kayhan.ir

کد خبر: ۱۱۵۳۲۰
تاریخ انتشار : ۱۰ مهر ۱۳۹۶ - ۱۹:۳۹
درخدمت و خیانت «خانواده»

فمینیســم و تناقض‌های جنسیتی آسیب‌زا



سروش ستایش راد*

شاید پرده‌برداری از این نکته که «خود فمینیست‌های رادیکال موج سوم هم دقیقاً نمی‌دانند از جان خودشان چه می‌خواهند»، خیلی کار سختی نباشد؛ چراکه ده‌ها کتاب و مقاله در نقد نظرگاه فکری آنان به رشتۀ تحریر درآمده و بسیاری از مطالب نوشته‌شده هم نه دریافت‌های منتقدین سرسخت تفکر «اصالتِ برابری زن و مرد»، بلکه یافته‌های تجربی کسانی است که خود سابق بر این از پرچمداران نهضت فمینیسم بوده‌اند. این نکته از آن جهت حائز اهمیت است که این مخالفت‌ها از ناحیۀ کسانی ابراز می‌شود که از یک «راه رفته» سخن می‌گویند. فمینیست‌ها اگر یک سیمون دوبووار را به‌عنوان سمبل در کنار خود می‌بینند، اما در کنار آن باید صدها نام دیگر همچون سوزان فالودی، کریستینا هوف سومرز، نانسی لی دموس، آلن کلاین، برایس کریستنسن، آریل لوی، دافنه دمارنف، دایانا پاسنو، وندی شلیت و... را هم ببینند و دم برنیاورند؛ چراکه حتی یک نگاه اجمالی به مکاتب اجتماعی معاصر و حتی کلاسیک، به ما نشان می‌دهد که هیچ مکتب فکری به لحاظ جامعه‌شناختی تاکنون در این‌ حد زیر شلاق نقد و نفی و نفرت کسانی که خود پیرو آن هستند، نبوده است و این تنها قسمت کوچکی از تناقض موجود در این مکتب معروف معاصر است که حامیان و مبدعانِ آن، بزرگترین مخالفانش نیز هستند.
جریان فعال فمینیسم امروزه در جهان شیوۀ زندگی زنان بسیاری را تغییر داده است. این جریان درصدد حذف نقش‌های جنسیتی و رهاسازی زنان از نقش‌های محدودکننده است. این نقش‌های محدودکننده، عوامل مختلفی دارند. به‌طور مثال، ایفای نقش‌های خانوادگی با عنوان همسر و مادر، از جمله عوامل محدودیت‌زا در این مکتب تلقی می‌شود. دیان پاسنو، از منتقدین فمینیسم، در این‌باره می‌گوید:‌ «فمینیست‌ها و همکارانشان با استفاده از روان‌شناسی و آموزش،‌ یک نسل کامل را با این طرز تفکر که اساساً دو جنس هیچ تفاوتی با هم ندارند و فرهنگ نیازمند تغییر در روش نگرش به مسئلۀ مذکر و مؤنث است،‌ شست‌وشوی مغزی دادند.»
جنبش زنان برای رهاسازی از این محدودیت‌ها، دختران را تشویق می‌کند تا با اولویت قائل شدن برای تحصیلات و‌اشتغال با هدف کسب موقعیت‌های اجتماعی و اقتصادی، ازدواج را به تأخیر اندازند و پس از ازدواج نیز فرزندآوری را به سال‌های پایانی سنین باروری خود واگذار کنند و پس از تولد فرزند خود نیز مسئولیت تربیت فرزندشان را به مهدکودک بسپارند؛ بدون آنکه از آثار و پیامدهای ناشی از فرار از مسئولیت فردی خود و کوتاهی در تربیت نوزادان و کودکان آگاهی داشته باشند، چراکه به‌هیچ‌وجه قابل تصور نیست مهدکودک بتواند جایگزین انرژی، تعهد، توجه و محبت و ایثاری شود که مادر حاضر است نثار فرزند خود کند.
