kayhan.ir

کد خبر: ۱۱۴۰۸۷
تاریخ انتشار : ۲۵ شهريور ۱۳۹۶ - ۱۷:۵۰

یک شهید، یک خاطره



 مریم عرفانیان

 چنداستخوان و یک پلاک...

 بچه‌های همسایه یتیم شده بودند؛ محمود آنها را به خانه می‌آورد و نوازش می‌کرد، حتی گاهی سر بر شانه‌شان می‌گذاشت و همراهشان می‌گریست. می‌گفت:
-« اگه بچه‌های من هم یتیم بشند، چه کسی دست نوازش بر سر اونا می‌کشه؟»
با ناراحتی می‌گفتم: «چه حرفی می‌زنی آقا محمود!»
 او ادامه می‌داد:
-« دوست دارم بی‌نام و نشون باشم، می‌دونم وقتی که برگردم پسرم بزرگ شده و خودش پای تابوتم رو می‌گیره.»
***
پسرم دیگر بزرگ شده بود که او بازگشت. تنها نشانش هم همین بود، چند استخوان و یک پلاک...
*خاطره‌ای از شهید محمود صالحی  
*راوی: طیبه صالحی، همسر شهید