kayhan.ir

کد خبر: ۱۱۰۴۹۵
تاریخ انتشار : ۱۴ مرداد ۱۳۹۶ - ۱۸:۵۸
گزارشی از سفر به مناطق جنگی غرب

دیدار


چندی قبل من و همسرم از زندگی روزمره و خسته‌کننده شهر صحبت می‌‌کردیم. دلمان می‌خواست برنامه‌­ای بریزیم و کمی از این زندگی تکراری و پرهیاهو دور شویم. بعد از بررسی مناطق مختلف گردشگری ایران، تصمیم گرفتیم به محل جبهه‌­های هشت سال دفاع مقدس برویم. دلمان می‌خواست یادمان­‌هایی را که رشادت و جوانمردی جوانان آن زمان را نشان می‌دهد، ببینیم و یادمان نرود آنها برای نگه داشتن امنیت وآرامش کشور، تلاش زیادی کردند و از جان خود گذشتند. بهترین طرح این بود که برای تجدید پیمان با شهدا چند روزی را کنار آنها سپری کنیم. با دوستمان در شهر کرمانشاه تماس گرفتیم و به کمک او در کاروان راهیان نور کرمانشاه ثبت‌نام کردیم و به طرف کرمانشاه راه افتادیم. شب را در خانه دوستمان خوابیدیم و صبح با اتوبوس­‌ها راه افتادیم. کاروان ما یک کاروان محلی بود و همه کسانی که ثبت‌نام کرده بودند، خویشاوند و همسایه بودند. آنها با روی ­گشاده و لطف زیادی ما را پذیرفتند.
سردار محمد حاج طالبی سرپرستی این کاروان را برعهده داشت. او بعد از جنگ، حسینیه بزرگی درکرمانشاه ساخته و جوانان زیادی را زیر پوشش خود گرفته است. سردار حاج طالبی تمام مدت هشت سال دفاع مقدس را جبهه بوده و خاطره جای جای جبهه را در سینه خود دارد. در طول سفر هر کجا می‌رسیدیم اول حاج طالبی توضیحاتی می‌داد و بعد مداح اهل بیت که صدای بسیار خوبی هم داشت، زیارت عاشورا می‌خواند. بعد از خواندن زیارت عاشورا، یکی دیگر از دوستان حاج طالبی که روحانی بود، نماز جماعت می‌خواند. حاج طالبی همیشه طوری برنامه‌ریزی می‌کرد که هر جا می‌رسیدیم موقع نماز جماعت بود.
اولین جایی که رفتیم شهر«پاوه» بود. در پاوه، یادمان شهید دکتر چمران را دیدیم که روی ارتفاع زیادی قرار دارد. شهدایی از تهران و کرج و چند شهید گمنام هم در آنجا به خاک سپرده شده بودند. بودن آن شهدا حال و هوای خوبی به آن محیط می‌داد. بعد از نماز و ناهار برای دیدن سد داریان به روستای «هجیج» رفتیم. جای همگی خالی! بسیار پر آب و پربرف و سرسبز بود. در این روستا به خاطر تلاش­‌های شهیدان همت و چمران و شهدای دیگر، شیعه و سنی روابط خوبی داشتند. مردم روستا خیلی مهمان‌نوازی می‌کردند. در ارتفاعات این روستا مرد باخدایی در اتاق چله خانه زندگی می‌کرد. پایین همین روستا در کنار رودخانه پرآب، مقبره‌­ای قرار داشت که بازدید از آن خالی از لطف نبود. به خاطر حضور سردار، اجازه دادند ما از سد بازدید کنیم که در آنجا هم منظره‌­های زیبایی دیدیم. بعد از دیدن سد به دیدن غاری به نام «قلعه غوری» که در همان حوالی بود، رفتیم. واقعا زیبا بود و ما به خاطر بزرگی و عظمت آفریده‌­های خدا انگشت به دهان مانده بودیم. بعد از این بازدیدها برگشتیم پاوه و در پادگان پاوه بعد از صرف نماز و شام، خوابیدیم.
