بیتو بهار دل زمستان است برگرد(چشم به راه سپیده)
قطره شدم که...
مجنون شدم که راهی صحرا کنی مرا
گاهی غبار جاده لیلا، کنی مرا
کوچک همیشه دور ز لطف بزرگ نیست
قطره شدم که راهی دریا کنی مرا
پیش طبیب آمدهام، درد میکشم
شاید قرار نیست مداوا کنی مرا
من آمدم که این گرهها وا شود همین!
اصلاً بنا نبود ز سر وا کنی مرا
حالا که فکر آخرتم را نمیکنم
حق میدهم که بنده دنیا کنی مرا
من، سالهاست میوه خوبی ندادهام
وقتش نیامده که شکوفا کنی مرا
آقا برای تو نه! برای خودم بد است
هر هفته در گناه، تماشا کنی مرا
من گم شدم؛ تو آینهای گم نمیشوی
وقتش شده بیائی و پیدا کنی مرا
این بار با نگاه کریمانهات ببین
شاید غلام خانه زهرا کنی مرا
علیاکبر لطیفیان
خدا کند برسد
خدا کند که بهار رسیدنش برسد
شب تولد چشمان روشنش برسد
چو گرد بر سر راهش نشستهام شب و روز
به این امید که دستم به دامنش برسد
هزار دست پر از خواهشند و گوش به زنگ
که آن انارترین روز چیدنش برسد
چه سالها که درین دشت، خوشه چین ماندم
که دست خالی شوقم به خرمنش برسد
بر این مشام و بر این جان چه میشود یارب!
نسیمی از چمنش بویی از تنش برسد
خدای من دل چشم انتظار من تا چند
به دور دست فلک بانگ شیونش برسد؟
چقدر بر لب این جاده منتظر ماندن؟
خدا کند که از آن دور توسنش برسد
تمرین دیدن
شنیدم مژده تابیدنت را
ندارم فرصت فهمیدنت را
به خورشید زمینی خیره ماندم
که تمرین کرده باشم دیدنت را
قنات تشنه
دلیل عشق مادرزادی ما
بیا تا جان بگیرد شادی ما
بجوشد رشتهرشته از دل خاک
قنات تشنه آبادی ما
حبیب نظاری
غیبت کبری
عمریست که از حضور او جا ماندیم
در غربت سرد خویش تنها ماندیم
او منتظر است تا که ما برگردیم
مائیم که در غیبت کبری ماندیم
دل به دل یار
دنیا به دور شهر تو دیوار بسته است
هر جمعه راه سمت تو انگار بسته است
کی عید میرسد که تکانی دهم به خویش؟
هر گوشه از اتاق دلم تار بسته است
شبها به دور شمع کسی چرخ میخورد
پروانهای که دل به دل یار بسته است
از تو همیشه حرف زدن کار مشکلی است
در میزنیم و خانه گفتار بسته است
باید به دست شعر نمیدادم عشق را
حتی زبان ساده اشعار بسته است
وقتی غروب جمعه رسد، بیتو، آفتاب
انگار بر گلوی خودش دار بسته است
میترسم آخرش تو نیایی و پر کنند
در شهر، شاعری ز جهان، بار بسته است
نجمه زارع
جمعههای بیتو
از روز اول دل به عشق تو سپردم
جمعه به جمعه بین ندبه غصه خوردم
حرف تو که آمد وسط... مثل همیشه
دندان حسرت را به روی هم فشردم
تو آبرو دادی به من یک عمر... اما
من آبروی خویش را پیش تو بردم
امروز هم قسمت نشد برگردی آقا
امروز هم از داغ دوری تو مردم
از حد خود دیگر گذشت... ای جان زهرا(س)
این جمعههایی که بدون تو شمردم
بی تو بهار دل زمستان است برگرد
سهم نگاهم برف و باران است... برگرد
اسماعیل شبرنگ
بگو برگردد
اگر به راه تو مژگان دیده تر گردد
تمام دشت امیدم پر از ثمر گردد
به گوش باد صبا خواندهام که این جمعه
بگو که یوسف زهرا به خانه برگردد
مجید قاسمی