کد خبر: ۳۱۱۷۴۴
تاریخ انتشار : ۰۷ خرداد ۱۴۰۴ - ۲۰:۲۴
حقوق بین‌الملل پس از غزه 

بحران مشروعیت یا بحران ساختاری؟

 
 
 
دکتر محمدخلیل الموسی
از زمان تجاوز نظامی اسرائیل به نوار غزه در اکتبر ۲۰۲۳، جنایات گسترده و سیستماتیک بین‌المللی در این جنگ توسط سازمان‌های بین‌المللی ثبت شده است؛ این جنایت‌ها و از جمله مهم‌ترین آن یعنی نسل‌کشی پرسش‌های عمیقی را در مورد اثربخشی حقوق بین‌الملل و انعطاف‌پذیری آن در برابر الزامات و چالش‌های واقعیت مطرح کرده است. غزه نه‌تنها لحظه‌ای افشاگرانه از نقض فاحش حقوق بشر و قوانین بشردوستانه بین‌المللی، بلکه بحرانی بنیادین در ساختار خودِ قوانین بین‌المللی بوده است. شکی نیست که روند غالب در جهان غرب، حتی در میان متخصصان حقوقی،‌ حقوق بین‌الملل را صرفاً یک «ضمیمه» می‌داند که هیچ فایده‌ای برای مطالعه یا کاربرد آن ندارد. این مفهوم ناشی از فقدان دانش فلسفی و جامعه‌شناختی و ناتوانی طرفداران آن در درک تعارض بین عدالت و حاکمیت، یا حق و قدرت، در هر نظام حقوقی یا نظام اجتماعی است. در هر صورت، در این مقاله تلاش خواهیم کرد تا واقعیت حقوق بین‌الملل را در مواجهه با نسل‌کشی در غزه تشخیص دهیم و چشم‌اندازهای حقوق بین‌الملل پس از غزه را بررسی کنیم.
سکوتی مشکوک
علی‌رغم مفاد قانونی صریح کنوانسیون نسل‌کشی ۱۹۴۸ که کشورهای عضو را موظف به جلوگیری و مجازات اقداماتی می‌کند که با هدف نابودی کامل یا جزئی یک گروه ملی، قومی یا مذهبی انجام می‌شوند، جامعه بین‌المللی اقدام مؤثری برای متوقف کردن تجاوز نظامی اسرائیل علیه غیرنظامیان در غزه و جنایات نسل‌کشی، جنایت علیه بشریت و جنایات جنگی ناشی از آن انجام نداده است. دیوان بین‌المللی دادگستری در حکم خود که در تاریخ ۲۶ ژانویه ۲۰۲۴ در پرونده‌ای که توسط آفریقای جنوبی مطرح شده بود، صادر شد، وجود «احتمال معقول نسل‌کشی» را به رسمیت شناخت و از اسرائیل خواست تا اقدامات فوری برای جلوگیری از آن انجام دهد. با این حال، ادامه این عملیات علی‌رغم این، سؤالاتی را در مورد اثربخشی نظام حقوقی بین‌المللی در حفاظت از جمعیت‌های آسیب‌پذیر، به‌ویژه هنگامی که قدرت نظامی و سیاسی در دست مجرم است، مطرح می‌کند.
حقوق بین‌الملل برای اقویا
بحران حقوق بین‌الملل را نمی‌توان بدون نگاه به ریشه‌های تاریخی آن درک کرد. حقوق بین‌الملل در یک بستر استعماری وضع شد و فلسطین یکی از برجسته‌ترین قربانیان آن بود، که با اعلامیه بالفور آغاز شد و با نظام قیمومیت بریتانیا پایان یافت، نظامی که آوارگی مردم فلسطین، صاحبان اصلی این سرزمین، را مشروعیت بخشید.
نادیده گرفتن این ساختار تاریخی منجر به خوانش سطحی متون حقوقی می‌شود و تداوم بی‌عدالتی به نام قانون را تقویت می‌کند. «مارتی کاسکنیمی» خاطرنشان کرده است که حقوق بین‌الملل از «بحران نمایندگی» رنج می‌برد، زیرا به نفع کشورهای مسلط تنظیم شده و بدون مشارکت واقعی آنها در تدوین آن، برای کشورهای ضعیف اعمال می‌شود. برای درک عمیق این موضوع، بیایید به نمونه‌های روشنی که از جنگ ادعایی آمریکا علیه تروریسم و ​​تجاوز وحشیانه علیه غزه، لبنان و یمن الهام گرفته شده‌اند، نگاهی بیندازیم. در واقع، ویژگی‌های اساسی جنگ علیه تروریسم و ​​جنگ وحشیانه نسل‌کشی علیه غزه و لبنان به ما این امکان را می‌دهد که بگوییم با چیزی رو‌به‌رو هستیم.
