kayhan.ir

کد خبر: ۲۸۲۷۲۳
تاریخ انتشار : ۱۶ بهمن ۱۴۰۲ - ۱۹:۵۰

منکر‌ستیزی در سیره پیامبر اسلام(ص)

 
 
احمد محیطی اردکانی
پیامبر گرامی اسلام(ص) در امر هدایت مردم، هم «بشیر» و هم «نذیر» است. اما در هیچ جای قرآن برای آن حضرت عنوان «بشیر» به تنهائی ذکر نشده است، ولی در موارد مختلف، فقط به عنوان «نذیر» معرفی و تنها بیم‌دهنده و بازدارنده از بدی‌ها، قلمداد شده است: «یا ایّها المدّثّر، قُم فأنذر(1)؛ ‌ای جامه خواب به خود پیچیده! برخیز و انذار کن (و عالمیان را بیم ده)».
در برخی موارد نیز وظیفه آن حضرت منحصر در «انذار» دانسته شده است:
«انّما أنت نذیر(2)؛ تو فقط بیم‌دهنده‌ای».
«ان أنا الاّ نذیر مبین(3)؛ من تنها انذار‌کننده‌ای آشکارم.»
آیات زیادی دلالت بر اهمیت و تأثیر زیاد «انذار» در امر هدایت دارد. از این‌روی، اولین مأموریت پیامبر بعد از بعثت، در هدایت اقوام و نزدیکانش با لفظ «انذار» شروع می‌شود: «و انذر عشیرتک الأقربین(4)؛ و خویشاوندان نزدیکت را انذار کن». و در تعبیر جامع‌تر، خداوند متعال به پیامبرش می‌فرماید: « قل... اوحی الیّ هذا القرآن لأنذرکم به و مَن بلغ...(5)؛ بگو... این قرآن بر من وحی شده تا شما و تمام کسانی را که این (قرآن) به آنها می‌رسد، به آن بیم دهی».
پیامبر(ص) به خوبی می‌دانست که تا مردم از شرک، بت‌پرستی، ستم، خونریزی، چپاول و دیگر منکرات دست برندارند، به «یکتاپرستی» معتقد نگردند و به دستور‌های رهایی‌بخش اسلام پایبند نشوند، به سعادت نمی‌رسند. از این‌رو، آن حضرت بعد از بعثت، لحظه‌ای از ‌ستیز با مظاهر کفر و بت‌پرستی غافل نشد.
در مکه
حضرت در مدت سیزده سال که در مکه بود، با تحمل رنج‌ها و اذیت و آزارهای زیادی، با شرک و بت‌پرستی که بزرگ‌ترین گناه است، ‌ستیزه کرد و بدرفتاری‌های گوناگون آنها را به جان خرید و در این راه خطیر ذره‌ای کوتاه نیامد.
نمونه‌های زیادی از سیره حضرت در این مبارزه طاقت‌فرسا می‌توان یافت که به ذکر بعضی از آنها اکتفا می‌کنیم.
اولین اعلام
بنابر قول مشهور در آغاز سال چهارم بعثت، این آیه بر پیامبر(ص) نازل شد: «آنچه را مأمور هستی، آشکارا بیان کن و به (کارشکنی) مشرکان اعتنا نکن.»(6)
پیامبر گرامی اسلام(ص) دریافت که باید اسلام را آشکار کند. از این‌رو، در موسم حج بر بالای کوه صفا آمد و با ندای بلند سه‌بار فرمود: «یا ایّها النّاس إنّی رسول‌الله ربّ العالمین؛‌ ای مردم! من فرستاده پروردگار عالمیان هستم».
سپس رسول خدا(ص) بالای کوه مروه آمد و دستش را بر گوش نهاد و با صدای بلند سه‌بار فرمود: «یا ایّها النّاس إنّی رسول‌الله ربّ العالمین».
