kayhan.ir

کد خبر: ۱۰۴۶۴۰
تاریخ انتشار : ۰۲ خرداد ۱۳۹۶ - ۱۹:۵۹
خاطرات مرضیه حدیدچی (دباغ) - ۳۳

پاکسازی شهر همدان


فضای پرالتهاب آن روزها و توطئه‌های روزافزون منافقان در آن روزها، ایجاب می‌کرد که ما اخبار و اطلاعات زیادی را جمع و پس‌از شناسایی دقیق؛ کانون‌های توطئه را متلاشی کنیم.
برای دسترس به اطلاعات و اخباری دقیق از وضعیت فعالیت گروهک‌ها در شهر، بهترین روش به فرموده امام استفاده از اطلاعات ارتش بیست میلیونی و اتکا به مردم انقلابی بود.
مطلب امام بهترین الهام‌بخش ما بود که مردم موثرترین راه رسیدن به اخبارند از این رو برای ایجاد رابطه با مردم و ترغیبشان برای این امر، ابتدا باید سطح آگاهی و بینش مردم از مسائل پیرامونشان بالا می‌رفت و بر تحرکات ضدانقلاب حساس می‌شدند و بر ارایه گزارش دیده‌ها و شنیده‌های خود به ما، احساس تکلیف می‌کردند. بعد از جلسات و مشورت‌های فراوان و تبادل‌نظر بر آن شدیم که برای زنان شهر در مسجد جامع کلاس برگزار و به بهانه کلاس، موضوع را مطرح کنیم.
خبر برگزاری کلاس اعلام شد و جمعی از خانم‌ها در مسجد جمع شدند. در اجتماع آنان من از تاریخ صدر اسلام سخن گفتم و نقاط مشترک آن دوره و دوره فعلی را مشخص و مقایسه کردم، به عنوان نمونه سرگذشت زنان قبیله بنی‌اسد برای آنها جذاب و خیلی جالب بود. این خانم‌ها احساسات پاک وعواطف بی‌آلایشی داشتند، و بیان داستان‌های مستند تاریخی با زبانی لطیف و گیرا بر آنان تاثیر می‌گذاشت، هم‌چنین آنها به خاطر اعتقادات سخت و شدید مذهبی ترغیب می‌شدند تا در زمانه خودشان رسالت و وظیفه‌ای را که برایشان برشمرده می‌شد، شناخته شوند و نسبت به آن عمل کنند.
این زنان انقلابی و مسلمان با رقت قلب و عواطف و احساسات پاک توانستند پس از حضور در این بحث‌ها و کلاس‌ها منشأ برکات برای انقلاب باشند، چنان که تعدادی از آنان از وضعیت همسرانشان و یا افرادی که به منزل آنها و یا اقوامشان رفت و آمد داشته و مشکوک بودند، گزارش‌هایی به ما می‌دادند. گاهی دیده می‌شد که زنی اسلحه‌ای و قطار فشنگی با خودش می‌آورد و می‌گفت که همسرش اسلحه را در خانه پنهان کرده است. این بانوان وفادار به گزارشگران و مخبرین مجرب و قابلی تبدیل شدند و ما با اتکا به همین گزارش‌ها توانستیم بسیاری از خانه‌های تیمی و لانه‌های فساد و کانون‌های توطئه را کشف و متلاشی کنیم. بعدها شنیدم که چنین شیوه‌هایی در سایر شهرها نیز به کار بسته شده است.
جمع‌آوری سلاح
و مواد مخدر
ضد انقلاب توانسته بود در روزهای آغازین پیروزی انقلاب، با استفاده از فضای ناآرام آن روزها مقدار معتنابهی اسلحه و مهمات از کلانتری‌ها، مراکز و سازمان‌ها و پادگان‌های نظامی و انتظامی به یغما برده و در روستاها پنهان کند. البته تعداد زیادزی از مردم شهرها و روستاها نیز بدون هیچ نیت سیاسی برای خود اسلحه تهیه کرده بودند. هر روز شنیده می‌شد که در فلان نقطه شهر درگیری پیش آمده و مردم بر روی هم اسلحه کشیده‌اند و یا این که در فلان روستا، بر سر آب، زمین، دام و... بین اهالی اختلاف پیش آمده است و کار به نزاع و مشاجره کشیده آنان بر روی هم آتش سلاح گشوده‌اند.
