از هراره تا تهران - ۲۷
هراس ابرقدرتها از ظهور یک کشور غیر متعهد واقعی
امام خمینی (ره) : «..روز قدس روز اسلام است. روز قدس روزى است که اسلام را بايد احيا کرد و احيا بکنيم، و قوانين اسلام در ممالک اسلامى اجرا بشود. روز قدس روزى است که بايد به همة ابرقدرتها هشدار بدهيم که اسلام ديگر تحت سيطرة شما، بهواسطة عُمال خبيث شما، واقع نخواهد شد. روز قدس، روز حيات اسلام است. بايد مسلمين بههوش بيايند، بايد بفهمند قدرتى را که مسلمين دارند؛ قدرتهاى مادى، قدرتهاى معنوى. مسلمين که يک ميليارد جمعيت هستند و پشتوانة خدايى دارند و اسلام پشتوانة آنهاست و ايمان پشتوانة آنهاست. از چه بايد بترسند؟ ما با يک جمعيت کمى درمقابلِ دشمنهاى زياد، دشمن هاى بسيار، قيام کرديم و ابرقدرتها را شکست داديم.
..دولتهاى عالَم بدانند که اسلام شکست بردار نيست. اسلام و تعاليم قرآن، بر همة ممالک بايد غلبه کند. دين بايد دين الهى باشد، اسلام دين خداست؛ و بايد در همة اقطارْ اسلام پيشروى کند. روز قدس، اعلام يک چنين مطلبى است؛ اعلام به اين است که مسلمين به پيش! براى پيشرفت در همة اقطار عالَم. روز قدس فقط روز فلسطين نيست، روز اسلام است؛ روز حکومت اسلامى است. روزى است که بايد بيرق جمهورى اسلامى در سراسر کشورها برافراشته شود. روزى است که بايد به ابرقدرتها فهماند که ديگر آنها نمىتوانند در ممالک اسلامى پيشروى کنند.
من روز قدس را روز اسلام و روز رسول اکرم مىدانم، و روزى است که بايد ما تمام قواى خودمان را مجهز کنيم؛ و مسلمين از آن انزوايى که آنها را کشانده بودند، خارج شوند، و با تمام قدرت و قوّت، درمقابلِ اجانب بايستند. و ما درمقابلِ اجانب با تمام قوا ايستادهايم.»
* * *
آقاي خامنهاي پس از پرداختن به مهم ترين موضوعات مربوط به جنبش عدم تعهد، با مهارت تمام، از موضوع تجاوزات صهيونيستها پلي ميزنند به ايران، و تجاوز استکباري به ايران را ادامة همان ظلمها و تعديها بيان ميکنند.
حقيقتاً اين انقلاب، پيش از پيروزي نهايي، تهديدي جدي بود براي ظلم و ظالم در عالم، و پيروز که شد، وسعت و عمق اين تهديدها هر روز روشنتر ميشود. آن ابتدا، اميدهايي بود، اما تسخير سفارت آمريکا در تهران و از دست دادن اين پايگاه جاسوسي و اتفاقات سياسيِ بعد از آن در داخل کشور، تير آخر بود به پيکر نيمهجانِ اميد به متمايل کردن انقلاب اسلامي به پذيرش قُلدري ابرقدرتها. حالا بايد به هر طريقي، اين انقلاب شکست ميخورد و از بين ميرفت. چه از طريق کودتا، چه قيام جداييطلبها و چه حملة شبانة زبدهترين کماندوهاي آمريکايي به تهران. اما همة اين تيرها با عنايتهاي خاص خدا و اخلاص مردم و امامشان به سنگ خوردند. تنها راهِ باقيمانده، يک جنگ تمام عيار بود.
ارتش ايران هنوز شکل جديد نگرفته بود و اين بهترين فرصت بود تا کار انقلاب يکسره شود. فقط به يک آدم طمّاعِ جنگطلب و بيفکرِ مطيع نياز بود تا نقشه را عملي کند که آنهم در مرز غربي ايران وجود داشت. صدام، سگ ديوانهاي بود که گاه حتي صاحبانش را هم ميترساند. خشونت و وحشيگري صدام و پول اعراب ترسويِ حرف گوشکن، براي حمله به ايران، آماده بود؛ مانده بود برنامهريزي و تجهيز نظامي. يک بار ديگر بعد از جنگ جهاني دوم، بلوک شرق و غرب دستبهدستهم دادند تا ماشين جنگي عراق را قوي کنند. سلاحهاي روسي و فرانسوي و اطلاعات آمريکايي و بمبهاي شيميايي آلماني و...
و جنگ آغاز شد.
[ ادامه سخنرانی آیتالله خامنهای در اجلاس هراره:] جنگ تحميلى بر جمهورى اسلامى ايران، پاسخ عملى قدرتهاى سلطهجو عليه اين تهديد بوده است. روند جنگ در طول شش سال گذشته، جريان کمکهاى تسليحاتى به عراق از سوى هر دو قطب، سيل کمکهاى مالى مستقيم به عراق از سوى کارگزاران امپرياليسم در منطقه، سکوت مجامع بينالمللى در قبال تجاوزات آشکار عراق به مقررات حقوق بينالملل، عدم تمايل شوراى امنيت به رسيدگى به مسئلة شروع تجاوز از سوى عراق و صدها دليل و قرينة ديگر، همه بيانگر اين واقعيت مسلم است که ظهور يک کشورِ واقعاً غيرمتعهد در منطقهاى که بهشدت مورد طمع و علاقة اقطاب موجود است، قابل تحمل نبوده و مىبايست به طور همهجانبه، مورد تهاجم قرار گيرد. عراق بهعنوان اهرم اجراى اين سياست امپرياليستى در منطقه انتخاب و مأمور مىگردد.
