واکاوی تاریخ سینمای پس از انقلاب - حکایت سینماتوگراف 2 - بخش چهل و سه
استودیوهایی که آویزان دولت بودند
سعید مستغاثی
بدون تردید حرفه تهیهکنندگی، مهمترین اساس تولید و توزیع فیلم در سینما به شمار میآید. حرفهای که در صورت ارائه کار استاندارد، فیلمنامه و کارگردانی و فیلمبرداری و موسیقی و امور فنی استاندارد نیز به سینما عرضه خواهد کرد و اگر با نگاه تخصصی همراه نباشد، لاجرم سایر رشتهها را هم همراه خود در وادی بیتخصصی و سرهمبندی کردن، غرق مینماید.
از همین رو در تاریخ سینما، فردی چون دیوید سلزنیک (تهیهکننده آثاری همچون «برباد رفته» و «ربه کا»)برجسته شده و یا در سینمای امروز اگر نام افرادی همچون، «سال زنتز» و «براینگریزر» و «جری بروکهایمر» و « جوئل سیلور» و «اسکات رودین» به عنوان تهیهکننده، در تیتراژ فیلمی باشد، دیگر مشخص است که لااقل به لحاظ ساختار با یک اثر استاندارد مواجه هستیم.
متاسفانه بسیاری از تولیدکنندگان و تهیه کنندگان این سینما بدون تخصص در این زمینه که مهمترین بخش یک سینمای استاندارد محسوب میشود، پای به این عرصه گذاردند. با این تصور که برای تهیهکنندگی سینما تنها جمعآوری پول از یک منبع و اجاره دفتری که فقط بتوان در آن با عوامل تولید قرارداد بست و 4 تا پوستر به در و دیوارش زد، کفایت میکند.
اما به هر حال این نوع تهیهکنندگی به قول معروف اگر برای سینما و مردم و سالنهای نمایش، نان نداشت برای این حضرات آب داشت. آنها با همین نیت و مقصود در کنار شغلهای دیگر خود، به سینما و تولید در آن مشغول شدند گویی که مثلا از تجارت پلاستیک به تجارت نخود و لوبیا روی آوردهاند! که البته هر کدام از آنها نیز تخصص خود را میطلبد.
اینچنین بود که برخی از افرادی که اصلا با سینما و فیلم و... نسبتی نداشتند به تولید در سینما پرداخته و تهیهکننده سینما شدند.
رادیوساز و دامدار و پادوهای فیلمفارسی تهیهکننده شدند
مثلا یکی از آنها که یک مغازه فروش ضبط و رادیو اتومبیل داشت، به تهیهکنندگی
سینما روی آورد و فیلمهای مبتذلی مانند «حالا چه شود؟» (1373)، «ازدواج غیابی» (1379)، «کلاهی برای باران» (1385)، «شیر و عسل» (1388)، «داماد خجالتی» (1389) و... را اغلب با کپی سخیفی از فیلمفارسیهای قبل از انقلاب تولید کرد
یا دیگری که در واقع یک دامدار بود، فیلمهایی با کپی کردن از فیلمفارسیهای مبتذل پیش از انقلاب و برخی آثار حادثه ایهالیوودی، فیلمهایی مانند «آخرین خون»
(1372)، «سربلند» (1373)، «ویرانگر» (1371) و «پنجه در خاک» (1376) را ساخت.
و یا دیگری که با یک مغازه کرایه وسایل عکاسی به تولید فیلمهایی مانند «زهر عسل» (1381)، «چپ دست» (1384)، «خواستگار محترم» (1385)، «افراطیها» (1388)، «چهار اصفهانی در بغداد» (1395)، «وااای آمپول» (1397) و... رسید.
از این دست میتوان به برخی از عوامل جزء استودیوهای فیلمفارسی قبل از انقلاب اشاره داشت که اغلب تولیدات پس از انقلاب آنها نیز برگرفته از همان فیلمفارسیها بود. آنها آثاری همچون: «نیش» (1373)، «آواز قو» (1379)، «کما» (1382)، «شارلاتان» (1383)، «آقای هفت رنگ» (1387)، «زندگی خصوصی» (1390)، «خالتور» (1396) و «ایکس لارج» (1397) را تولید کردند.