فمینیسم چه می‌کند؟
در یک طرح تحقیقاتی که گروهی از محققان دربارۀ آثار و پیامدهای اجتماعی فمینیسم انجام دادند، نتایج تکان‌دهنده‌ای به دست آمد. گزاره‌هایی از قبیل نابودی معیارهای اخلاقی،‌ نفوذ بیش‌از اندازه در بین زنان، رواج بی‌بندوباری و همجنس‌بازی، بی‌احترامی به شخصیت و هویت زنان،‌ نادیده گرفتن آموزه‌های مذهبی و دینی،‌ تضعیف شدید خانه و خانواده و فروپاشی اجتماعی، تنها قسمتی از این گزارش بود. اما سؤال اصلی اینجاست که چگونه با وجود این حجم از مخاطرات، باز هم به نظر می‌رسد گرایش نسبتاً عمومی نسبت به حمایت از این تفکر وجود دارد؟ جواب این سؤال شاید در سیاست حمایتی غرب با توسل به هژمونی رسانه‌ای هالیوودی است. امروزه با ازدیاد رسانه‌های قابل استفاده، دسترسی به انواع و اقسام اطلاعات تقریباً در هر زمان و مکانی ممکن است. محتوای رسانه‌ها بازتابی از فرهنگ است و نیازهای اجتماعی را پاسخ می‌دهد، اما گذشته از این، رسانه به‌طرز قابل توجهی در فرهنگ نقش دارد. در سراسر فرهنگ آمریکا و به‌خصوص در رسانه‌های همگانی، دختران و زنان در قالب سوژه و موضوعی جنسی نشان داده می‌شوند. این نمونه‌ها تقریباً در هر رسانه‌ای اعم از برنامه‌های تلویزیونی، نمایش‌های ویدئویی و مجلات دیده می‌شوند. دختران بیشترین استفاده‌کنندگان از رسانه‌ها هستند و هر روزه این پیام‌ها را دریافت می‌کنند و با آنها مشغول می‌شوند. یک تحقیق که توسط شرکت «نیلسن‌مدیا» در سال 1998 صورت گرفت، نشان می‌داد که یک کودک یا نوجوان معمولی در روز بیش از سه ساعت تلویزیون تماشا می‌کند. این گزارش همچنین تصریح می‌کند که بیش از 68 درصد کودکان در اتاق‌خوابشان تلویزیون دارند، 51 درصد دختران با بازی‌های رایانه‌ای و تصاویر ویدئویی سروکار دارند، به وب‌سایت‌های مختلف و یا اتاق‌های چت می‌روند و در آن محیط‌ها در حال تعامل هستند. تحقیقات بنیاد خانواده قیصر نیز در سال 2001 حاکی از آن بود که از 70 درصد نوجوانان 15 تا 17ساله به‌صورت اتفاقی در اینترنت با تصاویر و یا فیلم‌های پورنوگرافی روبه‌رو شده‌اند و بیش از80 درصد شوهای موسیقی پخش‌شده در اینترنت نیز حاوی تصاویر سکسی و سوژه‌های جنسی بوده‌اند.
علاوه‌بر اینترنت و سینما، حجم زیادی از فرهنگ فمینیستی توسط ادبیات (داستان و‌اشعار)، بازی‌های کامپیوتری، تبلیغات، کارتون‌ها و انیمیشن، مجلات و روزنامه‌ها، محصولات زنانه مانند عروسک‌های دخترانه، لباس‌های زنانه و یا لوازم‌آرایشی تولید می‌شود که مدام در حال برجسته کردن تفاوت‌های ظاهری زنان و تشویق آنان به گرایش‌های مصرفی زیبایی ظاهری هستند. قرار گرفتن دختران در چنین محیطی، ممکن است توجه آنان به قیمت و ارزش خود به روشی غیر از روش جنسی را دشوارتر سازد.