وجود این همه اسلحه در دست مردم از یک طرف موجب ناامنی شده بود، و از طرف دیگر وجود ضد انقلاب هم؛ هر لحظه خطر و فاجعه‌ای برای انقلاب بود. باید هر چه سریع‌تر سلاح‌ها کشف و جمع‌آوری می‌شد. چند بار با همکاری بچه‌های کمیته انقلاب اسلامی و ژاندارمری، چند روستا را ضربتی محاصره کردیم و از بلندگوی مسجد محل از اهالی می‌خواستیم زنانشان در خانه بمانند و مردانشان به مسجد بیایند. وقتی آنها در مسجد جمع می‌شدند از ایشان می‌خواستیم که سلاح‌ها را تحویل دهند وبا ما همکاری کنند، اگر در ابتدا دعوت  دوستانه ما را نمی‌پذیرفتند، با تهدید وارد می‌شدیم. و اگر با تمام این احوال، کسی همکاری نمی‌کرد و بعداز خانه‌اش سلاحی کشف می‌شد برخورد تندتری با او می‌کردیم. جست‌وجوی خانه‌ها براساس اخباری بود که به دستمان می‌رسید.
یک شب با برنامه‌ای از پیش تنظیم شده بر راه ورود وخروج روستایی نزدیک اسدآباد مراقبت کردیم، اما نتیجه‌ای حاصل نشد، یک دفعه به ذهنم رسید که مبادا از افراد کمیته یا ژاندارمری با ضد انقلاب و قاچاقچیان اسلحه زد و بند و ارتباط دارند و یا شاید راه دیگری برای ورود و خروج باشد که ما اطلاع نداریم.
از فرمانده پاسگاه ژاندارمری آن منطقه پرسیدم که چند ماه هست آن جا خدمت می‌کند، بعد با یکی دو سرباز و درجه‌دار هم حرف زدم و سپس رو به فرمانده گفتم: من شنیده‌ام این جا دو تا راه ماشین رو دارد. فرمانده جا خورد، با مکث و تأنی گفت: بله!  گفتم: ولی شما فقط این راه را به ما نشان داده‌اید، شاید آنها از همان راه دوم از روستا خارج شده‌اند. فرمانده پاسگاه با شنیدن این جملات خیلی ناراحت شد. واخوردگی در چهره‌اش نمایان شد، دست و پایش را گم کرد نمی‌دانست که چه پاسخ بگوید.
راه دوم را هم زیر نظر گرفتیم، چند دقیقه طول نکشید که ماشینی در جاده مشاهده شد که چند ثانیه‌ای با چراغ روشن و بعد در خاموشی حرکت می‌کرد. گویی می‌ترسید تمام مسیر را با چراغ روشن حرکت کند. لحظه‌ای جاده را می‌دید و بعد چراغ را خاموش می‌کرد!
به افراد گفتم برایش کمین بگذارند. وقتی ماشین توقیف شد از درونش شش قبضه سلاح کشف کردیم. بعدها مشخص شد که فرمانده با  قاچاقچی اسلحه همکاری می‌کرده است.
در شهر بهار همدان، قهوه‌خانه‌ای پاتوق معتادان بود، قهوه‌خانه‌چی مواد مخدر پخش می‌کرد. چند بار مأمورانی برای بستن قهوه‌خانه رفتند، اما هر بار پس از مدتی خبر می‌رسید که دوباره آن جا باز شده و بساط تریاک و تخته نرد برقرار است.
ادامه این وضعیت به صلاح نبود، باید فکری اساسی برایش می‌شد، از این رو عملیاتی برنامه‌ریزی و به اجرا گذاشته شد.