آقاى رئيس!
اسناد جنگ چنين حکايت مىکند؛ عراق با سوءاستفاده از شرايط ايرانِ بعد از انقلاب و بهتصور اينکه ارتش از هم پاشيده است، حملة وسيعى را بهمنظور اشغال سرزمين و سقوط نظام اسلامى آغاز مىکند.
در ميان سران حاضر، خيلي ها حکومت را به ارث گرفتهاند و از ابتدا ميان پَر قو بودهاند و ناز و نعمت، و حتي بوي باروت و رنگ خون را از نزديک حس نکرده و نديدهاند؛ اما برخي از سران هم هستند که اهل مبارزه و ميدانديدهاند، زندان کشيدهاند، جنگيدهاند، زخمي شدهاند، عزيز از دست دادهاند؛ اما همة اينها مربوط به قبل از پيروزيشان بوده است، مربوط به دوران مبارزات. بعد از رسيدن به حکومت، ديگر موقع آرامش و استفاده از تنعمات قدرت است.
اما اين رئيسجمهور فرق ميکند. پيروزي براي فاتحان انقلاب اسلامي ايران، شروع مبارزات و سختيها بود. اين مرد که اينگونه از آغاز تهاجم بعثيها سخن ميگويد، فقط گزارش نخوانده و اخبار نشنيده؛ بلکه تا قلب جبههها و حتي داخل خطوط دشمن پيشرفته و جنگ را لمس کرده است.
فقط يک هفته از شروع جنگ گذشته بود که آقاي خامنهاي، نمايندة مجلس، امام جمعة تهران، معاون وزير دفاع، و نمايندة امام در شوراي عالي دفاع، تابِ ماندن در پايتخت را از دست ميدهند و قصد رفتن ميکنند. تنها مشکل، اجازه گرفتن از امام بود:
«من در اوّل جنگ، وقتى که هفت، هشت، ده روزى گذشت، ديدم که هرچه خبر مىآيد، يأسآور است، هيچ کار هم از دست من اينجا بر نمىآيد، زمان بنىصدر بود. من البته نمايندة امام در شوراى عالى دفاع بودم آن روز، و سخن گوى شوراى عالى دفاع بودم. اما خب، هيچکارى دستمان نبود، مىرفتيم توى مرکز فرماندهى، توى ستاد مشترک، آنجا مىنشستيم يک صبح تا ظهر، يک ظهر تا شب، آنجا مىماندم، گاهى شبها من در ستاد مشترک مىماندم، خانه نمىآمدم، همه اش دوندگى، همهاش تلاش، اما قيچى دست ديگرى است که بِبُرد، کليد دست ديگرى است که باز کند يا ببندد. هيچکارى نداشتم، واقعاً بيچاره شده بودم، عاجز شده بودم! مرتب از دزفول، از اهواز، از جاهاى ديگر، پيغامِ طلبهها و علمايى که در اين شهرها ساکن بودند ـ آن وقت طلبهاى در جبهه نبود ـ يا کسانى که در سياسىعقيدتىِ بعضى از يگانهاى نظامى بودند، با آشنايى که با ما داشتند، ميرسيد. تماس مىگرفتند: آقا ما اينجا فلانچيز مىخواهيم، فلانچيز مىخواهيم، توپِ نخود کشمشى مىخواهيم، نمىدانم خمپاره مىخواهيم، چه مىخواهيم، چه مىخواهيم. ما اينجا توى ستاد مشترک، مرکز فرماندهى مطرح مىکرديم، با بىاعتنايى، با لبخند تمسخرآميزِ بعضىها مواجه مىشديم.
ديدم از من کارى برنمىآيد، دل من هم مىجوشد، اصلاً نمىتوانم صبر کنم. رفتم خدمت امام، با دغدغة کامل؛ چون احتمال قوى مىدادم که امام بگويد نه. خواستم بروم اجازه بگيرم که بروم، گفتم من مىروم جبهه. البته من فن جنگ هم بلد نبودم، من سربازى نرفتم، آن روز يک گلولهزدن عادى را هم شايد من درست نمىتوانستم انجام بدهم، گفتم مىروم خدمت امام از امام درخواست مىکنم که من را بفرستد آنجا، من بروم آنجا، بلکه با وجود خودم، با نَفَس خودم، با سخنرانى خودم يک عدهاى را بکشانم آنجا، جمع کنم، يک کارى بکنيم. نمىدانستم هم چهکار مىخواهيم بکنيم.
هميشه امام به ما مىگفتند که خودتان را حفظ کنيد، مراقبت کنيد، احتمال قوى مىدادم که بروم، امام بگويند نه. که خب خطر است، مرگ قطعى بود ديگر، يعنى مسئلة عادى نبود جبهه. مىخواستيم برويم.
رفتم خدمت ايشان. قبلاً به آقاى حاج احمد آقا گفتم که من مىخواهم از امام چنين درخواستى بکنم، من خواهش مىکنم شما با امام قبلاً صحبت کن، زمينه را آماده کن که امام نه نگويد. رفتيم آنجا. عدهاى از فرماندهان نظامى بودند. با هم بوديم، مرحوم چمران هم بود. بعد که حرفهاى همه تمام شد و مىخواستند پا شوند، من به امام گفتم من خواهش مىکنم اجازه بدهيد من بروم اهواز يا دزفول، شايد يک کارى بتوانيم بکنيم. بلافاصله گفتند که بله شما برويد. به قدرى من خوشحال شدم، بال در آوردم. مرحوم چمران نشسته بود آنجا، گفت: آقا پس به من هم اجازه بدهيد من هم بروم. ايشان گفت: شما هم برويد.