نتیجۀ بررسی‌ها در سال 2005 نشان می‌داد که تصاویر و یا برنامه‌های رسانه‌ای که در آنها شخصیت‌های مؤنث به‌طرز قابل توجهی جذاب‌تر از شخصیت‌های مذکر هستند و به‌طرز تحریک‌آمیزی لباس می‌پوشند، رشدی چندبرابری نسبت به یک دهۀ قبل داشته است. اگر زنان و دختران به‌میزان زیادی در معرض اطلاعات رسانه‌ای کنترل نشده باشند، باعث می‌شود که بیشتر در معرض تصاویری که در آنها زنان و دختران به‌عنوان موضوع جنسی عرضه می‌شوند، قرار گیرند و این‌گونه به آنان می‌آموزند که زنان‌اشیای جنسی هستند. اگر در سال 1965 در ایالات‌متحده فقط 29 درصد زنان در سنین دانشگاه گفته بودند که روابط جنسی پیش از ازدواج داشته‌اند، تنها دو دهه بعد در سال 1985 این میزان به بیش از شصت درصد رسید و اکنون نیز به‌سرعت در حال رشد است. شکی نیست که رنگ باختن ایمان الهی، نهی مذهبی و طرد باورهای قلبی و معنوی، باعث جسارت هرچه بیشتر آزادی‌خواهان جنسی می‌شود. این در حالی ‌است که منظور فمینیست‌ها از مفهوم زن آزاد نیز دقیقاً چنین ویژگی‌هایی دارد. زنی بی‌قید و فارغ از هرگونه تعلق معنوی که دیگر در آشپزخانه زحمت نمی‌کشد، برای فرزندان و همسرش فداکاری نمی‌کند و به‌طور فردی زندگی می‌کند و مستقل از زندگی خانگی است. درک این موضوع از سوی فمینیست‌ها زمانی مشکل می‌شود که به تناقض آشکار بین ساخت‌یابی فکری ایده‌آل‌های فمینیستی و واقعیت‌های اجتماعی برسیم.
فمینیسم درخط مقدم
حمله به نهاد خانواده
مسئلۀ اصلی در نقد فمینیسم این است که نقش زنان در انتظام‌بخشی به نظام اجتماعی از طریق کارکردهایی حاصل می‌شود که برای این نقش تعریف شده و هرگونه جابه‌جایی در این اصول، خارج از قواعد فونکسیونالیستی نقش است. مگر می‌توان نیازهای زنان را تغییر داد یا با تغییر در آفرینش، آنان را دست‌کاری ژنتیکی نمود و موجود جدیدی خلق کرد؟ سوزان برونمیلر، فمینیست معروف، در مقاله‌ای که در سال 1970 در«نیویورک‌تایمز» به چاپ رسید، نوشت: «زنان به‌عنوان یک گروه هرگز گروه دیگری را تحت سلطۀ خود درنیاورده‌اند. ما هیچ‌گاه به نام وطن در جنگ برای فتح و پیروزی، رژه نرفته‌ایم. این‌ها بازی‌هایی است که مردان انجام می‌دهند. ما دید متفاوتی داریم. ما می‌خواهیم نه ظالم باشیم، نه مظلوم. انقلاب زنان و اهداف جنبش آزادی زنان، بسیار بالاتر از مفهوم سادۀ تساوی بین زن و مرد است.» اما به‌واقع آنچه فمینیست‌های موج‌سومی همچون او می‌خواستند، تغییر شکل سیاست، فرهنگ، اقتصاد، خانواده، نگهداری از کودک، سکس، عشق، خانه‌داری، سرگرمی، تحصیل و... به نفع نگرش کالاگونه به موجودیت زن بود. مسئله‌ای که البته به‌جز بُعد رسانه‌ای و هژمونیک، ابداً در القای عمومی و قلبی آن، هیچ توفیقی نداشتند؛ چراکه خواسته‌های آنان، به‌ویژه با  اولیه‌ترین نیازهای زنانه، در تناقض آشکار بود. به‌طور واضح، گفت‌وگوی بتی فریدان و سیمون دوبووار این موضوع را نشان می‌دهد. زمانی که فریدان می‌گوید: «من معتقدم زنان این حق را دارند که اگر می‌خواهند سر کار نروند، در خانه بمانند و بچه‌هایشان را بزرگ کنند.» و دوبووار بی‌درنگ پاسخ می‌دهد: «هرگز! ما نباید این حق را برای زنان قائل شویم. هیچ زنی نباید مختار باشد که در خانه بماند و فرزندانش را بزرگ کند. جامعه باید به‌طور کلی تغییر کند؛ چراکه اگر زن‌ها چنین فرصتی بیابند، بسیاری از آنان همین راه را انتخاب خواهند کرد.»
