به بهانه چهارمین سالگرد کوچ آرام پیرِ عرصة ادبیات داستانی، امیرحسین فردی
نام یا اندیشه و مرام؟
زهره یزدانپناه قرهتپه؛ نویسنده، پژوهشگر و مستندساز
احوال ناخوش روزگارمان، در عرصههای مختلف، دامن عرصة فرهنگ و هنر و ادب را هم گرفته است، پیرمرد!
دردآور است، برای پیرمرد! دردآور؛ وقتی بعضیها، فقط نام بردن از او را تکلیف خود میدانند و از حرف حسابش حرفی نمیزنند. در برابر مواضعش در مورد مسائل مختلف، سکوت میکنند و در برابرعملکردش در صحنههای فراموشنشدنی و تاریخی، خود را به ندانستن میزنند و نفهمیدن.
اولین پنجشنبه همین ماه رجب بود که به دیدارش رفتم؛ در بهشتزهرا. برای زیارت اهل قبور رفته بودم؛ در لیله الرغائب، دهم فروردین. به دیدار پیرمرد هم رفتم؛ به دیدار پیر عرصه فرهنگ و ادب و هنر که اکنون چند سالی میشود که در قطعه هنرمندان آرمیده است؛ گوشهای دنج در همان اول نبش قطعه، نزدیکی زیر پایش هم، درختی. مزارش خیس بود. به یقین، قبلاش کسی یا کسانی آنجا بودهاند. شاید خانوادهاش آمدهاند تا نوهدار شدن پیرمرد را به او تبریک بگویند که دو ماهی میشود، پا به عرصه این جهان گذاشته است؛ طلوعِ «بامداد»، نوه پیرمرد یا همان آقاجانِ مهربان مریم که اکنون مادر شده است و یک خواهر و دو برادرش؛ شاید هم دوستی، آشنایی و یا همسنگری در عرصة ادب و هنر به دیدارش آمده است؛ یا شاید هم یکی از همان بچههایی که بعد از پیروزی انقلاب اسلامی سال 57، از روزگاری در دهه شصت یا هفتاد و یا حتی دهه هشتاد، از خوانندههای پر و پاقرص مجلة کیهان بچهها بوده است و کودکیهایش را با این مجله مشهور و رایج کودکان گذرانده است و قلم پیرمرد که آن روزها، هنوز مو سپید نکرده بود و اکنون آن کودک دیروز، امروز بزرگ شده و به یاد آن روزهای شیرین و فراموشنشدنی، به دیدار پیرمرد شتافته است؛ یا شاید هم، آن کودک دیروز، امروز همراه کودک خردسال خود آمده تا به او بگوید، آن کسی که زیر این خروارها خاک سرد، آرام خفته است، همهکارة عشق کودکیهای او بوده است؛ سردبیر و مدیرمسئول کیهان بچهها و عشق خیلی از بچههای آن روزهای گذشته و فراموشنشدنی و در واقع، آقاجانِ مهربان همة بچههایی که به هر طریقی او را میشناختند و یا نمیشناختند و آقاجانِ مهربان همة بچههایی که او، به هر طریقی آنها را میشناخت و یا نمیشناخت. به هرحال هر که بوده، حتماً چنان شناختی از او داشته است که آن شناخت و خاطرات دلنشین آن، در سال نو و اولین پنجشنبه ماه رجب، او را به سراغ مزار پیرمرد کشانده است.
قطعة هنرمندان شلوغ است؛ نگاهی به مردمی میکنم که با لباسهای نو در میان مزارها، دنبال مزار یا مزارهای آشنایی میگردند و نگاهی به مزار پیرمرد که هنوز آب اطراف چهره نقش بسته بر سنگ مزارش، خشک نشده است.
همانجا مینشینم، انگشتم را روی سنگ مزار میگذارم و زیرلب زمزمه میکنم تا دوباره، حمد و سورهای هدیهاش کنم. بعد هم، همانجا به درخت نزدیک زیر پایش تکیه میدهم و زُل میزنم به تصویر روی مزار. چهارمین سال است که وقتی گذارم به سر مزارش میافتد، دیگر نیازی نیست چیزی را بر زبان جاری کنم و بلند حرف بزنم؛ چون چهار سال است که پیرمرد، دیگر از قید و بند دنیایی و تعلقات جسمانی آزاد است و میتواند حاضر باشد و ناظر؛ همین که از هر چیزی که فکرم را به خود مشغول میکند و روحم را میآزارد و یا از هر چیزی که از دلم میگذرد و قلبم را به درد میآورد، میتواند آگاه باشد، برای دردمندانه گفتن من و صبورانه شنیدن پیرمرد، کافی است.
