خاطرات رفاقت چهلساله حجتالاسلام والمسلمین علی شیرازی با حاج قاسم سلیمانی- ۳۱
مرا پاکیزه بپذیر...
سعید علامیان
حاجقاسم، اهل نماز شب و اهل اشک بود. این مسائل را کمتر کسی میدید. توی جمع، اهل ریا نبود. من میدیدم که در روضهای که در خانهاش برپا میشود، در جمع کوچک خانوادهاش، بیشتر از محافل عمومی اشک میریزد. در وجودش، جایی برای ریا نبود. توی ماشین همیشه ذکر میگفت. تصورم این است که به ذکر صلوات بیشتر توجه داشت. صلوات، ذکر مستجاب است؛ هم خدا در آن هست، هم پیامبر(ص)، هم اهلبیت(ع). از آیتالله بهجت هم نقل میکنند که فرمودند من گشتم؛ ذکری بهتر از صلوات ندیدم. از چندین نفر از علما و بزرگان عرفان شنیدهام که صلوات، درها را به روی انسان باز میکند. حاجقاسم، توی جلسات تأکید میکرد که روزی دستکم صد صلوات برای شهدا بفرستید. خودش هم همیشه تسبیح دستش بود و ذکر میگفت.
حاجقاسم به قرآن هم توجه خاص داشت. قرآنی داشت و توی حاشیهاش یادداشت میکرد. به من گفت «برداشتم از مفهوم بعضی آیهها را در حاشیه قرآن یادداشت میکنم.» در آیات تدبر داشت و از نکاتی که یادداشت میکرد، در سخنرانیها استفاده میکرد.
به احکام هم حساس بود. این اواخر، مسئله نماز مسافر برایش پیش آمده بود. یکی از آقایان به من گفت هر چه مسئله را به او میگویم، قبول نمیکند. حاجقاسم با من هم در میان گذاشت. مسئله را گفتم. باز میخواست برایش یقین شود. جلوی من زنگ زد به آقای فلاحزاده؛ از ایشان هم پرسید. ایشان گفت «بله. فتوا همین است.»
در مسائل شرعی تحقیق میکرد؛ آسان قبول نمیکرد. در مسائل سیاسی هم همینطور بود. اینطور نبود کسی خبری بدهد؛ فوری تصمیم بگیرد. تا برایش یقین حاصل نمیشد، عجولانه تصمیم نمیگرفت.
پابند زیارت بود. به همه اهلبیت علیهمالسلام عشق میورزید. وقتی عراق میرفت، اگر فرصتی پیدا میکرد، برای زیارت به نجف و کربلا و کاظمین و سامرا میرفت. در ایران هم به مشهد میرفت. خادم حرم امام رضا(ع) بود. هر وقت فراغتی پیدا میکرد، خانوادهاش را به مشهد میبرد. دنبال ارتباط با اولیاء بود. بین زیارتها، زیارت عاشورا و زیارت جامعه کبیره را زیاد میخواند. از زمان جنگ، هر سال، شبها و روزهای محرم و فاطمیه، توی کرمان روضه داشت. همه میآمدند. گاهی خودش بلند میشد پذیرایی میکرد. وسط ذکر مصیبت مداح، یکباره بلند بلند گریه میکرد. ملاحظه سردار و فرمانده نیرو بودن را نمیکرد؛ صدای گریهاش بلند میشد. با تمام وجود اشک میریخت.
به امام زمان علیهالسلام ارادت داشت. گاهی برای عبادت و انس با امام زمان(عج)، به مسجد مقدس جمکران میرفت. بین رفقایم هستند برادرهایی که مرید کسی میشوند؛ او دنبال مریدبازی و مرید شدن نبود. با عرفان کاذب کاری نداشت. دنبال کسانی که دکان باز میکردند، نبود. دنبال آدمهای مخلص بود. مثلاً دوران جنگ، روحانی سیدی به نام آقای مدنی از قم به لشکر ثارالله میآمد.
امام جماعت مهدیه لشکر بود. روحانی شناختهشدهای نبود؛ ولی آدم اخلاقی مؤثری بود. حاجقاسم، ارادت ویژهای به آقای مدنی داشت.
از همان دوران، تأثیر کلام حاجقاسم برایم عجیب بود. دیده بودیم وقتی آیتالله بهجت یا آیتالله بهاءالدینی و حضرت امام درس اخلاق میگویند، گاهی ماجرایی را میگویند که صدها نفر دیگر آن را نقل کردهاند؛ اما آنها ماجرا را با نور درونی میگفتند که با همان بسمالله اول، همه دگرگون میشدند و اشکشان در میآمد. همان نور را از همان سالها تا روز شهادتش در کلام حاجقاسم میدیدم؛ وقتی سخنرانی میکرد، همه با شنیدن کلامش اشک میریختند.
این حالت، عادی نیست. امام میفرمودند بعضی، ره صدساله را یکشبه طی میکنند. این کلامی که از زبانش جاری میشود، کلام عادی نیست. مقام معظم رهبری فرمودهاند یک جوان 13 ساله، توی جبهه وصیتنامه مینویسد؛ کسی که میخواند، تصور میکند یک فقیه وصیتنامه نوشته است. کلام، کلام او نیست؛ حرف یک انسان عادی همسنوسال او نیست. نوع سخنی که بر زبان آیتالله مشکینی و آیتالله بهاءالدینی جاری میشود، با کلامی که آن جوان بیستودو سهساله توی جبهه میگوید، فرق میکند؛ اما کلام او، مثل کلام یک فقیه و یک عارف، اثرگذار است؛ تا جایی که امام در مقابل این عرفای کمسنوسال میگفتند من هر وقت با یکی از این چهرهها روبهرو میشوم و عشق او به شهادت را در بیان و چهره نورانیاش مشاهده میکنم، احساس شرمساری و حقارت میکنم.
اثرگذاری کلام قاسم سلیمانی، در عشق او به خدا ریشه داشت. عشق به خدا، اول کمال است. نمایش این عشق را در وصیتنامهاش میبینیم: «معبود من، عشق من و معشوق من، دوستت دارم. بارها تو را دیدم و حس کردم. نمیتوانم از تو جدا بمانم. بس است؛ بس. مرا بپذیر؛ اما آنچنان که شایسته تو باشم.»