خاطرات مرضیه حدیدچی (دباغ) - 42
چهرههای نفاق
طبق وعده و قولی که داده بودم به منزل حاج تقی دامغانی رفتم و نحوه فعالیت و عضوگیری سازمان مجاهدین را برایش تشریح کردم، در حالی که علت دستگیری فرزندانش را توضیح میدادم، احساس کردم که کس دیگری هم به حرفهایم گوش میدهد، با وجود احساس ناامنی و بیاطمینانی، سخنانم را جمع و جور کردم و پیش از این که خداحافظی کنم، سریع بلند شدم و پاورچین پاورچین از پلهها پایین آمدم، در اتاقی را در طبقه اول بازکردم و دیدم بله! خانم آقای دامغانی ضبط صوتی را کنار دستگاه «آیفون» گذاشته و حرفهای ما را گوش میدهد و ضبط میکند. آن خانم با دیدن من حسابی جا خورد و گفت: «سلام! ببخشید! شما این جایید! بفرمایید تو!!» دست و پایش را گم کرده بود و نمیدانست که چه بگوید. گفتم: «ای خائن!» گفت: «هیچ معلوم است که چه میگویید!؟» گفتم: «تو هیچ معلوم است که چه غلطی میکنی!؟» گفت: «حواست باشد تو داری به همسر امام جمعه توهین میکنی!» گفتم: «این زن امام حسن(ع) بود که به امام حسن(ع) سم خوراند، اگر به خاطر آبروی آقای دامغانی و نیز انقلاب نبود، همین الآن دستبند به دستت میزدم و میبردمت.» در یک لحظه دست انداختم و آیفون و ضبط صوت را برداشتم و تا خواستم از در بیرون بیایم، آقای دامغانی نیز پایین آمد و گفت: «خواهر دباغ! شما که هنوز این جایید؟» گفتم: «بله آقا! آمدهام تا شبکه جاسوسی خانم شما را برهم بزنم.» حاج آقا گفت: «این دیگر چه حرفی است؟!» گفتم: «این خانم با ضبط صوت و آیفون صحبتهای ما را ضبط میکرد» آقای دامغانی گفت: «در اتاق بالا که میکروفون نیست.» به طعنه گفتم: «چرا! به زیر عبا و یا تشک خود نگاه نمیکنید!» این حرف به او بر خورد و شروع به جر و بحث کرد، من که نتیجهای از بحث با او نگرفتم به همراه لوازم جاسوسی مکشوفه بیرون زدم.
بعد از این اتفاق سریع به خدمت امام رسیدم تا خودم با سند و مدرک گزارش لازم را ارایه کنم. حضرت امام پس از وقوف به مسئله فرمودند: «هر طور که صلاح میدانید عمل کنید، لیکن انقلاب هم حفظ شود.» امام، بر روی نمایندگان و ائمه جمعه خیلی حساس بودند، میخواستند طوری عمل شود که شأن اسلام و انقلاب زیر سؤال نرود.
پس از مدتی در بازرسی و تفتیش خانه آقای دامغانی از زیر زمین و زیر حوض، چند قبضه سلاح کشف شد و خبر آن به محضر امام رسید، امام نیز او را از امامت جمعه همدان خلع کردند و آقای حاج رضا فاضلیان را به جای او برگزیدند.
این برخورد امام برای ما درسهای بزرگ و بسیاری داشت و ما دریافتیم که اصل، انقلاب و اسلام است، و هر کس در مقابل آن بایستد به ناچار باید کنار برود؛ حتی اگر آن فرد روحانی باشد و در گذشته زحمات زیاد و مصایب فراوانی برای انقلاب کشیده باشد.
چهرههای نفاق
حمایتهای پنهان برخی چهرهها و مسئولان وقت از گروهکهای ضد انقلاب، مبارزه با این نیروها را مشکل ساخته بود و چنانچه این حمایتها و پشتیبانیها از این گروهها نمیشد قلع و قمع این گروهکها خیلی آسانتر و راحتتر صورت میگرفت.
یکی از چهرهها و سردمداران قدیمی جبهه ملی که اهل همین منطقه (غرب کشور) بود، حکمی از دولت موقت داشت تا به همراه گروهش از مرزهای غربی نگهبانی کند، صادق قطبزاده از طریق همین فرد و گروه با ضد انقلاب رابطه برقرار کرد و در شکلهای مختلف از آنها حمایت میکرد.
قطبزاده میخواست برای بالا بردن توان رزمی و دفاعی آنها سلاح و مهمات در اختیار این گروه قرار بگیرد. من از جمله کسانی بودم که با این نظر و این نوع رابطه سخت مخالف بودم. من چندین جلسه، روزی حدود سه ساعتو نیم با قطبزاده بحث میکردم و معتقد بودم که دادن سلاح و مهمات به ضد انقلاب و به این گروه مدعی مرزبانی و نگهبانی از منطقه کار غلطی است. میگفتم ما نمیتوانیم بیگدار به آب بزنیم، اگر سلاح و مهمات در اختیار آنها قرار بگیرد امکان بروز هر خطری هست، و اگر هم اصرار بر این کار دارید و میخواهید مرزبانی و یا هر کار دیگری به آنها بدهید، بایستی برای احتیاط از بچههای خودمان هم چند صد نفری میان آنها باشند. قطبزاده زیربار استدلال و منطق ما نمیرفت. تا سرانجام کار به مهاجه و مشاجره لفظی کشید. دقیق به خاطر ندارم ولی فکر میکنم در پادگانی در سرپل ذهاب به او خیلی پرخاش کردم، و آخرالامر گفتم: «شما در این جا مسئولیتی ندارید، گرچه به عنوان نماینده دولت موقت و نخستوزیر - آقای بازرگان- مأمور شده و آمدهاید- من به این مسائل کاری ندارم- شما در رابطه با مسائل نظامی، حق اظهارنظر یا تصمیمگیری ندارید، اگر نظری یا پیشنهادی دارید مکتوب ارایه کنید، ولی تصمیمگیری باید حتماً در شورای مرکزی سپاه صورت بگیرد، الآن وضعیت ما مشخص نیست و ما به هیچ چیز اعتماد نداریم، هر آن ممکن است با خطراتی مواجه شویم.»
این برخورد و گفته بر قطبزاده گران آمد، او رفت و از این جلسات چه گفت و چه گزارشی کرد، بیاطلاعم. فقط میدانم که گذشت زمان نظر من و خیلیهای دیگر را که اعتقادی بر این شیوه نداشتند، به اثبات رساند.
متأسفانه با وجود این نشستها، مذاکرهها و برخوردها، این چهرهها توانستند با همکاری یکدیگر ما را در تنگنا و مخمصه قرار دهند و کار را پیچیده و مشکل کنند. علاوه بر این از طرفی نبودانسجام و هماهنگی بین ارتش و سپاه- که عامل اصلیاش شخص بنیصدر بود- و از طرف دیگر وجود افرادی با عنوانهای نماینده دولت موقت، در منطقه، کار را بر ما سخت و دشوار کردند.
با تلاشهای قطبزاده بیش از سه هزار قبضه سلاح اعم از «برنو» و «ژ-3» در اختیار آن گروه قرار گرفت و آنها قدرتی برای دستیابی به اهداف باطنی خود یافتند. پس از درگیریهایی که با ضد انقلاب شد، اسلحهها و مهماتی به دست آمد که میدیدیم، آنها را ما خود قبلاً در اختیار آن گروه گذاشته بودیم.