فمینیسم و پارادوکس
 تفکیک جنسیتی
پارادوکس مشخص دیگر فمینیست‌های رادیکال، که جواب واضحی هم برای آن وجود ندارد،‌ مسئلۀ تفکیک جنسیتی است. به نظر می‌آید سیاست فمینیستی ایجاب می‌کند در برخورد با مسئلۀ تفکیک محیطی زن و مرد، موضعی متناقض اتخاذ کند تا بتواند در موقعیت مناسب، از آنچه به نظرش مطلوب می‌آید، استفاده کند. در اکتبر سال 1966 سازمان ملی زنان در کنفرانس واشنگتن، اطلاعیه‌ای با این مضمون منتشر کرد: «ما پیش‌فرض‌های رایج را مبنی بر اینکه مرد باید مسئولیت حمایت از خود،‌ زن و خانواده‌اش را به دوش بکشد و اینکه زن در موضعی قرار داده شود که بعد از ازدواج در تمام عمر توسط یک مرد مورد حمایت واقع شود و یا اینکه ازدواج،‌ خانه و خانواده مهم‌ترین قسمت زندگی یک زن است و وظیفۀ مرد حمایت از او می‌باشد را به‌صورت جدی رد می‌کنیم.» این شیوۀ برخورد دگماتیستی با مسئلۀ زن و مرد،‌ به‌طور حتم با پیامدهایی همراه است که بدیهی‌ترین آن در آسیب جدی به شخصیت زن در مقام مادر و شکست ارزش خانواده به‌عنوان یک نهاد مقدس بروز می‌یابد. به عبارت دیگر، از نظر فمینیست‌هایی که به اختلاط شدید زن و مرد بدون حفظ حریم زن می‌اندیشند،‌ پرورش نسل آینده و شناساندن آداب‌ورسوم زندگی و اخلاق اجتماعی، هیچ اهمیت خاصی ندارد.
فمینیست‌ها به‌سختی می‌توانند بپذیرند که برابری حقیقی فرصت‌ها و آزادی انتخاب شغلی، مستلزم اختلاط محیطی با مرد و تابوزدایی از مسئلۀ عفاف زن نیست. در بهترین حالت، چنین وضعی به جدایی کامل زنان از خانواده و فرزندانشان تا زمان بلوغ کودکان می‌انجامد و اساس تربیت را به نهادهای اجتماعی جدا از خانواده مانند مهدهای کودک، برون‌سپاری می‌کند. این موضوع به‌طور کاملاً مشخصی با اهداف خود فمینیست‌های افراطی نسل سوم و چهارم، در تعارض است؛ چراکه تربیت نسل جدید دختران عملاً از چرخۀ نظریات آنان خارج می‌شود و تفکر واهی آنان را در طول زمان تبدیل به فسیل می‌کند.
