نگاهی به فیلم «ساعت شش صبح» به کارگردانی مهران مدیری
مذبح سینما از شش صبح تا پنج عصر!
وقتی از فضای فانتزی و هجو و طنز، وارد فضای رئالیسم میشویم چه عقبه و مقتضیاتیگریبان ما را میگیرد؟ این سؤال مهمی است درباره فیلم «ساعت شش صبح» مهران مدیری که درباره فیلم قبلیاش «ساعت پنج عصر» هم صدق میکند.
محمدرضا محقق
اما علاوهبر این تفاوت اتمسفر و فضا، بسیار نکات دیگری هم هست که میتواند یک اثر سینمایی را از حیض انتفاع بیاندازد و مخاطب را در ملغمهای از آش در هم جوش محتویات ناهم جوش، بسوزاند!
دختری قرار است برای ادامه تحصیل به کانادا برود و ساعت ۶ صبح پرواز دارد، دوستانش به او زنگ میزنند که یک مهمانی برایش گرفتهاند و او را دعوت کردند و قرار میشود بعد از مهمانی او را به فرودگاه ببرند، اما در حین مهمانی پلیسها به داخل خانه میآیند و همه را دستگیر میکنند اما وی پنهان میشود و در خانه میماند که میفهمد در خانه قفل شده و در خانه گیر افتاده او به برادرش زنگ میزند تا به او کمک کند در نهایت با هزاران مشکل دختر از خانه خارج میشود و به سمت فرودگاه حرکت میکند اما ساعت از ۶ میگذرد و او از پروازش جا میماند و....
انبوهی از آدمهای اصلی و فرعی در میان انبوهی از تحرکات و وقایع و مسایل، در بین انبوهی از مضمونهای ابتر که مثل ناخنک زدن، تنها به اشارهای به آنها بسنده شده، متصل به انبوهی آکسسوار صحنه، و همینطور چیزهای انبوه دیگر در حیطهها و موضوعات مختلف، میشود فیلم ساعت شش صبح!
از مهاجرت و عشق نیم بند و جمع جوانانه و موسیقی و داد و فریاد و پلیس و شمع و پیانو و ویولون و مدونا گرفته تا اعتراض و خفقان و نهیلیسم و سانتی مانتالیسم و کمونیسم و آزادی و پرواز و ماندن و مرگ و حیات و ممات و... هر چیز دیگری که فکرش را بکنید و بشود فکرش را کرد، به نحوی و شکلی و ترفندی و جوری، در این فیلم هست! اصلا نگران نباشید!
هیچ کدام هم به هیچ انجام و فرجام و سرانجامی نمیرسد! همه چیز همین طور رها، معلق و معطل میماند تا پایان فیلم!
اصلا معلوم نیست آن همه آدمی که جا و بیجا وارد فیلم- وارد کادر- میشوند برای چه وارد میشوند و بعد برای چه خارج میشوند و بعد به کجا میروند و اصلا چرا و چطور و چگونه؟!
آقای مهران مدیری نویسنده و کارگردان و طراح صحنه و بازیگر و... فیلم است و برای بیان این انبوه موضوعات مهمه و مفاهیم عمیقه که در فیلمش مطرح میشود، یک دو جین بازیگر را میچپاند توی فیلم و هی توی یک آپارتمان دور خودشان میچرخاند و در آن میانه، از عشق و هجران و مهاجرت گرفته تا اعتراض و افسردگی و رهایی و حکمت و حکومت و پلیس و هجوم و موسیقی و... تلاش میکند مباحث عمیقه و «مهم» و «امروزی»اش را ضمیمه تصاویر کند و بخصوص با آن پایانبندی- تحمیلی؟- حقنه کند به گلوی مخاطب
بخت برگشتهای که اصلا نمیداند توی این سالن و روی این صندلی چه میکند!
جابهجایی مرزهای فیلمنامه و بازی و میزانسن و تم و درام و ریتم و مضمون و زیبایی شناسی و سایر ابزار و ادوات و عناصر سینمایی دی فیلم شاهکار ساعت شش صبح، برگ زرین و مهمی در تاریخ سینمای ایران است که نباید فراموشش کرد ولی نمیتوان تحلیلش هم کرد.
از ملاکها و ارزشهای سینمایی بگذریم که واقعا هم باید گذشت و جدی نگرفت این شوخی را؛ سؤالی را برای نگارنده مطرح و باقی است و آزارش میدهد یک سؤال فلسفی است: چرا؟!
چه زمینه و دلیل و جهت و – یا احیانا- بیماری و تقاص و انتقامی از مخاطب و از سینما و از هنر، باعث و بانی تولید چنین فیلمهایی میشود؟!
فیلمساز محترم! گیرم که برای کارنامه و تصویر ذهنی مخاطب از خودتان ارزشی قایل نیستید، چرا با چنین درک ابتری از سینما، همه چیز را هدر میدهید و وقت ما را اینگونه تباه میکنید؟ این انصاف و اخلاقی نیست. هست؟
شما مجموعهای از آدمها و ابزار و اصوات را در دیگ جوشان و در عین حال سرد و رخوتناک و کشداری ریختهاید و با ملاقه، هم زده اید و طعم وحشتناک آنرا در تربیت بصری و دهان دل مخاطب فرو کردهاید؛ آیا این، بیش و پیش از هر چیز، جز بیحرمتی به سینما و لطمه به تربیت بصری تماشاگر است؟! آیا نتیجه اعتماد به فیلم و اسم شما و خرید بلیط و صرف وقت و هزینه، همین باید باشد؟!
نمی توانم بگویم شما اصلا فهمی از فیلمنامه و میزانسن و ریتم و درام و سایر اجزای سینمایی ندارید، ولی فیلم شما همین را میگوید و متأسفانه حتی بدتر از فیلم قبلیتان ساعت پنج عصر.
برگردیم به همان نکته مرکزی و اصلی؛ وقتی از فضای فانتزی و هجو و طنز، وارد فضای رئالیسم میشویم چه عقبه و مقتضیاتیگریبان ما را میگیرد؟ این سؤال مهمی است درباره فیلم «ساعت شش صبح» مهران مدیری که درباره فیلم قبلیاش «ساعت پنج عصر» هم صدق میکند. و حالا پاسخ مشخصتر است: یک محک بیمحابا و بیپایه و بدون تدارک اسباب و نیازمندیهای اولیه.
و اینکه علاوهبر این تفاوت اتمسفر و فضا، بسیار نکات دیگری هم هست که میتواند یک اثر سینمایی را از حیز انتفاع بیاندازد و مخاطب را در ملغمهای از آش در هم جوش محتویات ناهم جوش، بسوزاند! همان گونه در «ساعت شش صبح» چنین اتفاقی افتاد!