تأملاتی در نگاه شهید مطهری به مقوله هنر
بن مایهای الهی در میدان شناخت زیبایی
محمدرضا محقق
مطالعه و بازشناخت اندیشه شهید مطهری در وادی هنر و فرهنگ یکی از مهمترین ملزومات و نیازها برای هنرمندان ماست تا با ارتقای دانش و معرفت خویش در این وادی، بتوانند هم مبانی معرفتی مطمئنی برای خویش فراهم آورند و هم در هجوم سیل آسای شبه اندیشههای به ظاهر مدرن و مترقی ولی به باطن تهی و منحط غرب، از گزند آسیبهای جبرانناپذیر این حوزه در امان باشند.
در این مسیر هیچ چیز به اندازه معرفت و مبانی اندیشگی و نظریه پردازی متقن و موثر، نمیتواند پشتوانه و تکیه گاه قابل اطمینانی برای اهل فکر و هنر ما فراهم آورد. و مع الاسف باید گفت این حیطه دقیقا همان جایی است که کمبودهای بسیار و فقدانهای بیشماری در آن حس میشود و باید بیش از پیش مورد توجه و امعان نظر همگان چه نخبگان دینی و چه اندیشمندان وادی هنر قرار گیرد.
در این مجال نظری داریم بر بخشی از منویات و دیدگاههای اندیشمند بزرگ و متفکر شهید استاد مرتضی مطهری در وادی هنر و زیبایی که میتواند زمینه و بستر خوبی برای استفاده همه هنرمندان عرصه سینما، تئاتر، شعر، ادبیات نمایشی، تجسمی و... به شمار آید، چرا که این معانی و معارف زیربنای فکری همه این قالبهای هنری میتوان بود.
شهید مطهری یکی از معدود کسانی بود که با بن مایهای از فلسفه و عرفان و فقه نگاهی ساختار شناسانه و معرفت اندیشانه به ساحت هنر داشت.او هنر را در آوردگاه دین و از منظر آیین به عنوان پدیدهای انسانی که معطوف و ملهم از حقیقت ربانی جهان خلقت است مورد مداقه قرار داد و در این مسیر توانست نمایههایی ارزش مند و قابل استفاده در حوزه اندیشه اسلامی در باب هنر فراهم آورد.این در حالی است که سیر تطور نگاه اندیشمندان اسلامی به حوزه هنر و فرهنگ از منظر شناخت و تعامل چندان نحیف و اندک است که میتوان گفت شهید مطهری از جمله معدود متفکرینی است که به این حوزه ورود داشته است.
ایشان هنر را در وجه مفهوم شناسی، الاهیئتی و انسان شناختی مورد توجه قرار میدهد و در واقع بابی را برای ورود سایر اندیشمندان به این حوزه باز میکند. وجهی که در مطالعات و نظریه پردازیهای شهید مطهری بسیار حایز اهمیت است نوع توجه و تمرکزی است که ایشان به مایههای معرفتی و آسمانی حضور انسان و فطرت او در ساخت و ساختار هنر دارد.
در واقع شهید مطهری هنر را از موضع و پایگاه دین و فلسفه دین میبیند و همین امر هم باعث میشود که حتی قالبها و ساختهای به ظاهر مادی و به صورت عادی، که برای دیگری وجهی کاملا دیالکتیک، تماتیک و استتیک دارد، برای او معنا و حتی تصویری الهیاتی و معرفتی بیابد. و در نظر داشته باشیم که چنین رویکردی در حالی از شهید مطهری عرضه میشود که نوع علمای شیعی بر خلاف عالمان دینی در کلیسای مسیحیت، نه تنها نگاه جانبدارانه و استفاده گرانه از هنر نداشتهاند بلکه اساسا ورودی به این حیطه حتی از باب معرفت شناسی و موضوع شناسی نیز نمیکردهاند که دلایل چنین رویکردی در جای خود قابل بررسی و تأمل و نقد و نظر است.
اما در ورود معرفتی شهید مطهری به عرصه هنر علاوه بر مبانی فلسفی و دینی میتوان چند نکته دیگر را نیز مدنظر و مورد اشاره قرار داد. اینکه مطهری مبتنی بر نظریه ورود میکند و در این زمینه عمیقا به مبانی زیبایی شناسی توجه و تأمل دارد و آن را رد نکرده و به کناری نمینهد.مثلا در بحث زیبایی شناسی ضمن نقل اقوال مختلف از ارسطو و افلاطون گرفته تا دیگران به نقد جدی آن میپردازد.به عبارت دیگر مطهری در این حوزه به شدت به مبانی هنر معطوف است و آن را مطمح نظر قرار میدهد. از سوی دیگر و جالبتر اینکه او هرگز نگاهی ابزاری و مقطعی و از منظر استفاده و سوء استفاده از هنر حتی در قامت دفاع از دین ندارد.
