kayhan.ir

کد خبر: ۱۰۷۰۴۷
تاریخ انتشار : ۰۱ تير ۱۳۹۶ - ۰۰:۰۴

ای آخرین بهار چرا دیر کرده‌ای؟(چشم به راه سپیده)


نذر ظهور
ای آخرین توسّل خورشید بام‌ها!
ای نام تو ادامه  نام امام‌ها
ای خواستم بخوانمت، امّا نمی‌شود
لکنت گرفته‌اند زبان کلام‌ها
ما آن سلام اول ادعیه توئیم
چشم انتظار صبح جواب سلام‌ها
حالا چگونه دست توسل نیاوریم
وقتی گدا به چشم تو دارد مقام‌ها!
از جانماز رو به خدای بهشتی‌ات
عطری بیاورید برای مشام‌ها
ای آخرین بهار چرا دیر کرده‌ای؟!
ای مرد با وقار چرا دیر کرده‌ای؟!
***
هر شب کنار پنجره‌های وصال تو
حرف تو بود و آمدنی که قرار بود
آن روزها که بوی تو در سال می‌وزید
پاییز هم برای درختان بهار بود!
حتی نگاه کردن خورشید جمعه هم
نذر ظهور دولت چشم نگار بود
جمعیتی به ناله  ما گریه می‌شدند
از بس که آه ندبه  ما گریه‌دار بود
ای آخرین بهار چرا دیر کرده‌ای؟!
ای مرد باوقار چرا دیر کرده‌ای؟
 علی‌اکبر لطیفیان
***
سینه خسته‌ها
ما از الست طایفه‌ای سینه خسته‌ایم
ما بچه‌های مادر پهلو شکسته‌ایم
امروز اگر که سینه و زنجیر می‌زنیم
فردا به عشق فاطمه شمشیر می‌زنیم
ما را نبی «قبیله سلمان» خطاب کرد
روی غرور و غیرت ما هم حساب کرد
از ما بترس، طایفه‌ای پر اراده‌ایم
ما مثل کوه، پشت علی ایستاده‌ایم
از ما بترس، شیعه سر سخت حیدریم
جان برکفان لشگر سردار خیبریم
از جمعه‌ای بترس، که روز سوارهاست
پشت سر امام زمان ذوالفقارهاست
از جمعه‌ای بترس، که دنیا به کام ماست
فرخنده روز پر ظفر انتقام ماست
از جمعه‌ای بترس، که پولاد می‌شویم
از هرم عشق، مالک و مقداد می‌شویم
 وحید قاسمی
عاقبت می‌رسی از راه ….
چقدر وصف شما ‌ای بهار مارا کشت
نیامدی، عطش انتظار مارا کشت
نیامدی و زمین در ملال می‌پوسد
میان چرخش این ماه و سال می‌پوسد
شما که از دل ما درد و داغ می‌گیری!
بگو کی از دل ما هم سراغ می‌گیری!؟
بهار سبز خداوند! می‌رسی آخر
ز پشت فاصله هر چند، می‌رسی آخر
تو از میان غم و درد می‌رسی از راه
درست مثل همان مرد می‌رسی از راه
شبیه مرد بزرگی که آسمانی شد
همان که کشته شمشیر بدگمانی شد
همان درخت بزرگی که سخت تنها ماند
تبر وزید، ولی تک درخت تنها ماند
همین که او به زمین خورد، گرگ آمده بود
برای کشتن مرد بزرگ آمده بود
نشست بر دل او تا رسید با تیغش
گلوی تشنه او را درید با تیغش
بیا بزرگ! که ما انتقام می‌خواهیم
برای کشته خود احترام می‌خواهیم
چه نیزه‌ها که پر از اشتیاق خون اینجاست
چقدر سر! که پر از آتش جنون اینجاست
ولی تو عاقبت ‌ای مرد! می‌رسی از راه
درانتهای همین درد، می‌رسی از راه....
 علیرضا حکمتی
سلام
در عصر جنون سرعت و بعد زمان
در دوره ارتباط از نوع کلان
نزدیک‌تر از خودت ندیدیم آقا
لطفا به خودت سلام ما را برسان
 بهرام نوری گندم آباد
جمکران
در بین زمین و آسمان معروف ست
قطبی ست که در کل جهان معروف ست
جمعِ همه کرانه‌ها در دل‌هاست
آنجا که به نام «جمکران» معروف ست
 یحیی نژاداسلامی
ای آخرین ستاره چشم انتظارها
حلقه زدند دورِ نگاهت، مدارها
خورشیدی و تبلورِ نور زلالِ تو
سرسبز کرده وسعتِ آیینه زارها
ما شبنمیم و مِهرِ تو، مُهرِ قبول ماست
یک جرعه نور ریز به گوشه کنارها
تا شعله شعله عشق تو عیوق‌مان کند
ما ذرّه ذرّه دور تو گردیم بارها
ما را عصای دستِ کلیمانه‌ات ببین
تا بشکند طلسم همه شبهِ مارها
یک جمعه در طراوت باران ظهور کن
یک جمعه محو کن همه گرد و غبارها
از این بعد، خیمه آرامِ چشمتان
باشد قرارگاهِ دلِ بی‌قرارها
باید همه به سمت نگاهت سفر کنند
باید یکی شوند خطوط قطارها
  عارفه دهقانی