از هراره تا تهران - 28
درسی که نباید فراموش کنیم
بمب شیمیایی برای صدام ، تحریم ماسک برای ایران
[ادامه شرح ماجرای دیدار آیتالله خامنهای با امام خمینی برای اعزام به مناطق جنگی] ما آمديم بيرون؛ معطلش نکردم، گفتم: آقاى دکتر[چمران] همين الان راه بيفتيم برويم. گفت: پس تا بعدازظهر صبر کن، من چند تا دوست و آشنا دارم. من آمدم منزل، به محافظينم گفتم که خداحافظ شما ـ هفت، هشت تا، پنج، شش تا محافظ داشتيم، سپاه گذاشته بود ـ گفتم ديگر اينجا مسئلة محافظت نيست. من دارم مىروم ميدان جنگ؛ محافظت براي تهران بود، ميدان جنگ که ديگر محافظت ندارد. با اينها خداحافظى کردم؛ منقلب شدند. بعضىهايشان گريه کردند، ناراحت شدند؛ بعد به من گفتند: که خيلى خب، حالا ما مىآييم، بهعنوان محافظ نمىآييم، ما هم مىخواهيم بياييم جبهه، گفتم بياييد. عصرى با مرحوم چمران راه افتاديم.
سر شب بود، اوايل شب رسيديم اهواز. بنده رفتم توى متن قضايا، يعنى يک شب را من نگذراندم، همان شب اول که رفتيم، يک گروه کوچکى درست شد که بروند آرپىجى و تفنگ بردارند، بروند داخل صفوف دشمن و به اينها شبيخون بزنند، يک کارى بکنند. بنده هم نمىدانستم چهکار مىخواهم بکنم، چمران هم شد فرماندة اين جمع؛ چون ايشان کار نظامى کرده بود، مىدانست. من به مرحوم چمران گفتم: من هم بيايم؟ گفت چه عيب دارد. گفتيم لباس بياوريد، لباس آوردند، لباس سربازى. بنده براى اوّلين بار، لباس سربازى را آن روز پوشيدم، کلاشينکف البته داشتم، برداشتم کلاشينکف را با اين جمع راه افتاديم. همان شب اوّل، ساعت حدود دوازده، يک، رفتيم توى منطقه. منطقة تاريک ظلمانى، چون چراغى روشن نمىشد، تمام آن منطقه، تمام خوزستان شايد بشود گفت، يا اقلاً اين بخش از خوزستان خاموشى بود.
از همان شب اوّل شروع کرديم. من رفتم نزديک، ديدم که وضع چيست. ديدم که حضور يک عمامه به سر، آنجا چه مىکند. شب اوّلى که ما وارد شديم در اين ستاد لشکر 92 اهواز، يک حالت افسردگىاى وجود داشت. ..اين شب اول بود. سه، چهار شب که گذشت، ما هر شب همين عمليات را مىرفتيم؛ مرتب هر شب با مرحوم چمران و يک عدهاى از افرادى که ايشان با خودش آورده بود و بعضى از بچههايى که با من بودند، مىرفتيم منطقه براى عمليات. بعد از سه، چهار شب، يک روز ديدم يک سرهنگى بود، يا سرهنگ دويى بود، يا سرگردى بود، يادم نيست. مرد نسبتاً مسنى هم بود، ديگر در آن درجه، قاعدتاً هم سن، خيلى جوان نيست، آمد پيش من، يک نامهاى به من داد، گفت من خواهش مىکنم به اين نامه توجه کنيد. من ته دلم سوءظن پيدا کردم، گفتم اين لابد آمده، مىگويد بگوييد به من مرخصى بدهند، يک خورده لجم هم گرفت که حالا توى اين اوضاع و احوال! نامه را باز کردم، ديدم نوشته که من از شما خواهش مىکنم، شما که داريد شبها مىرويد عمليات، يک شب هم دست من را بگيريد، من را هم ببريد. من منقلب شدم، ديدم همان آدم است، همان آدمِ دو، سه شب قبل است.» 10/9/1367
[ادامه سخنرانی آیتالله خامنهای در اجلاس هراره:] قسمت بزرگى از خاک ايران اشغال مىشود. شهرها و دهات و مناطق اشغالى با خاک يکسان مىشوند. مردم غيرنظامى به اسارت گرفته مىشوند يا دسته جمعى اعدام مىگردند. مقررات بينالمللى يکى پس از ديگرى نقض مىشود و قرارداد الجزاير که ميان رژيم کنونى عراق با رژيم شاه، براى حل و فصل مسائل مرزى بسته شده بود، از سوى رئيس حکومت عراق پاره پاره مىگردد.
کاربرد مکررِ وسيعِ سلاحهاى ضد انسانىِ شيميايى، بدون اعتنا به افکار عمومى جهانى، در دو، سه سال اخير ادامه مىيابد. شهرها و اماکن مسکونى، مورد حملاتِ مکرر هوايى و موشکى قرار مىگيرند. حتى نسلهاى گذشته از اين جنايات ضد بشرى مصون نمانده، يادگارهاى آنان و بناهاى تاريخى و ميراثهاى فرهنگىِ بشرى نيز مورد تهاجم قرار مىگيرند؛ و بدين ترتيب، در طول شش سال جنگ تحميلى، رکورد بسيارى از جنايات تاريخى شکسته مىشود.
