هر چه غیر از ذکر یار، از یاد رندان میرود(چشم به راه سپیده)
روز وصل
غم مخور، ایام هجران رو به پایان میرود
این خماری از سر ما میگساران میرود
پرده را از روی ماه خویش بالا میزند
غمزه را سر میدهد، غم از دل و جان میرود
بلبل اندر شاخسار گل هویدا میشود
زاغ با صد شرمساری از گلستان میرود
محفل از نور رخ او، نورافشان میشود
هر چه غیر از ذکر یار، از یاد رندان میرود
ابرها، از نور خورشید رخش پنهان شوند
پرده از رخسار آن سرو خرامان میرود
وعده دیدار نزدیک است یاران مژده باد
روز وصلش میرسد، ایام هجران میرود
حضرت امام خمینی(ره)
***
خورشید من بر آی
دل را ز بیخودی سر از خود رمیدن است
جان را هوای ز قفس تن پریدن است
از بیم مرگ نیست که سر دادهام فغان
بانگ جرس به شوق به منزل رسیدن است
دستم نمیرسد که دل از سینه برکنم
باری علاج شکر گریبان دریدن است
شامم سیهترست ز گیسوی سرکشت
خورشید من بر آی که وقت دمیدن است
سوی تو ای خلاصه گلزار زندگی
مرغ نگه در آرزوی پر کشیدن است
بگرفته آب و رنگ ز فیض حضور تو
هر گل در این چمن که سزاوار دیدن است
با اهل درد شرح غم خود نمیکنم
تقدیر غصه دل من ناشنیدن است
آن را که لب به دام هوس گشت آشنا
روزی «امین» (1) سزا لب حسرت گزیدن است
رهبر معظم انقلاب
***
بر سر راهش نشستهام چون گرد
زهی خجسته زمانی که یار باز آید
به کام غمزدگان غمگسار باز آید
به پیش خیل خیالش کشیدم ابلق چشم
بدان امید که آن شهسوار باز آید
اگر نه در خم چوگان او رود سر من
ز سر نگویم و سر خود چه کار باز آید
مقیم بر سر راهش نشستهام چون گرد
بدان هوس که بدین رهگذار باز آید
دلی که با سر زلفین او قراری داد
گمان مبر که بدان دل قرار باز آید
چه جورها که کشیدند بلبلان از دی
به بوی آنکه دگر نوبهار باز آید
ز نقش بند قضا هست امید آن حافظ
که همچو سرو به دستم نگار باز آید
خواجه حافظ علیهالرحمه
***
من گم شدم!
مجنون شدم که راهی صحرا کنی مرا
گاهی غبار جاده لیلا، کنی مرا
کوچک همیشه دور ز لطف بزرگ نیست
قطره شدم که راهی دریا کنی مرا
پیش طبیب آمدهام، درد میکشم
شاید قرار نیست مداوا کنی مرا
من آمدم که این گرهها وا شود همین!
اصلاً بنا نبود ز سر وا کنی مرا
حالا که فکر آخرتم را نمیکنم
حق میدهم که بنده دنیا کنی مرا
من، سالهاست میوه خوبی ندادهام
وقتش نیامده که شکوفا کنی مرا
آقا برای تو نه! برای خودم بد است
هر هفته در گناه، تماشا کنی مرا
من گم شدم؛ تو آینهای گم نمیشوی
وقتش شده بیائی و پیدا کنی مرا
این بار با نگاه کریمانهات ببین
شاید غلام خانه زهرا کنی مرا
علیاکبر لطیفیان
***
سپیده میآید
صدای سم سمند سپیده میآید
یلی که سینه ظلمت دریده میآید
گرفته بیرق تابان عشق را بر دوش
کسی که دوش به دوش سپیده میآید
طلوع برکه خورشید تابناک دل است
ستارهای که ز آفاق دیده میآید
بهار آمده با کاروان لاله به باغ
به دشت ژاله گل نو دمیده میآید
به سوی قله بیانتهای بیداری
پرندهای که به خون پر کشیده میآید
در آن کران که بود خون عاشقان جوشان
شهید عشق سر از تن بریده میآید
به پاسداری آیین آسمانی ما
گزیدهای که خدا برگزیده میآید
نصرالله مردانی
***
من بیخبر و...
من بیخبر و تو باخبر از حالم
از تیر گنه شکسته باشد بالم
یک لحظه نمیبری مرا از خاطر
با آن که دلت خون شده از اعمالم
شجاع