در ادبیات حقوق بین‌الملل به طور کلی و فلسفه حقوق بین‌الملل اصطلاحی وجود دارد به نام «لحظه ویتوریایی» در نظام حقوقی بین‌الملل. این اصطلاح به نام یکی از پیشگامان اولیه نظریه حقوق بین‌الملل، ویتوریا، نامگذاری شده است. «لحظه ویتوریایی» به لحظه‌ای اشاره دارد که مفهوم «دیگری» از طریق رویکرد ویتوریایی به نظریه حقوق بین‌الملل، رویکردی مبتنی بر تمایز بین «متمدن» و «غیرمتمدن» تدوین می‌شود، و این همان چیزی است که ما از نتانیاهو شنیدیم. این صورت‌بندی مفهومی منجر به اعمال اصولی با ماهیت تهاجمی نسبت به دیگران می‌شود، مانند دفاع از خود، حملات پیشگیرانه، مداخله بشردوستانه، قیمومیت و تغییر یا دگرگونی (خاورمیانه جدید). اینها همه اصول و نظریه‌هایی هستند که قانون موجود را تهدید می‌کنند و به ساختن «دیگری» با هدف حذف آن از حاکمیت قانون کمک می‌کنند و آن را مترادف با بربریت و بی‌تمدنی می‌دانند. در نتیجه، این امر ارتباط حقوق بین‌الملل معاصر را با زمینه تاریخی آن، که قبلاً به آن اشاره کردیم، تأیید می‌کند. این دولت «جنگ علیه تروریسم» و سپس جنگ وحشیانه نسل‌کشی را علیه کشورها و گروه‌های اسلامی به طور کلی آغاز کرد. یعنی، این یک جنگ اعلام‌شده علیه «شرق» است، که در ذهنیت غربی، حداقل از زمان جنگ‌های صلیبی، نمایانگر «دیگری افراطی» بوده است که «غرب متمدن» باید به آن پاسخ دهد و آن را به الگویی خاص تبدیل کند که امنیت آن و امنیت تمام بشریت را تضمین کند در این مورد، به نظریه حقوق بین‌الملل ویتوریا بازمی‌گردد، اما با آن از این نظر تفاوت دارد که امپریالیسمی با گرایش مانوی توخالی است که بین اردوگاه شر و اردوگاه خیر تمایز قائل می‌شود. این لحظه‌ای است که پایه‌های نظام حقوقی بین‌المللی معاصر و اصول اساسی سازمان ملل متحد را لرزانده است. امپریالیسم دفاعی ‌به رهبری ایالات‌متحده، سایر کشورهای غربی، رژیم صهیونیستی در غزه و محور مقاومت در منطقه، نمایانگر یک تشخیص معاصر از رژیم «فتوریست» است، به‌ویژه از آنجا که این رژیم، برخی از مردم را شایسته تسلیم شدن در برابر اصول و مفاد منشور سازمان ملل نمی‌داند و معتقد است که کشورهای «متمدن» یا لیبرال باید کشورهای «شرور» یا «یاغی» را خلع سلاح کرده و آنها را در چارچوب‌های غربی که به بیان هویتی جهانی یا جهان‌شمول پرداخته‌اند، مدیریت کنند. این دیدگاه الهام‌بخش نظریه‌های مداخله‌گرایانه‌ مختلفی بود، مانند نظریه‌هایی که نظام قیمومیت جامعه‌ی ملل بر‌اساس آنها بنا شده بود، و نظام قیمومیت منشور سازمان ملل متحد، که هر دو با هدف قرار دادن برخی از مردم تحت اقتدار و نظارت قدرت‌های بزرگ به دلیل ناتوانی آن‌ها در اداره‌ی خود، تدوین شده بودند، به طوری که قدرت‌های بزرگ بتوانند «ماموریت تمدن‌سازی» یا «پیمان مقدس تمدن» را برای تضمین پیشرفت سیاسی، اقتصادی و اجتماعی این مردم اجرا کنند. شایان ذکر است که «لحظه ویتوریایی» کنونی با یک گرایش ناشیانه مانوی مشخص می‌شود. این فرض را مطرح می‌کند که جهان به خیر و شر تقسیم شده است و ایالات‌متحده، کشورهای غربی و رژیم صهیونیستی نماینده اردوگاه صلح و حافظان صلح جهانی در مواجهه با شر (محور مقاومت اسلامی) هستند. 