در این هنگام، بت‌پرستان با چهره خشم‌آلود به او چشم دوختند. ابوجهل سنگی به سوی آن حضرت انداخت که بین دو چشمانش شکافته شد. سایر مشرکان نیز به دنبال ابوجهل، آن حضرت را سنگ‌باران کردند.(7) 
در بعضی دیگر از تعبیرات آمده که آن حضرت وقتی بر فراز کوه صفا آمد، با صدای بلند گفت: یا صباحاه! (این کلمه، حکم آژیر خطر را داشت). وقتی مردم جمع شدند فرمود:... شما را به توحید و ترک بت‌ها فرا می‌خوانم.
پس از علنی شدن دعوت، «ابولهب» یکی از دو ‌هاشمی مخالف با رسول خدا(ص) و همسرش ام‌جمیل، با شدت تمام به تبلیغ بر ضد رسول خدا(ص) پرداختند؛ تا جایی که از میان دشمنان، این دو تنها کسانی بودند که خداوند هردو را در قرآن یاد کرده و فرمود: «دست‌های ابولهب بریده باد و هلاک بر او باد... و زنش هیزم‌کش است و بر گردنش ریسمانی از لیف خرما دارد».
زمانی که رسول خدا(ص) مردم را دعوت به توحید می‌کرد و آنها را از شرک و بت‌پرستی نهی می‌نمود، ابولهب درپی آن حضرت می‌رفت، به او سنگ می‌زد و به مردم می‌گفت: او را اطاعت نکنید؛ او کذّاب است.(8)
شخصی به نام طارق می‌گوید:  در بازار ذی‌المجاز بودیم؛ دیدیم جوانی در بازار می‌گوید: «ایّها النّاس قولوا لااله‌الاّالله تفلحوا؛ ‌ای مردم! بگویید خدایی جز خدای یکتا نیست تا رستگار شوید». ناگاه مردی را پشت‌سر این جوان دیدم که به طرف او سنگ می‌انداخت؛ به طوری که از پاهای آن جوان بر اثر اصابت سنگ‌ها، خون جاری شد و آن مرد (ابولهب) می‌گفت: «ای مردم! این جوان دروغگو است؛ سخنش را تصدیق نکنید.» پرسیدم: این جوان و آن مرد کیست؟ گفتند: این جوان، حضرت محمّد(ص) است که مردم را به یکتایی خدا دعوت می‌کند و آن مرد، عمویش ابولهب است که می‌پندارد او دروغگو است.» (9)
همسرش امّ‌‌جمیل، همچون جاسوس کهنه‌کاری، گفتارها و کارهای پیامبر(ص) را به مشرکان خبر می‌داد و آنها را بر ضد آن حضرت می‌شوراند و در راه پیامبر (از خانه به کعبه)، خارهایی را قرار می‌داد تا بدین‌گونه به پای آن حضرت آسیب برساند.(10) 
قاطعیت در عقیده
ابن‌عباس می‌گوید:  زمانی که ابوطالب بیمار شد و لحظات آخر عمرش نزدیک می‌شد، قریش تصمیم گرفت تا با استفاده از نفوذ وی، رسول خدا را مجبور به پذیرش تعهدی کند و کار دعوت، محدود شود. آنان به ابوطالب گفتند: می‌بینی که میان ما و فرزند برادرت چه‌ می‌گذرد. او را نزد خود فراخوان، میان ما و او را به‌گونه‌ای گردان تا ما از او دست برداریم و او از ما. ما را با دین خودمان آزاد بگذارد و ما نیز او را با دینش رها کنیم.
ابوطالب، رسول خدا(ص) را فراخواند و سخن مشرکان را برای او باز گفت. حضرت فرمود: «تنها اگر یک سخن را از من بپذیرند، بر عرب پادشاهی یابند و عجم به دین آنان درآیند.» ابوجهل گفت: می‌توانیم حتی ده کلمه بپذیریم. 
