kayhan.ir

کد خبر: ۱۰۳۷۲۹
تاریخ انتشار : ۲۳ ارديبهشت ۱۳۹۶ - ۱۸:۲۷

یک شهید، یک خاطره


 مریم عرفانیان

 یادگار جبهه

 تازه عقد کرده بودیم. روزی که به مرخصی آمد، متوجه شدم لنگان لنگان در خیابان پیش می‌رود. گفتم: «چرا این طور قدم برمی‌داری؟»
 جواب داد: «یک ترکش، کف پایم مانده.»
گفتم: «باید آن را در بیاوری.»
جواب داد: «طوری نیست یادگار جبهه است، اما... اما...» و دیگر چیزی نگفت.
پرسیدم: «اما؟ اما چی؟»
خندید: «زمانش که برسد همه‌ی ترکش‌ها رو یکباره با هم در می‌آورم.»
***
 بعدها متوجه شدم که تمام بدنش پر از ترکش بود؛ اما بعد از شهادتش فهمیدم که زمان درآوردن چه وقت بوده است!

* خاطره‌ای از شهید علی جهان‌بین
* راوی: زهرا امینی، همسر شهید