علاوه ‌بر گرایش مذهبی مبتنی بر هدایت الهی برای سیاست آمریکا، گرایشی که به نظر می‌رسید علاوه‌بر گرایش مذهبی مبتنی بر هدایت الهی برای سیاست آمریکا، گرایشی که به وضوح در سخنرانی رئیس‌جمهور بوش در 20 ژانویه 2005، به مناسبت دومین دوره ریاست‌جمهوری خود، مشهود بود، که در آن بر «نقش رهبری اخلاقی ایالات‌متحده» و جاه‌طلبی خود برای یک «جنگ صلیبی» جهانی برای آزادی تأکید کرد. بر‌اساس خیرخواهی مدل آمریکایی، ایالات‌متحده تلاش کرد تا آن را به‌ویژه به جنوب و جهان عرب و اسلام، به نام جهانی شدن، آزادی و دموکراسی صادر کند. نتانیاهو نیز از طریق اشاره مکررش به تغییر در خاورمیانه و درگیری بین بربرها و مردم متمدن این رویکرد را تکرار می‌کند. شکی نیست که صدور مدل لیبرال غربیِ منحط، مبتنی بر وجود آرمانی برای اردوگاه خیر که اردوگاه شر باید آن را اتخاذ کند، بازگشت به امپریالیسم به معنای واقعی کلمه است، حتی اگر امپریالیسم جدید شکل «امپریالیسم دفاعی» به خود بگیرد. قدرت‌های غربی در این گرایش مانوی بر ایالات‌متحده پیشی گرفتند، چرا‌که دو قدرت اروپایی، مانند بریتانیای کبیر و فرانسه، به نام خیر رساندن به بشریت، وارد درگیری‌ها و جنگ‌های امپریالیستی شدند. همان‌طور که «تودوروف» اشاره می‌کند، این خیر مشترک «معادل چیزی است که «تمدن» نامیده می‌شود، تمدنی که به نام آن استعمارگران سلطه خود را بر کشورهای آفریقایی و آسیایی تحمیل می‌کنند. پیش از این، لژیون‌های ناپلئون ایده‌های انقلاب فرانسه را بر سرنیزه‌های خود حمل می‌کردند. آرمان‌ها و قدرت هر بار به طور متقابل یکدیگر را تضمین می‌کنند.
استانداردهای دوگانه و تضعیف اعتماد
یکی از چشمگیرترین جنبه‌هایی که وقایع غزه آشکار کرد، دوگانگی آشکار در اجرای قوانین بین‌المللی است. در اوکراین، دادگاه کیفری بین‌المللی با سرعت بی‌سابقه‌ای عمل کرد و ظرف چند ماه پس از حمله، حکم بازداشت رئیس‌جمهور روسیه را صادر کرد. در مورد فلسطین، علی‌رغم گزارش‌های مستند از جنایات جنگی، جنایات علیه بشریت و نسل‌کشی، فقدان پاسخگویی برای دهه‌ها ادامه داشته است. این تناقض منجر به فرسایش مشروعیت حقوق بین‌الملل شده است، زیرا به جای اینکه به عنوان یک مرجع عادلانه در نظر گرفته شود، به عنوان ابزاری گزینشی در خدمت منافع قدرت‌های بزرگ تلقی می‌شود. این همان چیزی است که «دیوید کندی»، حقوقدان، آن را «ویژگی ایدئولوژیک حقوق بین‌الملل» توصیف می‌کند، که در آن قواعد آن بیشتر برای توجیه سلطه به کار می‌روند تا برای محافظت از عدالت.
اصل برابری حاکمیت‌ها، منطق حقوق بین‌الملل، اصول منشور سازمان ملل متحد، حقوق بین‌الملل بشردوستانه و ممنوعیت نسل‌کشی و سایر جنایات بین‌المللی؛ اینها پایه‌ها و ستون‌های اساسی مشروعیت بین‌المللی هستند، اما همه آنها با لحظه ویتوریایی فعلی موافق نیستند و با امپریالیسم جدید که از نظر روح و هویت مانوی است، هماهنگی ندارند. همان‌طور که نوام چامسکی اظهار داشته است، ابرقدرت‌های پیشرو صرفاً سیاست رسمی خود را اعلام نمی‌کنند، بلکه آن را به عنوان یک هنجار جهانی جدید تحمیل می‌کنند.
زور، لفاظی‌های جنگ‌طلبانه و اظهارات تدافعی که شکل نسل‌کشی و وحشیگری به خود می‌گیرند، نه قانون، به ابزارهای ترجیحی ایالات‌متحده و اردوگاه صهیونیستی-غربی آن برای شکل‌دهی به نظم بین‌المللی فعلی و مقابله با نظام سازمان ملل متحد تبدیل شده‌اند.