رسول خدا(ص) فرمود: «گفتن لااله‌الاّالله و ترک بت‌پرستی». آنان از این سخن پیامبر که تنها به یک خدا اشاره دارد، در شگفت شدند و او را ترک کردند.(11) 
مقاومت تا پای جان
رسول گرامی اسلام(ص) با اینکه در سال‌های نخست دعوت، در اعلام بیزاری رسمی از شرک عجله نمی‌کرد، اما به تدریج برای از بین بردن شرک و بت‌پرستی و دیگر منکراتی که موجب از بین رفتن شخصیت والای انسانی می‌شد، با توان بیشتری به مبارزه پرداخت. آن حضرت از اینکه مشرکان از عقاید باطل و رفتار ناشایست خود دست برنمی‌داشتند، بسیار تأسف می‌خورد؛ به طوری که نزدیک بود از شدت غصه و تأسف، جان خود را از دست بدهد. قرآن می‌فرماید: 
«گویی می‌خواهی به خاطر اعمال آنان، خود را از غم و اندوه هلاک کنی، اگر به این گفتار (قرآن) ایمان نیاورند.»(12)
بدین جهت، پروردگار عالمیان برای تسلّی و آرامش قلب آن حضرت، وی را به توکل بر خدا ترغیب می‌کند و به تسبیح حق و سجده به درگاهش فرا می‌خواند: «اگر آنان از حق روی بگردانند (نگران مباش)، بگو: خداوند مرا کفایت می‌کند، هیچ معبودی جز او نیست؛ بر او توکل کردم و او صاحب عرش بزرگ است.»(13)
هجرت از محیط شرک
یکی از راه‌های مبارزه مؤمنان با منکر، این است که در صورت عدم توانایی در رودررویی با مخالفان دین، باید از آن سرزمین هجرت کنند و به دیاری که امکان اجرای احکام الهی وجود دارد، کوچ نمایند. پیامبر اسلام نیز برای حفظ جان مسلمانان و نگهداری دین‌شان، به آنها اجازه داد تا به «حبشه» هجرت کنند. گروهی با همسر و فرزندان و گروهی بدون اهل و عیال به حبشه کوچ کردند و پس از مدتی به مکه برگشتند و باز مورد شکنجه و اذیت و آزار مشرکان قرار گرفتند. پس از پیمان عقبه- که آن حضرت با مردم یثرب همپیمان شد و آنان آمادگی خود را برای پذیرش پیامبر و حمایت از او اعلام کردند- زمینه هجرت مسلمانان همراه با پیامبر گرامی به یثرب فراهم شد. این، در حالی بود که آن حضرت سیزده سال رنج را تحمل کرده بود، به‌گونه‌ای که خود فرمود: «ما اوذی نبیٌّ بمثل ما اوذیتُ(14)؛ هیچ پیامبری به اندازه من اذیت نشد».
پس از سال‌ها مبارزه بی‌وقفه با شرک و بت‌پرستی و مظاهر کفر، آن حضرت مأمور به هجرت شد و راهی یثرب گردید و ابتدا اصحاب را راهی آنجا کرد؛ از این‌رو، خداوند در آیات متعدد، مهاجرانی را که دست از خانه و اموال خود کشیدند و به دستور پیامبر به مدینه هجرت کردند، می‌ستاید و در بعضی از آیات آمده است: «کسی که در راه خدا هجرت کند، نقاط امن فراوان و گسترده‌ای همراه با شکست دشمن می‌یابد.»(15) 
پیامبر و مبارزه با منکر
پس از ورود به مدینه و گسترش اسلام و ایجاد پایه‌های حکومت اسلامی، مبارزات آن حضرت با منکرات جنبه‌های مختلفی یافت.
البته مشرکین مکه لحظه‌ای او را رها نکردند و در طول ده سال زندگی آن حضرت در مدینه، بیش از هفتاد جنگ برای آن حضرت تدارک دیدند. پیامبر نیز با جدّیت هرچه تمام‌تر، با آنها مبارزه کرد و بیشتر جنگ‌ها را خود فرماندهی نمود که این جنگ‌ها را «غزوه» می‌گویند و فرماندهی بعضی را به دیگران سپرد و خود همراه آنان نبود که آنها را «سریّه» می‌نامند.
