حکمتهای اخلاقی در افق شعر صائب-بخش دوم
مصطفی محدثی خراسانی
هفته پیش اولین بخش از مقاله «حکمتهای اخلاقی در افق شعر صائب» را خواندید. اکنون دومین و آخرین بخش این مطلب تقدیم میشود:
انسان موجودی است اجتماعی و از همین رو، ناگزیر از تعامل با اجتماع انسانی، انسان نیازمند مورد احترام بودن و نیز محترم داشتن دیگران است، نیازمند دوست داشتن و دوست داشته شدن، این وابستگیها، اگرچه نیاز انسان است و موجبات تامین روحی و روانی او را فراهم میآورد، و به سیر تکاملی او کمک میکند اما در نهایت نباید به فردیت انسان لطمه زده و مرزهای آن را مخدوش کند. انسان با اینکه هزاران تعلق و وابستگی فردی و جمعی دارد و بسیاری از جلوههای انسانی او در همین تعاملها مفهوم پیدا میکند، در نهایت یک فرد مستقل است و طبیعی است که باید به تنهایی نیز دارای تعریف و شخصیتی انسانی باشد و بتواند با اتکا به خویش نیز به زندگی ادامه دهد. صائب در حکمت اخلاقی و تربیتی خویش با تعابیر و شئون مختلفی تلاش دارد ذهن مخاطبش را به این نکته ظریف توجه دهد. صائب برای محبتی که از نوع محبت ارباب به برده و به قصد فرمانبرداری بیشتر، ابراز میشود، نه تنها ارزشی قائل نیست، که ترک این محبت را عین محبت میداند و چاره کار را در قناعت میبیند، چرا که معجزه قناعت میتواند، با آتش دل، عیش چراغ طور را برای آدمی دست و پا کند:
طوق احسان گردن فرمانبران را لایق است
ترک احسان است، احسان مردم آزاد را
***
با دل بیآرزو بر دل گرانم یار را
آه اگر میبود در خاطر تمنایی مرا
***
غیرت من- صائب- از همکار باشد بینیاز
ذوق کار خویش باشد، کارفرمایی مرا
***
صائب ز خون خود می گلرنگ میخورند
زان ایمن از گزند خمارند لالهها
***
به زر و سیم جهان چشم نسازند سیاه
پا به گنج گهر از آبله پا دارند
***
صائب دماغ پرتو منت نداشتم
افروختم به آه، چراغ مزار خویش
***
از خاک برگرفته دست قناعتم
عیش چراغ طور کنم با شرار خویش
روشن نگاه داشتن چراغ امید در دل، علیرغم تمامی بنبستها و مصائب و مشکلات، از رموز سعادت انسان و فائق آمدن بر تنگناها و محاصرههای معنوی و مادی است. کممایگی در طاقت و ناشکیبایی، از عوامل موثر در بداخلاقیهای اجتماعی آدمی است. پرتوقعی و رعایت نکردن حدود حق دیگران از بارزترین جلوههای عوارض این معضل خصلتی است.
صائب با یادآوری مشکلات و مصائبی که تمامی موجودات به گونهای در دنیا با آن دست در گریباناند، تلاش میکند تا با طرح مشترک بودن بخش زیادی از این دشواریها، مخاطب را در تحمل آن یاری دهد و در او ظرفیت بیشتری ایجاد کند. حکمت صائب برای انسان هیچ بنبست بدون راه برونشدی، متصور نیست. انسان آرمانی صائب، کسی است که اگر چون شراب، اسیر شیشه باشد، در هیئت رنگ، راه برونشدی از شیشه پیدا میکند، در افق حکمت صائب، ناشکیبایی مقدمه عشق ناقص است:
ز دستبرد حوادث که جسته است، مسلم
کدام برگ در این باغ زخم ژاله ندارد
***
صائب هزار قاصد یاس آمد و گذشت
چون برق میپرد به رهش چشم ما هنوز
***
بیطاقتی مقدمه عشق ناقص است
از خامی است باده انگور در سماع
***
مرد آن بود که چون می، در شیشه گر کنندش
چون رنگ میتواند از خود برون دویدن
زندگی و دنیا، فراز و فرودها و حوادث تلخ و شیرین آن همه در ورای ظاهر خود، باطنی دارند پر از نشانه و درس، برای آنانی که نگاهی عمیقتر دارند و دلی عبرتگیر، دیده عبرتبین داشتن موجب میشود که بسیاری از تجربههایی که به دست آوردن آن توسط خودمان با صرف هزینه گران مادی و معنوی همراه است را به مدد همین نگاه عبرتبین از زندگی گذشتگان و همعصران خود بیاموزیم، رفتگان در نگاه حکمتمحور صائب، مهمترین منبع عبرتآموزیاند، و چنین است که آشناترین تصویر در هستی برای صائب، نقش پای رفتگان است و حاصل او از عزیزان سفرکرده، مشت آبی است که بر آینه دیده زده است تا خواب غفلت را از دیدگانش بزداید:
حاصل ما ز عزیزان سفرکرده خویش
مشت آبی است که بر آینه دیده زدیم
***
چنین معلوم شد از گوشمال آسمان-صائب-
که بهر محفل دیگر مهیا میکند ما را
***
نیست صائب غیر نقش پای از خود رفتگان
در سواد آفرینش، آشنارویی مرا
از دیگر شگردهای صائب در بیان این حکمتها که موجب تاثیرگذاری بیشتر کلامش میشود پرهیز از زبان امر و نهی مخاطب، به طور مستقیم است. او در شعر، یا حکمتهای اخلاقی را بدون در نظر داشت مخاطب مشخصی به طور کلی مطرح میکند و یا از زبان خود سخن میگوید و بیشتر هم خودش را مخاطب قرار میدهد، خودش را تشویق و خودش را برحذر میدارد و در نهایت از ضمیر جمع اول شخص، استفاده میکند که بهترین موضع برای بیان نکات اخلاقی و ارشادی برای تاثیرگذاری بر مخاطب است. چرا که مخاطب خود را نه در مقابل، که در کنار شاعر میبیند.
چند بیت از دفتر حکمت و معرفت اخلاقمدار صائب را که هرکدام متضمن حکمتی جهتدهنده در تعالی انسان است، حسن ختام این سیر قرار میدهیم:
میشوند از سردمهری دوستان از هم جدا
برگها را میکند باد خزان از هم جدا
***
میپذیرد چون گلاب از کوره رنگ اتحاد
گرچه باشد برگ برگ گلستان از هم جدا
***
ندارد صرفهای آیینه ما را جلا دادن
شود رسوای عالم هرکه رسوا میکند ما را
***
نیست دلگیر آسمان از گریههای تلخ ما
خون ناحق، گل به دامن میکند، قصاب را
***
شکوه صائب، از سرشک تلخ کافر نعمتی است
کعبه با آن قدر، آب شور زمزم خورده است
***
گل از خار سر دیوار میچیند نگاه من
بهار خویش میدانم، خزان خشکسالی را
***
خاک را دامان پر زر میکند فصل خزان
بادها را کیمیاگر میکند فصل خزان
***
سررشته تامل هرکس که داد از دست
چون شمع- صائب-آخر سر در سرزبان کرد
***
صائب این دامن پرگل که بهار آورده است
مزد خاری است که این طایفه در دل دارند
مأخذ تمام ابیات استفاده شده در متن مقاله: گزیده اشعار صائب تبریزی/مهزوش طهوری/انتشارات قدیانی/چاپ چهارم/1386