گفته میشد که در اغلب تولیدات این دفتر، شخص تهیهکننده یاد شده در کنار کارگردان و یا حتی پشت دوربین میایستاد و بعضا خود فیلم را کارگردانی میکرد! کار بدانجا رسید که بالاخره به طور مستقیم و بیواسطه در جای کارگردان قرار گرفت و فیلمهایی مانند عطش (1381)، «زندگی خصوصی» (1390)، «مستانه» (1393)، «آب نبات چوبی» (1394) و «پا تو کفش من نکن» (1395) را ساخت.
حتی تولید کنندگانی که در واقع به اعتبار و به خاطر پیوند یا خویشاوندی با وابستگان دفتر ریاست جمهوری وقت که نماینده مجلس شورای اسلامی و سفیر ایران در انگلیس بودند به تهیهکنندگی و برپایی دفتر فیلمسازی رسیدند.
و یا فرد دیگری که پیش از انقلاب، خبرنگار صفحه هنری کیهان بود و پس از انقلاب تا سرویس سیاسی آن نیز پیش رفت اما در کنار آن با همکاری عدهای از دوستانش مانند مسئول صفحه هنری روزنامه اطلاعات قبل از انقلاب، گردآورنده صفحه دادگاههای خانوادگی روزنامه اطلاعات، یک منتقد فیلم و برخی دیگر که تجربه سینمای آزاد داشتند، وارد حرفه تولید شد و اولین تعاونی فیلمسازی پس از انقلاب به راه انداختند که اغلب آثار تولیدی این دفتر نیز دست کمی از فیلمفارسیها نداشتند.
بیماری اصلی سینمای ایران
به نظر میآید بخش اعظم مشکلات سینمای ایران (همچنانکه برخی از
تهیهکنندگان فهیم این سینما نیز متذکر شدهاند) نتیجه حضور و فعالیت همین گروه از افراد بود که بدون تخصص در رشته تهیه و تولید فیلم، در جایگاه و موقعیت تهیهکنندگی قرار گرفتند و در این میدان مشغول فعالیت شدند. آنانی که اساسا تخصص و شغلهای دیگری داشتند ولی عجالتا به هوای همان کله و پاچه مورچهای به نام سینمای ایران، دفتر و دستک تولید و توزیع فیلم باز کردند.
می توانستند با تکیه بر سرمایهها و امکانات خصوصی، واقعا یک بخش خصوصی حقیقی در سینمای ایران به وجود بیاورند. در آن صورت بود که تهیهکننده برای سرمایهای که حالا واقعا به او تعلق داشت (و از کیسه دیگران نبود)، دل میسوزاند و سعی میکرد که به بهترین وجه آن را به سود معنوی و مادی برساند. نه این که فروش یا عدم فروش فیلم برایش اهمیتی نداشته باشد (چراکه حتی یک ریال از جیب خود هزینه نکرده) و در بعضی مواقع پیش از نمایش آن، به سود خود میرسید!!
... و این ماجرائی که از اوایل دهه 70 با تعریف بخش خصوصی و دولتی آغاز شد، همچنان به عنوان اساسیترین معضل ساختار غیراستاندارد سینمای ایران در دهه 80 هم باقی ماند و هر مدیر و مسئولی که تغییر کرد و مسئولی دیگر به جای او نشست، بازهم آش همان آش بود و کاسه همان کاسه!
و باز هم همان ساختار غیراستاندارد تولید و توزیع برقرار بود و باز هم همان تولیدکنندگان و تهیه کنندگان غیرمتخصص حاکم بر چرخه تولید و توزیع ماندند! و البته هزینه بیتخصصی و قدرت طلبی آنها را نیز همواره ملت پرداخت که برخی مسئولین بیکفایت و بیمسئولیت عامل آن بودند.
چنانکه در اوایل دهه 80 به طور رسمی اعلام شد که برخی از این تولید کنندگان به اصطلاح خصوصی میلیاردها تومان به سیستم بانکی کشور بدهکار هستند (که این رقم در سال 1382 از سوی سیستم بانگی کشور، بالغ بر 8 میلیارد تومان اعلام گردید) و در نهایت از کیسه ملت و توسط معاونت سینمایی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی پرداخت گردید.