بعد از جنگ جهاني اول و استفادة وحشيانة خيلي از کشورها از سلاحهاي شيميايي و کشته و مصدوم شدن ميليونها نفر، «کنوانسيون ژنو»، با حضور چندين کشور، از جمله عراق تصويب شد. يکي از مهم ترين بندهاي آن، منع استفاده از سلاحهاي شيميايي و ميکروبي و امثال آن بود. بعد از آن، گرچه توليد مخفيانة اين سلاحها ادامه داشت، اما استفاده از آنها، بهجز موارد معدود و بسيار محدود اتفاق نيفتاد. در جنگ جهاني دوم، هيچ يک از کشورهاي درگير، از سلاح شيميايي استفاده نکردند تا اينکه جنگ تحميلي عليه ايران آغاز شد. چند ماه از جنگ گذشته بود که تعدادي از رزمندگان جنوب خوزستان، پس از اصابت خمپارهها، دچار حالت تهوع و سرفههاي شديد شدند؛ طوريکه همة آنها را از منطقه به بيمارستان بردند و يک نفرشان به شهادت رسيد.
سال 59 و 60، سال آزمايش بود و استفادههاي محدود. بعثيها ميخواستند قوت سلاحها را بسنجند. مهم ترين آزمايش، آزمايش بر روي نمونههاي انساني بود. پالايشگاه آبادان را زده بودند و تعدادي از مهندسان شرکت نفت که به آبادان ميرفتند تا فکري براي خرابيها بکنند، به آبادان نرسيده، اسير نيروهاي بعثي شدند. نام اين مهندسان در هيچکدام از ليستهاي اسرا ثبت نشد. چندين ماه در قرنطينه بودند، اتاقي نمناک و تاريک، جايي چهل متري، براي حدود صدوبيست نفر اسير.
بعد آنها را به موصل بردند. زنداني بدتر، بدون هيچ امکاناتي، وضع جسماني آنها آن قدر بد بود که دندانهايشان به خودي خود ميريخت. چند روز پس از ورود به زندان موصل، بوهاي بدي در ساعتهاي خاصي آنها را آزار ميداد؛ بوهايي شبيه به بوي سير و شکلات تلخ. اسرا دچار تهوع و سرگيجه و سرفه ميشدند و پوستهايشان تاول ميزد. بعضي روزها تعدادي را به جايي مانند بهداري ميبردند، از آنها آزمايش خون ميگرفتند و آمپولهاي خاص ميزدند. هر کس که از بدحالي بيهوش ميشد، يا چند نفري که چشمانشان کور شد را از بقيه جدا ميکردند. و ديگر خبري از آنها نميشد.
يک روز گاز خردل، يک روز خفهکننده، يک روز اعصاب؛ آنجا آزمايشگاهي بود براي سلاحهاي شيميايي بعثيها. اول، اين اسرا، بعد رزمندگان ايراني، و بعد هم مردم غيرنظامي.
تا پايان سال 1361، بعثيها بيست بار از سلاح شيميايي استفاده کردند. حال ديگر از آن راضي بودند! فقط در سال 1364، شصتودو بار بمبهاي شيميايي بر سر ايرانيها فرود آمد.
صدها نفر شهيد و هزاران نفر مجروح شدند. مجروحاني که بايد تا آخر عمر با دردها، تاولها و سرفهها و حملههاي عصبي ميساختند. هيچ صدايي هم از جهان بيرون نميآمد. وقتي کار جزاير مجنون در عمليات هاي خيبر و بدر، داشت به آخر ميرسيد، دشمنِ بيرحم، شيميايي را وارد پاتکها ميکرد و دستهدسته بچههاي رزمنده پرپر ميشدند. ايران تحريم نظامي بود و ماسک ضد شيميايي به همه نميرسيد. آن که ماسک ميزد هم در امان کامل نبود. شايد سالها بعد، وقتي که يک روز نفسش بالا نميآمد، تازه ميفهميد که آن روز در جبهه، با وجود زدن ماسک، بازهم شيميايي شده. بعثيها از سکوت دنيا جريتر ميشدند و هرجا عرصه تنگ ميشد، بمبها و خمپارههاي شيميايي به كمكشان ميآمد. بالاخره آن قدر شيميايي زدند و آن قدر نمايندگان و دوستان ايران در دنيا فرياد زدند تا اولين صداها بلند شد. اما چه صدايي: از دو طرف جنگ خواستند که از سلاح شيميايي استفاده نکنند! تاريخ سازمان ملل و کشورهاي مدعي صلح، هيچ چيز بهجز شرم و بيحيايي نيست. نتيجة اين حرفهاي بزدلانه معلوم بود؛ هيچ.
والفجر هشت کمر بعثيها را شکست، داشتند فاو را از دست ميدادند و قدم بعد هم بصره بود. آن قدر شيميايي زدند تا بتوانند حداقل بصره را نجات دهند، فاو را که از دست داده بودند. مصرف سلاحهاي شيميايي هر روز بيشتر ميشد. آلمان و فرانسه و آمريکا و چند کشور ديگر، باواسطه و بيواسطه مواد و دانش لازم را به صدام ميرساندند. چند کارخانة جديدِ توليد سلاحهاي شيميايي در عراق بهراه افتاد که هرکدام سالانه چند تن، انواع مواد لازم براي سلاحهاي شيميايي را توليد ميکردند. سران بعثي هيچوقت استفاده از اين سلاحهاي ممنوع را انکار نميکردند، حتي با پررويي تهديد ميکردند که از سلاحهاي جديد و ناشناخته و کشندهتر استفاده ميکنند، و در دنيا کسي اعتراض نميکرد! چند نوع جديد از اين سلاحها، براي اولين بار استفاده ميشدند؛ گازهاي اعصاب، آلودهکنندههاي خون و خفهکنندههايي که تا راه مقابله با آنها و درمان مصدومان معلوم شود، صدها قرباني ميگيرند.