از طرف دیگر، در میان پیروان آن حضرت نیز بر اثر نفاق یا وسوسه‌های شیطانی، گاهی تخلفاتی به چشم می‌خورد و آنان مرتکب منکراتی می‌شدند که پیامبر با روش‌های گوناگون با آنان برخورد می‌کرد و گاهی با تبعید، گاهی با طرد مخالفان از حضور خویش، گاهی با عفو و بخشش و... آنان را تأدیب می‌کرد که به نمونه‌هایی اشاره می‌کنیم.
1. تبعید
حکم بن ابی‌العاص (پدر مروان که فرزندانش بعدها به خلافت رسیدند) از دشمنان سرسخت رسول خدا(ص) در مکه بود و آن حضرت را بسیار می‌آزرد و به همین جهت، آن حضرت او و پسرش مروان را از مدینه به طائف تبعید کرد.
از جمله اذیت‌های وی، آن بود که هرگاه پیامبر در کوچه‌های مکه راه می‌رفت، حکم بن ابی‌العاص پشت‌سر آن حضرت به تمسخر و تقلید حرکات پیامبر می‌پرداخت و بدین وسیله، دشمنان اسلام و مشرکان را می‌خندانید. سرانجام روزی رسول خدا(ص) روی خود را برگرداند و همچنان‌که وی مشغول تقلید رفتار آن حضرت بود، به او فرمود: «کن کذالک؛ همین‌گونه باش». از آن پس، بدان حکم تا زمان مرگش ارتعاش داشت.(16) 
2. تحریم اجتماعی
در سال نهم هجری به مسلمانان خبر رسید که گروهی از قبایل شمال جزیرهًْ‌العرب با امپراتور روم معاهده‌ای بسته‌اند و قصد حمله به مدینه را دارند. پیامبر اسلام دستور داد مسلمانان آماده جنگ شوند و با لشکری حدود سی‌هزار نفر سواره و پیاده به سوی «تبوک» حرکت کرد. گروهی از منافقان و مردم دیگر به بهانه‌های مختلف از رفتن به جنگ خودداری کردند؛ از جمله آنها سه نفر بودند به نام‌های: کعب بن مالک، مرارهًْ بن ربیع و هلال بن امیه، که به دلیل تنبلی و سهل‌انگاری از فرمان پیامبر سرپیچی کردند؛ ولی چون رسول خدا(ص) به مدینه بازگشت، به نزد آن حضرت آمدند و عذرخواهی کردند. رسول خدا(ص) به آنان پاسخی نداد و به مسلمانان نیز امر فرمود کسی با آنها سخن نگوید. مردم مسلمان هم طبق دستور پیامبر اسلام با آنان هیچ سخنی نگفتند؛ حتی کودکان خردسال مدینه نیز از آنها کناره گرفتند. همسران‌شان نیز نزد رسول خدا آمدند و پرسیدند: آیا ما نیز از اینها کناره‌گیری کنیم؟ پیامبر(ص) فرمود: با آنان باشید، ولی با شما نزدیکی نکنند.
پس از مدتی، چنان عرصه بر آنان تنگ شد که هر سه از مدینه بیرون رفتند و به کوه‌های اطراف پناهنده شدند. همسران آنها هر روز مقداری غذا برای آنها می‌بردند و بدون هیچ سخنی، غذا را نزد آنها می‌گذاشتند و بازمی‌گشتند. به تدریج آن سه، به این نتیجه رسیدند که خودشان نیز از یکدیگر جدا شوند و بدین ترتیب هر کدام به سویی رفتند. پنجاه روز تمام بر این منوال گذشت. 
