کی میرسد سپیده سرخ ظهورتان؟(چشم به راه سپیده)
سپیده سرخ
این شعرهای خسته چه اعجاز میکنند
وقتی که حرفی از غم دل باز میکنند
این روزها که آینه در شک شکسته است
ایمان پاک پنجره را لک شکسته است
دیگر سکوت، زمزمههای جواب نیست
حتّی دعای ثانیهها مستجاب نیست
دیگر خلوص باغچه حاصل نمیدهد
باران مهربان به زمین دل نمیدهد
در سفره سخاوتمان نان نمانده است
آبی درون کاسه ایمان نمانده است
مهمان رسیده بر دلمان، خانه نیستیم!
باید همیشه پشت درِ شک بایستیم؟
دنیایمان گرفتهتر از حال کوچههاست
حالا سکوت وگریه فقط مال کوچههاست
باز از نگاه من غم دل آیه آیه ریخت
از دستهای خشک لبم این گلایه ریخت:
آخر چه قدر؟ تنگدلیهای ما چقدر؟
در خود شکستهایم، شب انزوا چقدر؟
دست نگاه ماست پیِ سیبهای کال
از دل بپرس:ای دلِ بداشتها چقدر؟
از دل گذشت اینکه بگویم... ولی نشد
با این زبان لال بگویم شما چقدر...؟!
در انتظارتان کمر جادهها شکست
ای تکسوار! چشم به راهی ما چقدر؟
واضح بگویم، از همه کس دل بریدهام
در جست و جویتان همه جا، تا کجا؟ چقدر؟
آخر حساب حوصله از حد گذشته است
هی جمعه... جمعه... جمعه نا آشنا چقدر؟
با چشمهای خیس دعا عرض میکنم
این بار در حضور شما عرض میکنم:
آقای خوب! خستهام از روزهای سرد
از این غروب قرمز و خاکستری و زرد
این آفتاب یخ زده گرمم نمیکند
چیزی ز عشق من به شما کم نمیکند
این لحظههای گنگ و مردَّد پر از غمند
مثل سکوت مه زدهام، سرد و مبهمند
لطفی کنید از دل پاییز بگذریم
از کوچههای یخزده و لیز بگذریم
صد بار خوردهایم زمین و شکستهایم
از ناگزیرِ این همه تردید خستهایم
صبر نگاهم از گلهای کاشتر شود
تا راز کهنه پیش شما فاشتر شود
دیگر شکسته جلوه محجوب آینه
چشمی کجاست سجده کند رو به آینه
این روزها که ورد زبانم همین شدهست:
آقا ببین چه بر سر این سرزمین شده ست
ای مشرقیتر از دل خورشیدِ نورتان
کی میرسد سپیده سرخ ظهورتان؟
مریم مایلی زرین
منتقم
در امتداد خزان، روزها زمستانی
و در غیاب شما، آفتاب زندانی
جسارت است ولی یک سؤال میپرسم
چقدر در پس پرده حضور پنهانی؟
ببین برای شما جمعه ندبه میخوانند
نوادگان زمین خسته از پریشانی
چه وقت میرسد آقا نگاهتان باشد
برای شبزدگان آیت غزل خوانی؟
چرا نمیرسی ای منتقم ببین امروز
به نیزهها شده قرآن به دست شیطانی
دوباره پنجرهها، زل زدند به غربت شهر
در انتظار شماای طلوع پایانی
علی سلیمانی
اتفاق بینظیر
تازه فهمیدم همیشه بر همین منوال نیست
تا ابد این فطرت خوابیدهام بیحال نیست
نبض شعرم میزند! یک اتفاق بینظیر
تازه فهمیدم که مرغ غیرتم بیبال نیست
ای که هستم در حضور چشمهای روشنت
رسم رحمت با محبان شیوه غربال نیست
گرچه سنگین نیست دستانم ولی امید هست
چونکه دیگر میوه اندیشه من کال نیست
خوب میدانم که نزدیک است ایام فرج
خوب میدانم که دیگر جای مکث و فال نیست
یک طرف انگشتها افزونتر از مردان ولی
آن طرف جز لشگر آماده دجال نیست
میکنم آغاز امشب حرکتی را بیرفیق
نیست اینجا رستمی باقی، دگر چون زال نیست
محمدرضا اسدی
نیامدن
تقویم، شرمسار هزاران نیامدن
یک بار آمدن وَ پس از آن نیامدن
این قصه مال توست بیا مهربانترین
کاری بکن چقدر به میدان نیامدن؟
این خانه پر از گلِ پژمرده هم هنوز
عادت نکرده است به مهمان نیامدن
باران بدونِ آمدنش نیست بیگمان
مرگ است در تصور باران، نیامدن
اما تو با نیامدنت نیز حاضری
کم نیست از تو چیزی ازین سان نیامدن
اشیای خانه جمله تاریکِ رفتناند:
آیینه، عکس، پنجره، گلدان، نیامدن...
محمدسعید میرزایی
جمعه
با اینکه دلت گرفته از ما بدها
شادیم به ندبه خواندن و شایدها
این جمعه نشد، جمعه بعدی آقا
تا باشد از این رفت و از این آمدها
هدیه ارجمند