تصور چنین حالتی (اختلاط کامل محیطی زن و مرد بدون هرگونه تمایز) نه‌تنها باعث پررنگ شدن نقش زن در جامعه نخواهد شد و مقام او را ارتقا نخواهد داد، بلکه با انسداد نقش محوری زن در کانون اصلی تشکیل جامعه یعنی خانواده، فروپاشی ساختارهای اجتماعی را نیز به‌دنبال خواهد داشت. چنین برداشتی از اختلاط زن و مرد نه‌تنها نشانی از ترقی اجتماعی و روشن‌فکری نیست، بلکه سبب تضعیف کارکردی نقش مرد نیز می‌شود. این در حالی ‌است که گروه مقابل این نظریه که در دل فمینیست‌های رادیکال و تندرو قرار دارند، به نقطۀ مقابل این موضوع می‌اندیشند: ایجاد محیط‌های کاملاً زنانه بدون هیچ‌گونه تماس و ارتباط و اصطکاکی با محیط مردانه؛ به عبارت دیگر، ساختن جهانی زنانه و بدون مرد. در هر دو این نظریات، آنچه به‌صورت پررنگی قابل مشاهده است، افراط‌وتفریط و دوری از تعادل و منطقی است که لازمۀ ادامه حیات سالم نوع بشر است. تجویز چنین طرز تفکر و دیدگاهی نه‌تنها راهگشا نخواهد بود، بلکه به بن‌بست و انجماد حیات معنوی انسان معاصر می‌انجامد. آموزه‌های اسلامی از معدود بنیان‌های فکری مبتنی بر اعتدال در برخورد با جنس زن و حفظ حریم وی و احترام گذاشتن به ارزش‌های زنانه است. از این منظر، استفاده از توانمندی‌های شخصی و انجام فعالیت در عرصه‌های مختلف اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و سیاسی، هیچ تناقضی با ارزش قائل شدن برای کانون خانواده ندارد، بلکه باید با دوراندیشی، راه‌هایی برای برون‌رفت از آسیب‌های مورد انتظار در جوامع کنونی پیش‌بینی کرد. اسلام از عفاف، حیا، حجاب، حفظ ارزش خانواده و تلاش برای گسترش آن، تأکید بر ایمان و باورهای الهی و نیز کنترل ارتباط محیطی به‌عنوان سلاح کنترل ناهنجاری اجتماعی و فردی استفاده می‌کند.
نظرات و تحقیقات نشان‌دهندۀ این موضوع هستند که اختلاط جنسی در محیط کار، علاوه‌بر پایین آوردن راندمان کار، بر تسلط بر محیط تأثیر منفی می‌گذارد. پژوهشگران در یک تحقیق در دانشگاه هاروارد دریافتند که 23 درصد رفتارهای جنسی غیرمستقیم، چشم‌چرانی، دلربایی، زل زدن و یا رفتارهای دون شأن با جنس مخالف، ناشی از محیط کار غیراستاندارد برای زنان بوده است. علاوه‌بر این، محتوای بیش از 85 درصد از مکالمات مردان دربارۀ زنان، اظهارنظر در مورد اجزای بدن یا برهنگی بوده است (ال‌ ام وارد، 2003). همچنین 87 درصد از آزارها که شامل اصطلاحات تحقیرآمیز و یا نگاه جنسی صرف به اندام زنان بوده، در محیط کار مختلط اتفاق افتاده است. خارج از محیط کار نیز آمارها تکان‌دهنده است. با گسترش اختلاط محیط عمومی و کاری، روابط بین زن و مرد نیز ناگهان رو به سستی آورد. میزان طلاق، که در دهۀ هفتاد و هشتاد (از 1967 به بعد) بین پنج تا ده درصد ثابت بود، در میانۀ سال‌های 1984 ناگهان دوبرابر شد. این فوران جدایی که خیلی زود در اذهان زنان به‌عنوان چاره‌ای عملی و راه‌حلی جذاب برای‌گریز از مسئولیت خانوادگی جا افتاد، در دهۀ نود نیز جریان پیدا کرد و اگر توصیۀ کارشناسان نسبت به تصفیۀ محیط عمومی کار جدی گرفته نشود، مقدار آن به بیش از پنجاه درصد نیز خواهد رسید. غیبت اجباری پدر و مادر مهم‌ترین دلیل رفتار ضداجتماعی، افسردگی و سایر آسیب‌های روانی فرد در طول زندگی آتی او شمرده می‌شود و این غیبت به‌خودی‌خود چرخۀ محرومیت‌های بیشتری را که انتقال آن از طریق نسل‌هاست، موجب می‌شود.