آنان در این مدت پیوسته برای پذیرفته شدن توبه‌شان به درگاه خداوند تضرّع و زاری می‌کردند؛ تا خدا توبه‌شان را پذیرفت و این آیه نازل شد: «و نيز خدا پذيرفت توبه آن سه تن را كه از جنگ بازمانده بودند تا آنگاه كه زمين با همه گشادگي‌اش بر آنها تنگ شد و جان در تن‌شان نمى‌گنجيد و خود دانستند كه جز خداوند هيچ پناهگاهى كه بدان روى آورند، ندارند. پس خداوند توبه آنان بپذيرفت تا به او بازآيند، كه توبه‌پذير و مهربان است.»(17) و خداوند قبول شدن توبه‌شان را به اطلاع پیامبر اسلام رساند.(18) 
3. توبیخ
جنگ خیبر، یکی از جنگ‌های عصر پیامبر(ص)بین سپاه اسلام و یهودیان بود که در سال هفتم هجرت در سرزمین خیبر (120 کیلومتری شمال مدینه) رخ داد و با پیروزی سپاه اسلام پایان یافت و جمعی از یهودیان به اسارت سپاه اسلام درآمدند. یکی از اسیران، «صفیّه» دختر «حیّ بن اخطب» (دانشمند سرشناس یهود) بود.
بلال حبشی، یار نزدیک پیامبر، صفیّه را همراه بانوی دیگر به اسارت گرفت و آنها را به حضور رسول خدا(ص) آورد؛ ولی رعایت اصول اخلاقی اسلام را نکرد و آنها را از کنار جنازه کشته‌شدگان یهود حرکت می‌داد. صفیّه وقتی که بدن‌های پاره‌پاره یهودیان را دید، بسیار ناراحت شد و صورتش را خراشید و خاک بر سر خود ریخت و بلندبلند ‌گریه کرد. هنگامی که بلال آنها را نزد پیامبر آورد، پیامبر از صفیّه پرسید: «چرا صورتت را خراشیده‌ای و این‌گونه خاک‌آلود و افسرده هستی؟» 
صفیّه ماجرای عبورش را از کنار جنازه‌ها بیان کرد. رسول اکرم(ص) از رفتار بلال در مورد یک زن اسیر، ناراحت شد و به بلال فرمود: «أنزعت مِنک الرّحمهًْ یا بلال...؛ ‌ای بلال! آیا مهر و محبت و عاطفه از وجود تو رخت بر بسته که آنها را از کنار کشته‌شدگان‌شان عبور می‌دهی؟ چرا بی‌رحمی کردی؟»(19)
به این ترتیب، بلال حبشی با آنکه نزد پیامبر منزلتی خاص داشت، هم مورد سرزنش پیامبر قرار گرفت و هم آن حضرت بدین‌وسیله اعلام فرمود که باید با اسیران جنگی بر اساس «محبت اسلامی» برخورد شود.
4. پاسخ بدی با نیکی
یکی از مؤثرترین راه‌های مبارزه با بدی‌ها و از بین بردن منکرات، آن است که بدی‌ها را با نیکی پاسخ دهند. اینجاست که شور و غوغایی از درون وجدان آنها برمی‌خیزد و شخص بدکار را سخت تحت ضربات سرزنش و ملامت قرار می‌دهد. این شیوه، بارها در سیره پیامبر(ص) و ائمه‌(ع) دیده شده و سبب انقلاب و دگرگونی روحی و بازگشت بسیاری به طریق حق گردیده است.
