یک شهید، یک خاطره
کتشلوار
مریم عرفانیان
يکي از دوستان خاطرهای از فرزندم را اینگونه برايم نقل کرد:
زمان ازدواج خواهرش با همديگر براي خريدن لباس به فروشگاه رفتيم؛ وقتي کتشلوارش را انتخاب کرد و پوشيد خيلي برازندهاش بود. در همین حين مرد فقيري وارد فروشگاه شد که وضع مناسبي نداشت. لباسهایش پاره و کثيف بود. محمدکاظم همان کتشلوار و پيراهني که خريده بود را به او داد. مرد فقیر با خوشحالی از مغازه بيرون رفت. متعجب پرسیدم: «اين چهکاری بود انجام دادي؟»
- هر چه با خودم فکر کردم راضي نشدم اين لباس نو رو بپوشم.
- پس خودت چي؟ ديگه پول نداری لباس بخري؟
- بعداً میخرم الان خيلي راضي و خوشحالم.
محمدکاظم، روز عروسي خواهرش با همان لباس قديمي در مجلس حاضر شد!
* خاطرهای از شهید محمدکاظم افشارنژاد
* راوی: محمدرضا افشارنژاد، پدر شهید