در فاصلۀ سال‌های 2004 تا 2007 سازمان روان‌شناسی آمریکا (APA) گزارش‌هایی پیرامون تأثیر مخرب نگرش فمینیستی بر زندگی زنان و دختران در آمریکا تهیه کرد. این گزارش‌ها با‌اشاره به موارد متعدد، تغییر ارزش‌های حاکم بر زندگی دختران را عامل اصلی بروز آسیب در حوزۀ دختران برشمردند. مؤلفه‌های نظیر در نظر گرفتن ارزش یک زن برمبنای رفتار یا جاذبۀ جنسی، تحمیل تمایلات جنسی بر زنان به‌طرق مختلف، و تبدیل زنان و دختران به کالای جنسی فاقد استقلال رأی، از موازین ثابت مکاتب طرفدار فمینیسم بود. در یکی از سطور این گزارش آمده است: شواهدی وجود دارد که نشان می‌دهد «ایجاد کردن دیدگاه جنسی» در میان زنان، موجب بروز اختلال در فرایند یادگیری آنان می‌شود. نگاه به فرد به‌عنوان ابزار جنسی می‌تواند منجر به نارضایتی جسمی، اختلالات غذایی، عزت‌نفس پایین، احساس افسردگی و حتی بروز مشکلات سلامت جسمی در دختران دبیرستانی و زنان جوان شود.
مشکلی که حل نخواهد شد
طرفداران اصالت برابری زن و مرد، زن را صرفاً در نقش‌های تزئینی می‌بینند و با استفاده از شعارهای پرطمطراق، نه‌تنها کرامت و ارزش ذاتی مقام زن را حفظ نمی‌کنند، بلکه با پرده‌دری از شخصیت و هویت‌زدایی از نهاد خانواده، زمینه را برای تحت سلطه درآوردن، استثمار و اِعمال خشونت جنسی علیه زنان، فراهم می‌سازند. تأکید بر اختلاط بیش ‌از اندازۀ زنان و مردان در محیط کار، فضایی را ایجاد می‌کند که در آن «زن بودن» تقریباً مترادف با کالای جنسی بودن و فراموش کردن نقش‌های خانوادگی و اجتماعی است. به‌طور مثال، یکی از دلایل بروز استرس در دوران کودکی، دور بودن کودکان از والدین در زمان خردسالی است. مجموعۀ نگران‌کننده‌ای از تحقیقات اثبات می‌کند کاهش ارتباط والدین و کودکان باعث بروز آسیب عاطفی و فکری، اعتمادبه‌نفس پایین، رفتارهای خشن، ضعف مهارت‌های اجتماعی و کاهش عملکرد تحصیلی و در آینده نیز یأس، پوچی و روی آوردن به مواد مخدر می‌شود. احساس فزایندۀ بیگانگی و انزوای حسی، خیانت به رابطۀ زناشویی و طلاق عاطفی نیز مشکلاتی است که والدین مشغول به کار را در معرض خود قرار می‌دهد. در مقابل چنین آماری باید پرسید آیا این زندگی مناسب یک خانواده هست؟ چه نوع زندگی را فراروی کودکانمان قرار می‌دهیم؟ آیا بازی با ارقام و آمار و مسائل مادی و کسب‌وکار آن‌قدر مهم است که سعادت کودکانمان را فدای آن کنیم؟ برای پاسخ صریح و دقیق به این سؤالات، باید به مرزهای الهی و انسانی رجعت کنیم.
* کارشناس ارشد مطالعات فرهنگی