قرآن کریم بارها این امر را به عنوان یک اصل در مبارزه با بدی‌ها به مسلمانان گوشزد می‌کند؛ از جمله می‌فرماید: «بدی را به بهترین راه و روش دفع کن (و پاسخ بدی را به نیکی بده). ما به آنچه وصف می‌کنند، آگاه‌تریم و بگو: پروردگارا! از وسوسه‌های شیاطین به تو پناه می‌برم.»(20)
حتی خداوند متعال می‌فرماید: نتیجه این کار شما‌، آن خواهد شد که دشمنان سرسخت، دوستان گرم و صمیمی شوند: «بدی را با نیکی دفع کن؛ آنگاه (خواهی دید) همان کس که میان تو و دشمنی است، گویی دوستی گرم و صمیمی است.»(21)
ناگفته پیداست که این دستور به مواردی اختصاص دارد که دشمن از آن سوءاستفاده نکند و آن را دلیل بر ضعف نشمارد و بر جرئت و جسارتش افزوده نشود. نیز مفهوم این سخن هرگز سازشکاری و قبول تسلیم در برابر وسوسه‌های دشمنان نیست. شاید به همین دلیل بعد از بیان این دستور در آیات فوق، بلافاصله به پیامبر دستور داده شده است که از همزات و وسوسه‌های شیاطین و حضور آنها، به خدا پناه ببرد.(22) 
در این زمینه، شاگرد تربیت‌یافته در مکتب پیامبر(ص)، حضرت علی(ع) می‌فرماید: «عاتب‌ اخاک بالاحسان الیه واردُد شرّه بالانعام علیه؛ برادرت را در برابر کار خلافی که انجام داده است به وسیله نیکی، سرزنش کن و شرّ او را از طریق بخشش و احسان به او برگردان».(23)
5. مدارا با نادانان
انس بن مالک می‌گوید: من در حضور پیامبر(ص) بودم، عبایی که حاشیه زبری داشت، بر دوشش بود. یک نفر بادیه‌نشین آمد و عبای آن حضرت را گرفت و محکم کشید؛ به طوری که قسمت زبر عبا، گردن مبارک آن حضرت را خراشید. سپس گستاخانه گفت: «ای محمّد! از مال خدا که در نزد توست، بر این دو شترم بار کن تا ببرم؛ چرا که این اموال، نه مال توست و نه مال پدرت.»
پیامبر(ص) اندکی سکوت کرد و سپس فرمود: مال، مال خداست و من، بنده خدا هستم.
آنگاه فرمود:‌ ای اعرابی! آیا در مقابل این آسیبی که به من رساندی، به تو آسیب برسانم؟
اعرابی گفت: نه.
پیامبر(ص) فرمود: چرا؟
اعرابی گفت: زیرا تو، بدی را با بدی پاسخ نمی‌دهی.
پیامبر از سخن او خندید و سپس دستور داد بر یکی از شتران او، جو و بر دیگری، خرما بار کردند و به او دادند.(24) 
6. عفو و گذشت
پیامبر گاهی با عفو و بخشش، گناهکار را به مسیر حق سوق می‌داد. خداوند متعال می‌فرماید: «به برکت رحمت الهی در برابر آنان نرم (و مهربان) شدی و اگر خشن و سنگدل بودی، از اطراف تو پراکنده می‌شدند. پس آنها را ببخش و برایشان آمرزش بطلب و در کارها با آنان مشورت کن، اما هرگاه تصمیم گرفتی (قاطع باش و) بر خدا توکل کن؛ زیرا خداوند، توکل‌کنندگان را دوست دارد.»(25)
در ذیل این آیه، آمده: بعد از مراجعت مسلمانان از غزوه احد، کسانی که از جنگ فرار کرده بودند؛ اطراف پیامبر را گرفتند و ضمن اظهار ندامت، تقاضای عفو و بخشش کردند. خداوند در این آیه به پیامبر دستور عفو عمومی آنها را صادر کرد و آن حضرت با آغوش باز، خطاکاران توبه‌کننده را پذیرفت.(26) 
در ماجرای فتح مکه نیز پیامبر همین شیوه را در پیش گرفت. با اینکه کفار قریش و مشرکان مکه، انواع آزارها و شکنجه‌ها را بر آن حضرت روا داشتند، اما پس از فتح مکه آن حضرت به آنان گفت: به نظر شما من با شما چه رفتاری کنم؟
گفتند: از تو توقع رفتار نیک داریم که برادر بزرگوار و پسر برادر بزرگوار هستی. 
پیامبر به آنها فرمود: به شما همان را می‌گویم که برادرم یوسف به برادرانش گفت: «امروز ملامت و توبیخی بر شما نیست».(27)
همچنین به آنان فرمود: «اذهبوا فأنتم الطّلقاء؛ بروید، شما آزاد هستید».(28)
این سیره پیامبر و اخلاق نیکوی حضرت، موجب شد تا فوج‌فوج مردم به دین اسلام بگروند و طبق وعده الهی، حق گسترش یابد.