صبح روز بعد، پس از خواندن نماز و زیارت عاشورا، صبحانه خوردیم و با اتوبوس به سرپل ذهاب و بلندی­‌های بازی‌­دراز رفتیم. طبیعت در طول مسیر بسیار زیبا بود و روح ما را که می‌خواستیم کمی از هیاهوی شهر فاصله بگیریم، نوازش می‌داد. حاج طالبی می‌گفت که در این منطقه هنوز تفحص ادامه دارد؛ چون پیکر شهیدان زیادی در زیر این کوه‌­ها خفته است. بعد از صرف ناهار دوباره سوار اتوبوس شدیم و به پادگان ابوذر رفتیم. در ساختمان­‌های این پادگان هنوز آثار جنایت­‌های صدامیان دیده می‌شد. این پادگان حوادث و رشادت‌­ها و شهادت­‌های زیادی به خود دیده بود. دیدن این آثار متاثر‌کننده بود. این پادگان بعد از قطعنامه، باز هم مورد هجوم عراق قرار گرفته بود؛ بخصوص در جریان عملیات مرصاد، منافقین به این منطقه حمله کرده بودند.
بعد از پادگان ابوذر به طرف یادمان «سرهنگ خلبان شیرودی» رفتیم. برای زنده نگه داشتن یاد این دلاور، نمادی به شکل هلی­کوپتر ساخته بودند. آنجا برایمان تعریف کردند که این خلبان دلاور بین بلندی­‌های بازی‌دراز و سرپل ذهاب تیر خورده؛ اما برای اینکه به دست دشمن نیفتد، هر طور بوده خودش را به این طرف رسانده و درهمین جا شهید شده است. من وقتی به این ارتفاعات نگاه می‌انداختم و تصور می‌کردم ایشان با بدن مجروح و با درد و رنج خودش را به اینجا رسانده، اشک در چشم­هایم جمع می‌شد. بعد از آن برای زیارت «احمدبن اسحاق» رفتیم. متوجه شدیم ایشان یکی از مرتبطین با حضرت حجت بوده‌­اند. پدرشان از شاگردهای زمان امام صادق و رابط نواده خاص حضرت بوده و مقام ارجمندی داشته‌­اند. بعد از خواندن زیارت و نماز جماعت برای استراحت و شام به پادگانی که درسرپل ذهاب بود رفتیم. صبح روز بعد به طرف گیلانغرب راه افتادیم. قبل از گیلانغرب، به مرز خسروی رسیدیم. در این منطقه با اجازه حاج طالبی از تمام قسمت­‌های گمرک مرز خسروی ایران و عراق دیدن کردیم. بعد به نقطه مرزی «مطلع‌‌الفجر» رسیدیم. مطلع‌­الفجر یکی از ارتفاعات گیلانغرب بود. برایمان تعریف کردند که در زمان جنگ، قسمتی از این ارتفاعات دست ایران و قسمتی دست عراق بوده است. در همان سال­‌ها نیروهای ایران ارتفاعات را محاصره کرده بودند و نیروهای عراقی کشته­‌های زیادی داده‌­اند. در همان یادمان نماز جماعت خواندیم و بعد از ناهار به طرف شهر «سومار» و «نفت‌­شهر» رفتیم. مسیر خیلی بد بود و جاده درستی نداشت. بعد ازساعت‌ها به نفت­‌شهر رسیدیم. از نفت‌­شهر فقط قبرستانی مانده بود. به گفته سردار حاج طالبی در زمان جنگ، تمام این قسمت‌­ها دست نیروهای عراقی بود. نیروهای صدام موقع خارج شدن، شهر را صاف کرده و رفته بودند. بعد از جنگ اهالی به آنجا برنگشته­‌اند. در زمان حاضر مردم نفت­‌شهر فقط برای دفن مرده‌­هایشان به شهر می‌آیند. برای من حتی تصور اینکه شهرمان به طور کامل در دست دشمن باشد، سخت بود؛ چه رسد به اینکه شهری که عمری در آن زندگی کرده­‌ام به طور کامل ویران شود. در این نقطه فقط مرزبانان بودند و پادگان­‌هایی برای حفظ امنیت مستقر بود.