خیلی بهجت آفرین و امیدبخش و افتخارآمیز است وقتی بدانیم شخصیتی همچون شهید مطهری در آن دوران به خصوص در زمانی که حوزه فکر، فقه و فلسفه اسلامی کمترین توجه و تنبهی نسبت به مقوله هنر نداشت، چنین آزاداندیشانه و نوگرا و هویت مند و هنر شناسانه با مقوله پیچیده هنر برخورد علمی و نظری آن هم با رویکرد نقد و تحلیل میکند. البته روحیه علمی شهید مطهری اساسا مبتنی بر شناخت مباحث مستحدثه و نیازهای ضروری زمان و مکان در انتخاب اولویتهای فکری و نظریه پردازی در آن حوزهها بود و مبتنی بر چنین رویکردی، رفتارشناسی اندیشمندانه ایشان در این حوزه اصلا بعید نیست.
نکته دیگر اینکه مطهری گرچه یک فیلسوف صدرایی بود لکن تنقیح منظر او در باب هنر صرفا بر مبانی فلسفه و منطق و عرفان استوار نیست و در این باب چه بسا بتوان گفت بیش و پیش از همه سیطره متن مقدس و مبانی اعتقادی ملهم از آن که مشخصا از قرآن و سنت و برآیندهایش که کلام اسلامی و احادیث و روایات حضرات معصومین(ع) باشد حضوری جدی و جانانه داشت.
مطهری زیبایی را «مما یدرک و لا یوصف» میداند که درک میشود اما توصیف نمیشود. در همین نقطه است که او با نقد نظر افلاطون که زیبایی را قابل تعریف مبتنی بر همان رویکرد معرفتی پیش گفته مینویسد: «افلاطون برای زیبایی تعریفی کرده است که اولاً معلوم نیست تعریف درستی باشد و ثانیاً، بر فرض درست بودن، تعریف کاملی نیست. او گفته است زیبایی عبارت است از هماهنگی اجزاء با کل. اگر کل و مجموعهای دارای اجزاء متناسب باشد زیباست». و در تحلیل این نظریه میافزاید: «بر فرض که این تعریف صحیح باشد، خود تناسب یک تعریف خاصی است و نمیتوان در زیباییها بیان کرد که آن چیست. مثلاً در آب به نسبت معینی اکسیژن و هیدروژن وجود دارد در حالی که در زیبایی نمیتوانیم اندازه و نسبتی را معین کنیم.» از همین جاست که میتوانیم رویکرد فکری مطهری را در مقوله هنر بیابیم: «اگر خواسته باشیم حقیقتی را درک کنیم ضرورتی ندارد که آن را بدانیم و تعریف کنیم.»
یعنی نقد جدیترین نقطه ثقل تفکر هنر برای هنر که رهاوردش هدم و حذف هر چیزی ورا و فرای هنر است:
«شکی در وجود زیبایی نیست، قدر مسلم در خارج چیزی به نام «زیبایی» وجود دارد خواه انسان زیبایی او را درک کند خواه نکند مانند خیلی چیزهای دیگری که در عالم وجود دارد». در ادامه مطهری به بحث مهم و ریشهای انواع هنر میپردازد. و در همین مسیر است که عوالم دیگری منبعث از اندیشه الهی در وادی هنر طرح و به رنگ آمیزی فطری و دینی این حیطه منجر میشود:
مطهری زیباییها را به زیباییهای محسوس، معقول و معنوی تقسیم میکند و این نوع تقسیم بندی را از قرآن اخذ میکند. او به مصداق آیات شریفه 6 سوره نحل، آیه 7 سوره حجرات، زیباییهای طبیعی را به مثابه زیباییهای محسوس و ملکات اخلاقی (مانند صبر جمیل، عفو جمیل) و هجرت زیبا را به عنوان زیباییهای معقول قلمداد کرده است. و این همان رویکردی است که در ابتدای این مقاله بدان اشاره کردیم. توجه به مبانی هنر و استنباط حقایق و معارف فطری و ایمانی از متن و بطن آن فارغ از نظریههای منحطی همچون ظرف و مظروف.
مطهری در ادامه همین مسیر است که یادآوری میکند بعضی از اندیشمندان، زیباییها را اولاً منحصر به زیباییهای طبیعی و محسوس میدانند، ثانیاً آنها را تابعی از غرایز انسانی تلقی کردهاند. مسلماً این تلقی از زیبایی نمیتواند پاسخ گوی تمام کیفیاتی باشد که در انسان موجد احساسات زیباییشناختی میشوند. زیباییهای سپیده دم، طلوع آفتاب، شفق، گلها و غیره که موجد حظ زیبایی شناسی میشوند ناشی از غریزه جنسی نیستند و فارغ از کنشهای جنسیاند. او بین زیبایی و خوب یک رابطه برقرار میکند و معتقد است «اساساً خوب در هر حس، زیبایی آن حس است، خوب در چشم زیبایی در چشم است. خوب در گوش، زیبایی در گوش است. خوب در لامسه، زیبایی در لامسه است. خوب در ذائقه، زیبایی در ذائقه است و خوب در شامه، زیبایی در شامه است.»
