوید و اینکه این قضا و قدر الهی است که ما از آن آگاه هستیم و شما از آن بیخبرید.(همان، ص 20).
کنشها و واکنشهای کوفیان در روز عاشورا و پیش و پس آن نشان میدهد که این مردمان از شیعیان غدیری و واقعی نیستند، بلکه همان اکثریتی هستند که روزی به سقیفه روی آوردند و بر اساس اسلام سیاسی غیر ولایی عمل کردند. اطاعت آنان در حد همان محبت به خاندان پیامبر(ص) به حکم وظیفه شرعی است و اگر گرایش سیاسی هر از گاهی بروز و ظهور میکند نه به عنوان امامت و ولایت غدیری بلکه ولایت سیاسی اجتماعی تابع نظامنامه سقیفه است.
در دوران امامان دیگر نیز این جنبه غلبه دارد و خراسانیها وقتی قیام علیه امویان را آغاز میکنند، اگر نخست به سراغ امام صادق(ع) میآیند برای آن است که آن زمان ریاست بنیهاشم در اختیار آن حضرت(ع) بوده است. از این رو وقتی خراسانیها پیشنهاد میدهند، ایشان نمیپذیرد؛ زیرا از جایگاه ولایت الهی و نصب خداوندی به سراغ امام (ع) نیامدهاند. جالب این است که آن حضرت(ع) در پاسخ پیشنهاد قیام یکی از خراسانیها، گلهای را نشان میدهد که حدود هفده گوسفند بود و فرمود: اگر این تعداد یار داشتم قیام میکردم. در جایی دیگر به خراسانی پیشنهاد دهنده قیام فرمان میدهد که فوری خودش را در آتش تنور بیندازد که خراسانی به ناله پوزش میخواهد که پیشنهاد قیام داده است، این در حالی است که وقتی به فردی از کوفیان از اصحاب ایمانی فرمان میدهد، آن شخص نعلین را زیر بغل میزند و با همان حال در تنور فروزان میرود. وقتی خراسانی هراسناک میشود و به فرمان امام به سراغ تنور میرود میبیند که آتش بر او هم، چون ابراهیم(ع) خنک و سلامت و گلستان است. آنگاه امام میپرسد: چند تن از این یاران در اختیار دارد؟ خراسانی میگوید: هیچ.
این داستان و همانند آن نشان میدهد که مدعیان قیام و کسانی که جریانهای سیاسی آن دوره را در اختیار داشتند از نظر کلامی، شیعی نبودهاند بلکه بازماندگان همان جریان اسلامی پیش از سقیفه و سقیفه هستند. از اینرو در قیامهای زید بن علی بن الحسین(ع) و یحیی بن زید و مانند آنها کسانی از پیروان همان اسلام سیاسی و محبان اهل بیت(ع) حضور دارند و حتی ابوحنیفه نیز به عنوان فقیه از آن جریان حمایت سیاسی و فکری و حتی مالی و نظامی میکند و به زندان میافتد و شلاق میخورد. زیدیان نیز نسبت به مسئله خلفای صدر نخست سکوت میکنند و از نظر فقهی نیز تابعیتی از فقه حنفی دارند.
این جریان همواره به عنوان جریان اصلی در جهان اسلام مطرح بوده و هست و امروز حتی در میان شیعیان که از نظر شریعت تابع فقه اهل بیت(ع) هستند، از نظر کلامی در سطح نخست ایمان هستند نه سطح دوم و یا سوم که ولایت مطلقه آنان را پذیرا باشند.
