به بهانه چهلمين روز هجران زنده یاد احمد عزیزی
مثل خوابِ میخک
عزیز آذین فرد
دوشنبه شانزدهم اسفند 1395 در شبکههای اجتماعی خبر دست به دست میچرخد. حوالی عصر نفسهای شاعر چیره دست انقلاب پس از 3285 روز (9 سال) بیماری پررنج و دیرپای به شماره افتاده است و تیم پزشکی هم نتوانستهاند کاری برای وی انجام دهند. سرانجام طولانیترین تراژدی عرصة ادب و هنر به نام شاعری شورمند رقم میخورد که در عالم ملکوت بدون تکلم با عزیزترین عزیزان خلوت کرده است. او مثل میخک، آتشفشانی از احساسات بسیار عمیق و عشقی تحسین برانگیز داشت. درسهای هماره سرسبزبودن را یادآوری میکرد و مشقهای پژمردگی و بدمردگی را دائما خط میزد. آری او از نسل گل میخک بود.
احمدِ عاشق، رونق بازار شاعرانـگی اش را مدیون طبع ممتاز قهرمان علقمه میدانست.
احمد عاشق بگوی، مدح اباالفضل شاه
کز اثر طبع توست، رونق بازار من
او با کفشهای مکاشفه، در باغستان معرفت قدم میزد و در سایه سار گل یاس میآرمید. سحر و هرگاه مرغ دلش هوای ناله به سرش میزد با مشاهدة اشک یاس، بوی مهربانی و عطر جوانی را به پیغمبران خانهها هدیه میفرستاد:
عشق من پاییز آمد مثل یار
باز هم، ما باز ماندیم از بهار
احتراق لاله را دیدیم ما
گل دمید و خون نجوشیدیم ما
باید از فقدان گل خونجوش بود
در فراق یاس، مشکی پوش بود
یاس بوی مهربانی میدهد
عطر دوران جوانی میدهد
یاسها یادآور پروانهاند
یاسها پیغمبران خانهاند
یاس در هر جا نوید آشتی ست
یاس دامان سپید آشتی است
در شبان ما که شد خورشید؟ یاس!
بر لبان ما که میخندید؟ یاس!
یاس یک شب را گل ایوان ماست
یاس تنها یک سحر مهمان ماست
در خسوف شقایقها با آوازی شرجی، لب به اعتراض میگشود و سایه افکندن اشرافیت و ویلا نداشتن مولا را فریاد میزد:
«تهران ـ فرمانيه ـ نبش ديباچي شمالي ـ مجموعة مسكوني يأس فلسفي ـ يك بنز سياسي ـ چند دختر پانكي كه از دانسينگ زيرزميني آمدهاند، شب و ياسهاي خوشبو، اشرافيت مرموزي سايه افكنده بر استخر، رؤياي ليلا در جزاير مجنون...
صفحة آگهيها بر گرام روزنامه: يك ويلاي سه خوابه مجهز در شماليترين قسمت تهران به فروش ميرسد، يادبود: سومين سال عروج عارفانة دو فرزند شهيدمان، مهندس احمد بيدار و ابوذر بيدار را در بهشتزهرا گرامي ميداريم.»
دردهایش اگر چه مثل دردهای مردم زمانه نبود، درد مردم زمانه بود. مردمی مستأجر و مستأصل که باید حتی کرایه خانه را صرف به دست آوردن سلامت کنند:
«كفشهايت درماندهاند، دستهايت به جستوجوي عبث بركشالة رانهايت فرود ميآيد، آيا عينكت را در خواب گم نكردهاي، آيا كرايه خانة اين ماهت را به حساب پسانداز دكتر متخصص حلق و بيني نريختهاي؟»
آنگاه که دلش هوس نوشیدن یک لیوان شطح داغ میکرد، پر امید و انتظار نگاهش را میچرخاند به سمت زیباترین منظومة محبت. زیرکانه در تاریک روشن سحرگاه اجابت رمز تماس را به یکی از بهترینها ارسال میکرد. شاید او به یاری اش بیاید و آیینه اش را غرق کارت پستالهای کروبیان کند!
روحش شاد و یادش همیشه جاویدان باد.