7. خویشتنداری
اگر خویشتنداری پیامبر نبود، به یقین دشمنی و آتش جهالت برافروخته می‌شد و آن حضرت توفیق کمتری را در رسالت خویش کسب می‌کرد.
نقل شده است که: پیامبر روزی در مسجد نشسته بود و اصحاب، دور آن حضرت جمع بودند. اعرابی از در مسجد وارد شد که شمشیری حمایل کرده بود و سوسماری در آستین داشت. او با گستاخی و بی‌ادبی به آن حضرت گفت: یا محمّد! انّک کاذبٌ ساحرٌ؛ ای محمّد! تو دروغگو و جادوگری.
یاران درصدد کشتن آن مرد برآمدند، اما حضرت آنان را از این کار بازداشت و با خویشتنداری و بردباری خاصّی به اعرابی گفت: یا اخا العرب مَن ترید؟ ‌ای برادر عرب! که را می‌خواهی؟
گفت: محمّد ساحر کذّاب را.
فرمود: منم محمّد، ولی نه ساحرم و نه کذّاب؛ بلکه رسول خدایم. 
اعرابی گفت: سوگند به «لات» که اگر به جهت جایگاه تو نبود؛ من این شمشیر را از خون تو سیراب می‌کردم و قسم به «لات» که به تو ایمان نیاورم تا این سوسمار به تو ایمان آورد.
پس سوسمار را از آستینش بیرون آورد و آن را در آنجا رها کرد.
رسول خدا(ص) فرمود: ‌ای سوسمار!
سوسمار گفت: لبّیک یا رسول‌الله!
فرمود: من کیستم؟
گفت: تو فرستاده خدایی.
بی‌درنگ دل اعرابی به نور معرفت گشوده شد و با صداقت تمام گفت: أشهد أن لااله‌الاّالله و اشهد و أنّ محمّداً رسول‌الله.  سپس گفت: یا رسول‌الله! از این در مسجد درآمدم، در حالی که در همه عالم هیچ‌کس از من دشمن‌تر به تو نبود و اکنون می‌روم و هیچ‌کس را بیشتر از شما دوست ندارم.(29) 
از: فرهنگ کوثر شماره 68 
1. مدثّر/ 2. 2. هود/ 12. 3. شعراء/ 115. 4. شعراء/ 214. 5. انعام/ 19. 6. حجر/ 94 و 95.  7. بحارالانوار، ج18، ص241. 8. سیره رسول خدا(ص)، رسول جعفریان، ص204؛ السیرهًْ النبویهًْ، ابن‌هشام، ج1، ص423. 9 و10. تفسیر المیزان، ج20، ص524. 11. سیره رسول‌خدا(ص)، ص201؛ السیرهًْ‌النبویهًْ، ج1، ص417. 12. کهف/ 6. 13. توبه/ 129. 14. بحارالانوار، ج39، ص56. 15. نساء/ 100. 16. کیفر گناه، رسولی محلاتی، صص 261 و 262؛ اسدالغابه، ج2، ص34. 17. توبه/ 118.  18. مجمع‌البیان، ج5، ص79. 19. سیرهًْ ابن‌هشام، ج3، ص 350 و 351. 20. مؤمنون/ 96 و 97. 21. فصلّت/ 34. 22. ر.ک: تفسیر نمونه، ج14، ص307. 23. همان، ج10، ص193. 24. سیرت پیامبر اعظم و مهربان، محدث قمی، ترجمه محمدی اشتهاردی، ص 14. 25. آل‌عمران/ 159. 26. تفسیر نمونه، ذیل آیه 159 آل‌عمران؛ همان، ج10، ص193. 27. یوسف/ 92. 28. سیرت پیامبر اعظم مهربان، ص149. 29. تفسیر منهج‌الصادقین، ج9، ص369.