جریان شیعیان خالص هر چند اندک بودند ولی همواره با مبانی و نگرشهای کلامی حضور داشتند. این جریان هر چند تا زمان امام باقر(ع) و امام صادق(ع) اندک هستند، ولی حضور داشتند و نقشآفرین صحنههای مهم سیاسی در جهان اسلام شدند که از مهمترین آنان میتوان به چهار صحابه بزرگوار پیامبر(ص)اشاره کرد که پیش از این نام برده شده است. در زمان امام حسین(ع) حجربن عدی یکی از این افراد است که با نگاه ایمانی به امام و ولایت الهی مینگرد. او در ملاقاتی با امام حسین(ع)اشعاری را میخواند که جملههای آن حاوی این معنا است: صبر کن که امام من به خدا عالم است. امام حسین(ع) نیز در تایید تفاوت معرفتی و رفتاری حجر با دیگران میگوید: مردم مثل تو نیستند و آنچه دوست داری دوست نمیدارند. (ترجمه مقتل ابی مخنف، ص 22)
البته برخی از رهبران کوفی تحت تاثیر مواضع کلامی امیرمومنان علی(ع) شناختی از امامت و ولایت کلامی معصومان داشته و آن را پذیرا بودند و خود را شیعیان به معنای کلامی میدانستند. از همین رو نامههای آنان دارای مضامینی است که بیانگر شیعه کلامی بودن آنان و پذیرش ولایت معصومان (ع) به عنوان ولایت الهی و نصب از سوی خدا است. نامههایی که آنان برای امام حسین(ع) مینویسند دارای این جنبه و از این رویکرد است.(همان، ص 24 و 43 و 44 و 45)
از نظر اکثریت مردم آن زمان، خلافت یزید با خلافت هر یک از اهل بیت(ع) تفاوت چندانی از نظر جایگاه شرعی ندارد؛ زیرا مشروعیتی خاص برای خلافت اهل بیت(ع) نیست، بلکه مشروعیت او نیز مانند مشروعیت خلافت هر مسلمانی است. اگر مخالفتی با خلافت یزید میشود به سبب شرابخواری و میگساری و مانند آن است، نه آنکه خلافت، از مناصب شرعی است که خدا کسانی را برای آن نصب کرده است، بنابراین، مسئله غدیر از نظر آنان منتفی است و اگر پذیرای غدیر باشند در همان حد ولایت محبت است نه ولایت سرپرستی و حاکمیت و حکومت. بر همین اساس حضرت امیرمومنان علی(ع) نیز در سالهای خدمت و حتی پیش و پس از آن جز در موارد خاص به غدیر استنادی نمیکند و یا از ولایت الهی خویش سخنی نمیگوید؛ زیرا جریان اجتماعی تحت تاثیر همان اسلام سیاسی سقیفه است. لذا وقتی عبیدالله بن زیاد زمام کوفه را در دست گرفته و آنان را به مردانی از شام تهدید میکند مردم کوفه میگویند: چرا ما خود را میان سلاطین بیندازیم.(همان، ص 53) و در نتیجه به سادگی بیعت با امام حسین(ع) و مسلم را میشکنند.(همان)
امام حسین(ع) با توجه به تفاوت رویکردهای کلامی کسانی که در کربلا گرد آمدهاند ، مطالبی را بیان میکند و تنها به جنبه سیاسی و اجتماعی توجه نمیدهد، بلکه به جنبه کلامی و اعتقادی جایگاه و منزلت اهل بیت عصمت(ع) نیز توجه میدهد(همان، ص 132 تا 134؛ ص 209 تا 218) و مثلا در یکی از سخنرانیها خطاب به کوفیان پس از آنکه بیان میکند سرور جوانان اهل بهشت است و این وعده الهی به پیامبر(ص) است و کسی که او را میکشد به طور طبیعی دوزخی خواهد بود نه اهل بهشت، میفرماید: پیامبر(ص) فرموده است: من دو چیز گرانبها در میان شما به یادگار گذاشته ام : کتاب خدا و عترتم یعنی اهل بیتم.(همان، ص 93) تاکید آن حضرت(ع) بر همراهی کتاب خدا و عترت(ع) به این معنا است که شما هرگز با قرآن، به تنهایی به سعادت دنیا و آخرت نمیرسید، بلکه اگر خواهان سعادت دنیا و آخرت هستید باید ولایت اهل بیت(ع) را همانند ولایت قرآن پذیرا بوده و بدان عمل کنید. در حقیقت شیعه کلامی غدیری ساخته و پرداخته عصر امام باقر(ع) و امام صادق(ع) نیست، بلکه در همه عصور اسلامی از همان عصر پیامبر(ص) وجود داشته و امامان معصوم(ع) هر از گاهی به آن استناد و استدلال میکردند، ولی از آنجا که جریان اصلی صدر اسلام را همان جریان اسلامی سیاسی سقیفی با خاستگاه نظام جاهلی تشکیل میداد، امامان معصوم در بیشتر موارد اعلام مواضع، به جنبههای دیگر از حقانیت خوداشاره میکردند نه به جنبه ولایت مطلقه خود.(همان، ص 119)