 بعد ازنفت‌­شهر، سومار را دیدیم. سومار جز یک میدان و چند خیابان چیز دیگری نداشت. از نظر آب و برق بسیار در مضیقه بود. می‌خواستیم نماز جماعت را در سومار بمانیم که به خاطر امکانات صفر آنجا نشد. سومار حتی برای استراحت هم پادگان با امکانات نداشت. مجبور شدیم برای استراحت دوباره به گیلانغرب برگردیم.
صبح چهارشنبه، بعد از نماز و صبحانه سوار اتوبوس شدیم و به طرف شهر «مهران» راه افتادیم. یادمان «شهید کشوری» نزدیک مرز، همانجایی که شهید کشوری مجروح و بعد شهید شده بود، ساخته بودند. نماد به شکل هلیکوپتر و نزدیک شهر «میمک» ساخته شده بود. نماز ظهر را در «امامزاده صالح» درشهر صالح‌آباد، که بسیار مهجور بود، خواندیم. ناهار را مهمان یکی از پایگاه‌­های بسیج و سپاه بودیم. بعد از ناهار از شهر مرزی «تپه قلاویزان» بازید کردیم. همانجا سنگر صدام را دیدیم که در زمان تهاجم بعثی­‌ها ساخته شده بود. سنگر بسیار محکم و مجهز بود و چند اتاق داشت. بعد به طرف شهر «ایلام» رفتیم. در پایگاه سپاه پاسداران ایلام خوابیدیم و صبح به دیدن یادمان شهیدان گمنام «جزیره فاو» که در نزدیکی همان پادگان بود، رفتیم. در آنجا یک سنگر فرمانده سپاه را به ما نشان دادند. این سردار سال­‌ها در همین سنگر خدمت کرده و همین جا شهید شده بود. سنگر به همان شکل و با تمام وسایل شخصی حفظ شده بود که به خوبی نشان‌دهنده سبک زندگی رزمندگان دوران دفاع مقدس بود. من به خوبی متوجه شدم برادرانم هشت سال دور از خانه و خانواده چطور زندگی کرده‌اند.
 بعد از این بازدیدها به طرف شهر کرمانشاه راه افتادیم. قبل از رسیدن به کرمانشاه، به دیدن یادمان عملیات مرصاد رفتیم. راوی توضیح‌دهنده بسیار خوش‌سخن و مسلط بود. او از جنایت‌­ها و ظلم­‌های منافقین در این عملیات خیلی چیزها می‌گفت. او تعریف می‌کرد که بعضی وقت‌­ها آنها حتی به مردم عادی هموطن خود هم رحم نمی‌کردند. مثلا در یکی از شهرها مجروحان بیمارستان را بیرون کشیده و همه آنها را با بنزین سوزانده بودند.
 در پایان این سفر ما متوجه شدیم امنیت وآسایش و آرامش زندگی خود را به خون شهدا و مرزبانان و سربازانی که از بچه­‌های همین سرزمین هستند، مدیونیم. ان‌شاءالله بتوانیم با رفتارو کردار مناسب نگهدار حرمت خون شهیدان باشیم. سردار طالبی و هزاران سردار دیگر وجانبازانی که با فداکاری­‌هایشان ایران امروز را به ارمغان آوردند. ایران امروز به خون شهیدانی مدیون است که پیکر آنها هنوز زیر خاک منطقه‌­هایی مثل بازی­‌دراز باقی مانده است.
مهری انصاری
خواهر شهید از اصفهان