واشنگتن در تلاش برای تقویت لفاظی‌های وحشیانه و مانوی خود، استراتژی خود را برای آزادسازی و تغییر خاورمیانه اتخاذ کرده است. این استراتژی، هوس‌ها و رویاهای سیاسی دیرینه آمریکا برای ساختن منطقه مورد نظر خود مطابق با دیدگاه‌هایش، از طریق جنگ و نبرد، را تداوم می‌بخشد. این دیدگاه جدیدی برای منطقه‌ای که از افغانستان تا مراکش امتداد دارد، نیست، به‌خصوص از آنجایی که تنها معیار برای تعریف این منطقه اسلام است. این همان چیزی است که «لحظه کنونی ویتوریا» را ماهیتاً مانوی کرد و ایالات‌متحده و رژیم صهیونیستی را بر آن داشت تا گفتمانی از ویتوریا بسازند. آنها (به عنوان عوامل غرب) معتقدند که وظیفه دارند یک اردوگاه مقاومت اسلامی را که از نظر غرب نمایانگر «متفاوت»، «دیگری» یا «تروریست» است، نابود کنند. ابزار جنایتکارانه‌ای که (نتانیاهو) نامیده می‌شود، به «امپریالیسم دفاعی» متوسل می‌شود تا استدلال کند که جنگ او علیه تروریسم (محور مقاومت در منطقه) هدف اصلی خود را بازسازی «دیگری»، تبدیل آن از ماهیت ارتجاعی اسلام به مدرنیته و شاید حتی به «پسامدرنیته» و در نهایت ایجاد خاورمیانه‌ای جدید تحت سلطه هژمونی صهیونیستی-غربی قرار داده است. وحشیگری اعمال شده توسط اتحاد صهیونیستی-غربی علیه غزه، لبنان و یمن اتفاقی نیست. و حذف مفاهیم حقوقی معاصر که وحشیگری در جنگ را ممنوع می‌کنند، نسل‌کشی و سایر جنایات بین‌المللی را جرم‌انگاری می‌کنند و احترام به حقوق اساسی بشر را الزامی می‌دانند، صرفاً یک تمایل نیست. چه لحظه‌ای باشد و چه آنی، این یک تصمیم ریشه‌دار و ریشه‌دار است که منعکس‌کننده یک ساختار ذهنی، معنوی و فرهنگی است که قانون را برای «دیگری» متمایز از نظر فرهنگی و مذهبی قابل اجرا نمی‌داند، البته تا زمانی که آنها در برابر هژمونی اتحاد صهیونیستی-غربی مقاومت کنند و به دنبال رهایی و استقلال باشند. ترس واقعی این است که این وحشیگری به هنجاری در برخورد با غیرغربی‌ها تبدیل شود و به عنوان جایگزینی برای قوانین بین‌المللی و اصول آن عمل کند.
به سوی فراتر رفتن از حقوق بین‌الملل سنتی
دوران پس از غزه نیازمند بازنگری اساسی است. دیگر کافی نیست که صرفاً اجرای قوانین موجود را مطالبه کنیم؛ بلکه، همان ساختاری که آن قوانین را بی‌اثر می‌کند، باید بررسی شود. چگونه حقوق بین‌الملل می‌تواند ادعای بی‌طرفی کند وقتی ابزارهای آن برای تحمیل محاصره، توجیه اشغال و مشروعیت بخشیدن به مصونیت از مجازات استفاده می‌شود؟
در این زمینه، رویکردهای «حقوق مقاومت» که توسط جنبش‌های مردمان استعمارزده و به حاشیه رانده شده حمایت می‌شوند، تعریف مجددی از مشروعیت قانونی را از منظر اخلاق عمومی ارائه می‌دهند، نه از طریق نهادهای بین‌المللی که اعتبار خود را از دست داده‌اند. گرایش «مکتب جهان سوم»  (رویکردهای جهان سوم به حقوق بین‌الملل) تلاشی فکری برای فهم حقوق از منظر مردمان غیراروپایی است. در واقع، غزه نه‌تنها مکانی است که در آن جنایات جنگی، جنایات علیه بشریت و نسل‌کشی رخ می‌دهد، بلکه بازتابی از یک بحران ساختاری در حقوق بین‌الملل نیز هست. غزه شکنندگی نظام حقوقی در مواجهه با زور، ناتوانی آن در ارائه حمایت به کسانی که قرار است تابع آن باشند، و توانایی مداوم آن در ایفای نقش دگرگون‌کننده یا براندازنده به نفع نیروهای مسلط به قیمت پایمال شدن عدالت و حقوق را آشکار کرده است. بنابراین، مرحله بعدی مستلزم بازسازی است. اساساً، شاید بازتعریف مفهوم خودِ حقوق بین‌الملل، با دیدگاهی رهایی‌بخش، برخاسته از مردم، نه از پایتخت‌های کشورهای  تصمیم‌گیرنده و کشورهایی که بر نظام بین‌المللی تسلط دارند.
مترجم: سعید سواری 
دانشجوی دکتری حقوق بین‌الملل