در همین لشکر کوفیان افرادی هستند که نه تنها امام حسین(ع) را سزاوار بهشت نمیدانند بلکه بر این باورند که نمازش مقبول خدا نیست.(همان، ص 107) در حالی که امام حسین(ع) به علم یقین میگوید که ما حق هستیم و به یاران خاص خویش این مطلب را به حکم امامت کلامی مورد تاکید قرار داده و توصیفی از بهشت ارائه میدهد.(همان، ص 109 و 110) اصحاب امام حسین(ع) که همگی از اهل ایمان در مقام دوم و سوم از عین الیقین و حق الیقین هستند، دشمنان خویش را نه از مسلمانان بلکه کافرانی میدانند که دیروز برای شرک شمشیر میزدند و امروز برای یزید باطل.(همان، ص 112) بنابراین سخنان ایشان همانند سخن امیرمومنان علی بود که میگفت روزی برای تنزیل یعنی قرآن شمشیر میزد و روزی دیگر در برابر سقیفهایها برای تاویل شمشیر میزند تا نظام ولایی اسلام باقی بماند و رگههای اصلی آن در اسلام به جا مانده و کاملا از میان نرود. از نظر این دسته از شیعیان کلامی دین حق همان دین پیامبر(ص) و امام علی(ع) است که با جان خویش از آن محافظت میکنند.(همان، ص 113) موسی بن عقیل امام حسین(ع) را به عنوان امام جن و انس معرفی میکند تا جایگاه واقعی امامت را به دشمنان بازشناساند.(همان، ص 118)
از لابلای گزارشهای تاریخی میتوان دریافت که نوعی کینه شتری در میان برخی از کوفیان نسبت به اهل بیت(ع) وجود داشته است که ریشه در همان نظام جاهلی دارد که از نظر اندیشهای جزمیات آنان چیزی جز ظن و گمان و در انگیزه و عمل عزمیات آنان جز برخاسته از هواهای نفسانی و شهوت و غضب نیست: ان یتبعون الا الظن و ما تهوی الانفس.(نجم، آیه 23) از این روست که آنان در پاسخ به استدلال امام حسین(ع) مبنی بر اینکه رفتارهای وی مطابق سنت الهی و شریعت اسلام است، میگویند: دشمنی ما با تو به سبب دشمنی با پدرت و آن چیزی است که پدرت با بزرگان ما در روز بدر و حنین انجام داده است.(ترجمه مقتل ابی مخنف، ص 131)
به هر حال، این گونه نیست که جریان ایمانی غدیری در جریانهای پیش از امام باقر(ع) و امام صادق(ع) نقشی در تشیع کلامی نداشته باشد، بلکه گزارشهای تاریخی نشان میدهد که اهل بیت(ع) همواره در مواضعی به این جریان توجه داشته و آن را برجسته میکردند. به عنوان نمونه حضرت زینب(س) در مجلس ابن زیاد میگوید: وای بر تو ای پسر مرجانه ، اگر برادرم خلافت را میخواست ، ارث او از پدر و جدش بود.(همان، ص 155) این پاسخی است که حضرت به سخن ابن زیاد میدهد که گفت: چگونه دیدی کار خدا را با تو و برادرت که میخواست خلافت را از یزید بگیرد ولی به آرزویش نرسید و امیدش ناامید شد و خدا ما را پیروز گرداند.(همان)
آنچه بیان شد برخی از ویژگیهای دو جریان اصلی است که همواره در جهان اسلام به عنوان جریانهای مهم نقشآفرین بوده است. جریانی که نظام سیاسی اجتماعی قرآنی را تحت ولایت منصوب معصومان(ع) پذیرفته و بدان وفادار بوده است و از منظر امامان(ع) به عنوان شیعیان واقعی و اسلام ایمانی مطرح شده و جریانی که از نظر کلامی به حداقلیها نسبت به پیامبر(ص) و اهل بیت عصمت و طهارت (ع) بسنده کرده و به آنان به چشم انسانهایی همانند خود مینگرند و هیچ جایگاهی برای آنان قائل نیستند و در برابر نص ایشان، اجتهاد میکنند و در اطاعت به همان محبت بسنده کرده و در تقابل ایشان حتی اگر اوضاع اجتماعی سیاسی بخواهد، شمشیر میکشند.
امروز در جهان اسلام بلکه حتی در میان شیعیان نیز این دو جریان به شکل قوی در حال یارگیری و نقش سازی است. از این رو همچنان در بحث ولایت فقیه نیز اما و اگرهایی بر اساس همین دو جریان کلامی و رویکردهای حداکثری و حداقلی آن مطرح شده و میشود و مردم و رهبران اجتماعی بر اساس آن کنشها و واکنشهای اجتماعی و سیاسی نشان میدهند.