هرچه باشد، من هم مثل او و مثل بعضیهای دیگر، از اهالی همان وادیام که او از اهالی آن است؛ وادی فرهنگ و ادب و هنر و نیز، مثل او و مثل همان بعضیهای دیگر، اهل قلم و از اهالی درد و وادی رنج. همین که پیرمرد، بشنود و برای این اوضاع و احوال، دعا کند، کافی است. دلم نمیخواهد پیرمرد را ناراحت کنم؛ اما حتماً آگاه است که چه روزگار ناخوشی دارد این روزگارمان، در عرصههای مختلف؛ عرصة سیاست، عرصه اجتماع، عرصة اقتصاد و حتی عرصة فرهنگ و ادب و هنر، که هیچگاه از دیگر عرصهها جدا نبوده است و احوال ناخوش هرکدام، بر دیگری اثر گذاشته است و آخرش هم، دامن عرصة فرهنگ و ادب و هنر را گرفته است؛ یعنی عرصهای که پیرمرد هم، مثل خیلیهای دیگر، سالها برای آن مو سپید کرده است و اکنون، مدتهاست که مثل سایر عرصهها، احوال خوبی ندارد و ناخوشی از سرورویش میبارد و برایش، از سوی برخی که متولی آنند و رسالتشان هم همین است، نه دردشناسی میشود و نه، درمانشناسی. انگار واژههای «هنر متعهد»، «هنرمند متعهد»، «هنر رحمانی» و «هنر شیطانی» و یا «جایگاه اخلاق در هنر و هنرمند»، شناخت و حفظ «آرمانها و ارزشهای انقلاب اسلامی و هشت سال دوران دفاع مقدس» و حتی مفاهیمی مثل «انقلابی و انقلابیگری»، «بصیرت»، «جریانشناسی و دشمنشناسی» و مفاهیمی از این دست، یا تعریفی ندارند و یا اگر تعریفی هم برای آنها هست - که هست-، فقط متعلق به دنیای سخن است از آن پا فراتر نمیگذارد و به عرصة عمل، ورود نمیکند و در عملکردها ساری و جاری نمیشود.
حتی درباره خود پیرمرد هم، همینطور است و همین شیوه به کار میرود، چه برسد به عرصه فرهنگ و ادب و هنر! مثلاً در مورد خود پیرمرد هم، انگار تکلیف بعضیها این است که فقط درجشنوارهها، اسمی از آن مرحوم ببرند و بعد، هیچ و هیچ و هیچ؛ یعنی نه ادامه راه و نه ادامه اندیشه او. مثلاً همانهایی که با هزار ادعای انقلابی و انقلابیگری و حتی برخیهایشان با ادعای ولایت و ولایتمداری، اما با پیشه کردن شیوههای تساهل و تسامح، تکلیف خود میدانند که در مراسمها و جشنوارهها، فقط با بردن نام او، یادش را گرامی بدارند، به خاطر همان شیوههای تسامح و تساهل و در حقیقت، نفاق فرهنگی و ادبی و هنری، انگار هیچوقت از خودشان نمیپرسند اگر پیرمرد الان و در این اوضاع و احوال سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی و ادبی و هنری زنده بود و حضور داشت، چه در سطح داخلی و چه در سطح بینالمللی، حرف حساباش چه بود؟! چه میکرد و چه موضعی میگرفت؟! در حالی که عرصه فرهنگ و ادب و هنر در همة ابعاد آن، جدای از عرصه سیاست و اجتماع و اقتصاد و سایر عرصههای موجود نیست که متأثر از آنها نباشد و اصلاً نمیتواند متأثر نباشد.
مثلاً چطور میشود از پیرمرد، نام برد و یاد کرد و به موضع او، در برابر جریان فتنه سال 88 که اثرات مخرب آن هنوز از جامعه رخت نبسته است، توجه نکرد و درباره موضعگیری و عملکردش در این باره، حرفی نزد! چطور میشود از پیرمرد، یاد کرد و موضع او درباره دگراندیشی و روشنفکری و استحالههای برخی کمظرفیتهای به اصطلاح هنرمند، حرفی نزد که شاهد مثالش، همان نامه او به محسن مخملباف است که روزی از کسانی بود که به حوزه هنری و حتی مسجد جوادالائمه رفت و آمدی، نه چندان کم داشت و روزگاری، مثل بچهای چموش، چنان سر به هوایی کرد تا عاقبتش این شد که چنین فرو بپاشد که روی زمین گم شود و در همان دوران، نصیحتهای پیرمرد به این بُریده از آسمان و گم شده در روی زمین را فراموش کرد؟! چطور میشود، از پیرمرد حرف زد و از او یاد نمود و حرفی از ولایتمداریاش نزد و به موضعش در برابر ولایت و رهبری، چه در دوران امام راحل و چه بعد از رحلت ایشان و در دوران مقام معظم رهبری، هیچ اشارهای نکرد؟! کسانی که به نام او جشنواره به پا میکنند و یا کسانی که تنها پُز خود را درحضور پیرمرد در مراکز و انجمنها و تشکیلات فرهنگی و ادبی و هنریشان میدانند و یا کسانی که تنها تکلیف خود را در یادکردن پیرمرد فقط در مراسمها و جشنوارهها میدانند، آیا تا به حال از خود پرسیدهاند، اندیشه و مرام پیرمرد چه بوده است و عملکرد و موضعاش در برابر مسائل مختلف چه بوده و چگونه بوده است؟!
اینها همان کسانی هستند که دانسته و ندانسته، وقتی در عرصة تولیت و مدیریت فرهنگی و هنری و ادبی هم قرار میگیرند، پا را از مرحلة سخن فراتر نمیگذارند و تنها هنرشان، فقط حرف است و حرف است و حرف. مثل برخی از همان کسانی که وقتی در تولیت و مدیریت سایر عرصهها قرار میگیرند، تنها هنرشان، حرف است و حرف است و حرف. همین است که مدتهاست روزگارمان، در عرصههای مختلف حال خوشی ندارد و احوال ناخوش آن، دامن عرصه فرهنگ و هنر و ادب را هم گرفته است و مثل سایر عرصههای موجود، ناخوشی از سر و روی آن میبارد.