شاید بتوان گفت پاشنه آشیل شناخت هنر و مرز میان نظریه هنر برای هنر و نگاهی که در شناخت و تبیین هنر معطوف به اندیشه دینی و نگاه فطری است همین باشد که:
«در میان فلاسفه و اندیشمندان غربی افرادی یافت میشوند که به زیباییهای غیرمحسوس نیز معتقدند، اما عمده تاریخ هنر اروپا پیرامون بازآفرینی زیبایی محسوس که همان زیبایی طبیعی باشد شکل گرفته است. نظریه افلاطون و ارسطو که هنر را محاکات طبیعت میدانستند بر سراسر تاریخ هنر غرب سایه افکنده است. حتی به اعتقاد من هنر مدرن اروپا که از ربع آخر قرن 19 آغاز میشود و تقریباً تمام قرن 20 را پوشش میدهد علی رغم بعضی دیدگاهها که آن را انقطاع در سیر تاریخی هنر غرب میدانند، بر دیدگاههای فلسفه هنر یونان و محاکات استوار است و هنری طبیعت گراست.»
نگاه طبیعی و مادی هنرمند را صرفا ناقل حس میداند از محسوسات به عالم فکر و برداشت او را بیهیچ منظر و مرعای فکری، صرفا یک پروسه طبیعی و مادی میداند اما نگاه معرفتی و دینی علاوه بر این قایل به یک درک و دریافت فرامادی و ورای محسوسات صرف است. از همین جاست که مرز میان معنا و ماده شکل مییابد و هرچه به پیش میرود به نتایج و توابع و اثرات متنوع فکری و دستاوردهای مادی یا معنوی منجر میشود.
همین مسیر است که باعث میشود در طول سیر تطور هنر غرب شاهد مادیگری در قالب پروسه طبیعت گرایی منفک از معنویت برسیم در حالی که مسئله در هنر شرق اساسا متفاوت است و اساسا این معنا و معنویت است که سیطرهای بلامنازع حتی بر قالب و حس و صورت دارد.
برخلاف آنچه دستاورد هنر غرب پیش و پس از قرن 19 است و برخلاف آنچه در سیر تطور هنر ماده گرا چه از نوع کلیسایی و چه از شکل غیرمذهبی و ساخت گرای صرفش در تاریخ معاصر وجود دارد، در اندیشه متفکر دینی و مبتنی بر مفاهیم نقد عقلی و تحلیلی علمی و اتفاقا مبتنی بر مقتضیات خاصیت هنر، آبشخور زیبایی و منشأ هنر نه تنها ماده و محسوسات صرف بلکه معنویت، اهورا، فراماده و در عبارتی دقیقتر و رساتر «خدا»ست.
مطهری منشأ «زیباییهای طبیعی» یا «زیباییهایی که توسط انسان آفریده میشود» را که همان «هنر» است، خدا میداند و همین امر فارق میان او و فلسفه غرب است. وقتی فلاسفه یونان هنرمند را منعکسکننده صرف زیباییهای طبیعت میدانند مطهری هنر را «محصول و منعکسکننده درونیات و روح هنرمند میداند. اگر هنرمند درونی پاک و مطهر داشته باشد هنر او نیز پاک و مطهر خواهد بود.»
این وجهی است که در آثار دو متفکر دیگر معاصر نیز ظهور و بروز دارد. علامه محمد تقی جعفری و شهید سید مرتضی آوینی که هر دوی این بزرگان گرچه از محملها و پایگاههای متفاوت اما در مجموع با یک رویکرد و از یک منظر معنوی و الهی و معرفتی به مقوله هنر پرداختهاند و ریشههای فلسفی آن را با منویات عرفانی و دینی به خوبی درآمیخته و نظریه پردازی کردهاند.
بلبل از فیض گل آموخت سخن ورنه نبود این همه قول و غزل تعبیه در منقارش
آری؛ هنر از منظر شهید مرتضی مطهری نه تنها منفک از عالم معنا و دین باوری و خداپرستی نیست بلکه منشأ هنر که همان زیبایی است تماما از آبشخور الهی و ربانیش میآشامد و این رمز ماندگاری هنر دینی در طول تاریخ بشریت از قرون و اعصار گذشته تا امروز و تا فردای جهان است.
وای کاش هنرمندان ما با تأمل و تدقیق در این مبانی اندیشگی بار معرفتی خویش را در این وادی افزوده و مسلح به سلاح شناخت، خود را در برابر سیل آبهای تخدیرکننده هنر ماده گرای صرف مصون سازند و راهی را ادامه دهند که اتفاقا به ماندگاری و پایداری هرچه بیشتر و پیشتر آنها یاری خواهد رساند. راهی که تنها از مسیر معرفت و معنویت الهی میگذرد و نه تلقیات ابتر و فشل و منحطی همچون هنر برای هنر!